واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: پس بیا برویم، تو و من، وقتی غروب افتاده در افق... که با لحنی موذیانه تو را به سوی پرسشی عظیم میبرند... نه، نپرس، که چیست؟ بیا به قرارمان برسیم توماس استرنز الیوت (به انگلیسی: Thomas Stearns Eliot) (تولد ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۸ - درگذشت ۴ ژانویه ۱۹۶۵ ) شاعر،نمایشنامه نویس و منتقد آمریکایی بود که در سال ۱۹۴۸ برنده جایزه نوبل در رشته ادبیات گردید. پدرش هنری ور الیوت Henry Ware Eliot یک تاجر موفق بود و مادرش شارلوت چامپ استرنز Charlotte Champe Stearns شاعره ای بود که در خدمات اجتماعی نیز فعالیت می کرد. توماس آخرین فرزند از ۶ فرزند پدر و مادرش بود. چهار خواهر او بین یازده و نوزده سال از او مسن تر بودند و تنها برادرش نیز هشت سال از او بزرگتر بود. الیوت در سال ۱۹۱۴ وقتی ۲۵ سال داشت به بریتانیا مهاجرت کرد و به سال ۱۹۲۷ وقتی ۳۹ سال داشت به تابعیت آن کشور درآمد. زندگیالیوت از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۵ در آکادمی اسمیت Smith Academy که مدرسه ای پیش دانشگاهی برای دانشگاه واشنگتن Washington University بود درس خواند. او در این آکادمی زبان های لاتین، یونانی، فرانسوی و آلمانی را فرا گرفت. وقتی از آنجا فارغ التحصیل گردید، می توانست تحصیلات خود را مستقماً در دانشگاه هاروارد Harvard University ادامه بدهد ولی پدر و مادرش او را برای یک سال آمادگی بیشتر به آکادمی میلتون Milton Academy واقع در میلتون ،ماساچوست در نزدیکی بوستن فرستاند.او از سال ۱۹۰۶ به مدت سه سال در دانشگاه هاروارد درس خواند و در سال ۱۹۰۹ با درجه لیسانس از آنجا فارغ التحصیل گردید و سال بعد دورهٔ فوق لیسانس را در همان دانشگاه بپایان رساند. الیوت درفاصله سالهای ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ در پاریس زندگی کرد و همزمان باادامه تحصیلات در دانشگاه سوربن Sorbonne به شهرهای مختلف اروپا نیز سفر می کرد. در سال ۱۹۱۱ به دانشگاه هاروارد بازگشت تا دورهٔ دکترای فلسفه را در آنجا بگذراند. در سال ۱۹۱۴ یک بورس تحصیلی در کالج مرتن Merton College در آکسفورد انگستان به او اهدا شد. وقتی جنگ جهانی اول آغاز گردید الیوت ابتدا به لندن و سپس به آکسفورد رفت.الیوت در سال ۱۹۱۵ وقتی ۲۶ سال داشت با ویویان های-وود Vivienne Haigh-Wood که ۲۷ ساله بود ازدواج کرد. وقتی این زوج که به تازه گی ازدواج کرده بودند در آپارتمان برتراند راسل اقامت داشتند، برتراند به ویویان دلبستگی پیدا کرد و حتی نقل شده است که آن دو مخفیانه روابط عاشقانه نیز با هم برقرار کرده بودند. اما صحت این شایعات هرگز مورد تایید قرار نگرفته اند.الیوت بعد از ترک کالج مرتن بهعنوان معلم مدرسه مشغول بکار شد و در سال ۱۹۱۷ در بانک لوید Lloyds Bank لندن استخدام گردید. در سال ۱۹۲۷ بانک لوید را ترک کرد و مدیریت موسسسه انتشاراتی فابر و گویر Faber and Gwyer (بعدها فابر و فابر Faber and Faber) را بعهده گرفت و تا آخر عمر در این سمت باقی ماند.در سال ۱۹۲۷ الیوت قدم بزرگی در زندگی اش برداشت. او بعد از آنکه در ژوئن آن سال تغییر مذهب داد، چند ماه بعد در ماه نوامبر به تابعیت آمریکایی خود نیز پایان داده و به تبعیت انگلستان در آمد. در سال ۱۹۳۲ وقتی که مدتها بود در فکر جدا شدن از همسرش بود از طرف دانشگاه هاروارد به وی پیشنهاد شد در سال تحصیلی ۱۹۳۲ - ۱۹۳۳ با سمت استادی در آن دانشگاه مشغول بکار شود. او این پیشنهاد را قبول کرد و ویویان را در انگلستان باقی گذاشت و خود به آمریکا رفت. وقتی در سال ۱۹۳۳ به انگلستان بازگشت بطور رسمی از ویویان جدا گشت و ویویان چند سال بعد در ۱۹۴۷ در یک بیمارستان روانی در شمال لندن چشم از جهان فرو بست.ازدواج دوم الیوت ازدواجی موفق ولی کوتاه بود. در ۱۰ ژانویه ۱۹۵۷ با اسمه والری فلچیر Esmé Valerie Fletcher که در شرکت فابر و فابