واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نگارگری و رنگآمیزی در اشعار سهراب و منوچهری بخش اولچكیده ی مقاله:
منوچهری دامغانیبزرگترین شاعر تصویرگرای تاریخ ادب فارسی است و سهراب سپهری شاعر بزرگ روزگار ما از سرآمدان هنر نقاشی این روزگار است. مقایسه ی میان شعر این دو شاعر بزرگ برای نشان دادن پیوندهای هنر نقاشی و سخنوری و تطور هزار ساله ی آن است. با جستوجویی در مجموعه ی اشعار منوچهری دامغانی و سهراب سپهری و نگاهی به تحلیلهای برخی از بزرگان حوزه ی نقد شعر، مهمترین شاخصههای شیوه ی تصویرگری در شعر این دو شاعر بزرگ با هم مقایسه شدهاند تا همسانیها و تمایزات آنها شناخته شود. مهمترین نقطه ی اشتراك در شعر منوچهری و سپهری توجه به تصویرگری عناصر طبیعت و رنگها و شكلها برای بازآفرینی هنری جهان است، در شعر منوچهری با برونگرایی و جزیینگری و توصیف اشیاء و پدیدههای مادی مواجهیم و در شعر سپهری نگاه به دنیای خارج مقدمهای است برای ورود به عالم اندیشه و دنیای درون. بر این اساس میتوان گفت منوچهری شاعریست كه نقاشانه به جهان مینگرد و سپهری نقاشیست كه جهان را شاعرانه میبیند. روزگار منوچهری دامغانی كه «از اوایل زندگانی وی اطلاعی در دست نیست و وفاتش در سال 432 هجری و در ایام جوانیاش اتفاق افتاده است.» با روزگار سهراب سپهری (1359ـ1307) كه سالهای پایانی قرن چهاردهم هجری قمری است، قریب هزار سال فاصله دارد. در نگاه نخست، همسانیهایی در شعر منوچهری و سپهری دیده میشود، كه این دو شاعر بزرگ را از ورای قرنها به هم میپیوندد و شاخصترین این همسانیها توجه ایشان به نگارگری و رنگآمیزی در بیان است. «منوچهری» متعلق به دورهای از شعر فارسیست كه آن را «باید دوره ی طبیعت و تصاویر طبیعت در شعر فارسی دانست. منوچهری بهترین نماینده ی این دوره از نظر تصاویر شعری به شمار میرود. زیرا از نظر توفیق در مجموعه ی وسیعی از تصاویر گوناگون طبیعت با رنگها و خصایص ویژه ی دید شخصی شاعر، او توانسته است شاعر ممتاز این دوره و بر روی هم، در حوزه ی تصویرهای حسی و مادی طبیعت، بزرگترین شاعر در طول تاریخ ادب فارسی به شمار آید.»«سهراب سپهری، همواره با عنوان توام شاعرـ نقاش مطرح بوده است. غالباً درباره ی او گفتهاند كه با شعرش نقاشی كرده و با نقاشیاش شعر سروده است. در واقع كارنامه ی سیساله ی فعالیت هنری سپهری نشان میدهد كه او در زمینه ی شعر و نقاشی تقریباً به یك حد كوشیده است.» افزون بر دلبستگی منوچهری دامغانی و سهراب سپهری به نقاشی و رنگآمیزی، بیان شاعرانه، نگاهشان نیز به جهان، انسان و هستی با روشنی، بهجت و خوشبینی همراه است. با این حال تفاوتهایی در شیوه ی بیان این دو شاعر دیده میشود كه تأمل برانگیز است. هم چنین قلمرو جستوجو و كشف شاعرانه ی هر یك از ایشان همسانیها وتمایزاتی دارد كه در آثارشان منعكس است. در این نوشته با جستوجویی تطبیقی در اشعار این دو سخنور بزرگ، تلاش میكنیم كه دریابیم پیوستگی شعر و نقاشی و همسایگی این دو هنر پس از طی این راه هزار ساله چه رهاوردی داشته است. ***
كلمه ی ساده ی «هنر» (art) غالباً هنرهایی است كه ما آنها را به نام «هنر تجسمی» (plastic) یا «بصری» (visual) میشناسیم، اما اگر درستش را بخواهیم، باید هنر ادبیات و هنر موسیقی را هم در بر بگیرد. شاعر، كلماتی را به كار میبرد؛ كه در محاورات روزمره نیز به كار میروند. نقاش، معمولاً به زبان تصاویر قابل رؤیت سخن میگوید. فقط آهنگساز است كه به آزادی كامل میتواند از ضمیر خویش اثری پدید آورد كه هدف آن، چیزی جز لذت بخشیدن نیست. اما همه ی هنرمندان نیتشان لذت بخشیدن است و سادهترین و معمولترین تعریف هنر این است كه بگوییم: «هنر كوششی است برای آفرینش صورت لذتبخش. این صورت حس زیباییطلبی ما را ارضا میكند.» «آفرینش صورت لذت بخش» در مقطعی از تاریخ شعر فارسی (تا اواخر قرن پنجم) غایت این هنر بوده است. و از میان همه ی شاعران آن روزگار، منوچهری دامغانی «بیش از هر شاعر دیگری در این عصر، تصورش از شعر تصوری در حوزه ی خلق تصویرهای گوناگون است كه گویی جز این كار وظیفهای دیگر برای شاعر نمیشناسد. در حقیقت نماینده ی برجسته ی آن شیوه ی شاعری است كه تصویر را به خاطر تصویر خلق میكند، بیآنكه جنبه ی ابزاری و ثانویی تصویر را در شعر معتقد باشد. او را باید تصویرسازترین شاعر این دوره به شمار آوریم. «مطالعه ی دیوان منوچهری، به خوبی این عقیده را روشن میكند كه شاعران فارسی زبان تا اواخر قرن پنجم از تصویر و تصرفات خیالی، هیچ قصدی جز نفس این كار نداشتهاند.»اگر منوچهری دامغانی شاعریست كه تصورش از شعر، خلق تصویرهای گوناگون است؛ سهراب سپهری، با آن كه نقاشی چیرهدست است؛ تصویرگری را به خدمت اندیشه گرفته چندان كه گاه مفهوم (Concept) را جایگزین (Image) كرده است. «هشتكتاب، كشكولی انباشه از داناییهای رنگارنگ است. برای سپهری این فرهنگ و فلسفه، دین و عرف، هنر و شناخت همان شاهد هر جایی است كه هر لحظه به رنگی و جامهای در میآید. در ذهن او افكار لائوتسه و كنفوسیوس و بودا، زردشت و مانی و مزدك، موسی و مسیح، همه با هم درآمیختهاند و بر همین اساس همه ی پندارهایی كه به ظاهر با هم بیگانگی میكنند در ضمیر وی به اتحادی خیره كننده رسیدهاند.» یعنی شعر سپهری با آن كه به ظاهر كوششی است برای بیان تصویری هستی و شیوهای یكی از وجوه تمایز شعر منوچهری دامغانی با شاعران دیگر این است كه «در وصف طبیعت، منوچهری برخلاف شاعران دیگر كه به جزئیات نمیپردازند؛ تمام نكات و جزئیات را توصیف میكند و در بیان ممیزات یك چیز و نمودن تمام اوصاف و خصایص آن نظیر ندارد.» ابیاتی چند در وصف قطره ی باران نمونهای مناسب است برای آشنایی با شیوه ی جزیینگری شاعر:
آن قطره ی باران بین از ابر چكیده گشته سر هر برگ از آن قطره گهربار آویخته چون ریشه ی دستارچه ی سبز سیمین گرهی بر سر هر ریشه ی دستار یا همچو زبرجد گون، رشته ی سوزن اندر سر هر سوزن یك لؤلؤ شهوار ... و آن قطره ی باران كه برافتد به گل سرخ چون اشك عروسی است بر افتاده به رخسار و آن قطره ی باران كه بر افتد به سر خود چون قطره ی سیماب است افتاده به زنگار چون قطره ی باران كه بر افتد به گل زرد گویی كه چكیدهست مل زرد به دینار منوچهری در این قصیده حدود سی بیت را به وصف قطره ی باران اختصاص داده است. این نگاه جزیی نگر و برونگرایانه (Objective) كه بر شعر منوچهری حاكم است، در شعر سپهری، علیرغم توصیههایش به خوب نگریستن، دیده نمیشود. به نحوی كه میتوان گفت نگاه سپهری به جهان بیرون و پدیدههایش كلیگراست و در واقع او در جستوجوی نشانههای آن كلّیت حاكم بر هستی است و از آنجا كه ذهن شاعر، در حل رابطه ی انسان با «كل»، «كلگرا» مانده است. دلتنگی و حسرت پیش شاعر نسبت به یگانگی با طبیعت، برای شناوری در افسون گل سرخ و نه جستوجوی رازهای جهان! اما بینش اشراقی جاذبهای چندان قوی در ذهن و ضمیر او دارد كه گاه به دعوت صریح برای كشف اشارات پدیدهها میانجامد: بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم/ بیا زودتر چیزها را ببینیم/ ببین عقربكهای فواره در صفحه ی ساعت حوض/ زمان را به گردی بدل می كنندبه واقع سپهری هنرمندیست كه حتی در نقاشی نیز جستوجوگر اشارات جهان است. بنابراین راه نگارگری شرق را از شیوه ی نقاشی غرب متمایز میداند. «دیگر چیزهایی كه برای هنرور ما مفهومی ندارند، پرسپكتیو است و سایه روشن و مدل (Modele). راه و رسم این چیزها را به مدرسه فراگرفتیم. اما نگارنده ی ما را بدانها نیاز نیست. در نقاشی ما هرگز سایه روشن نبود. از آن زمان كه این رهآورد خطرناك غرب به هنر نگارگری ما پا نهاد، خرابی كار آغاز شد. Chiaro_scuro به مفهوم غربی آن، هرگز با هنر شرق نبود. به همانگونه كه پرسپكتیو علمی نبود. پرسپكتیو و سایهروشن شیفتگی به عالم برون را میرسانند، و گرایش به توهم را... و از آنِ آن كساند كه بندی زمان و مكان در دسترس است، به دام اكنون ثلاثه است. كشف پرسپكتیو با دوران رنسانس مقارن بود؛ با كشف انسان این جهانی و میرا. هنرمند گوتیك در انسان و طبیعت، جلال الهی میدید. نگاه رنسانس به آدم، نگاه علمی بود. آدم جای اصلی پرده را گرفت و عناصر دیگر را كنار زد. شبیهكشی و چهرهنویسی رونق گرفت (Biographic). در عصر ایمان همه جا جلوه ی حق بود. در دوران رنسانس میان خدا و طبیعت نفاق افتاد. زیبایی عقلی خواستار یافت. نمایش عمق به یاری پرسپكتیو و سایه روشن با آرمان زمان میخواند. سایه روشن سودا به دلها برانگیخت. پرسپكتیو جان مشتاقان بسوخت.»
در این مرزبندی میان نگارگری شرق و نقاشی غرب، سپهری نگاهی دارد به تفاوت میان علم حصولی و علم حضوری و این نگاه نشانههایی از دلبستگی او به جستوجوی عالم درون و گریز از محدودههای زمان و مكان و عالم بیرون در خود دارد. به دلتنگی و حسرت برای وحدت با «كل» و بازگشت معنوی به «اصل» و «كل» تبدیل شده، حركت ذهن به سمت كلیتی نامحسوس تشدید شده است. و حساسیت شاعر نسبت به «جزء» و «فرد» كاهش یافته است. جاذبه ی زیبایی این كل مجرد، سبب شده است كه هویت زیبایی «اجزا مشخص» در شعر كمرنگ شود. مثلاً شاید زیبایی كل بتواند هویتی فارغ از «درد» داشته باشد. اما زیبای «جزء مشخص» در هستی امروزین ما همراه با درد است. روبرو بودن سپهری با زیبایی كل مجرد، او را از زیبایی دردآمیز و مشخص پیرامونش دور داشته است و در نتیجه در شعر او «درد» از «زیبایی» منتزع شده است.» شاید بازخوانی بخشی از منظومه ی «مسافر» برای نشان دادن شیوه ی نگاه جستوجوگر و كلگرای سپهری مناسب باشد. نگاهی كه معمولاً از جهان بیرون یعنی عالم محسوسات مادی آغاز میشود و سپس به دروننگری (Sabjective) راه میبرد: نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد: «چه سیبهای قشنگی! حیات نشئه ی تنهایی است.»و میزبان پرسید: قشنگ یعنی چه؟ـ قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه ی اشكال و عشق، تنها عشق تو را به گرمی یك سیب میكند مأنوسو عشق، تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگیها برد مرا رساند به امكان یك پرنده شدن. ادامه دارد... tarannnom.blogfa.comبخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 867]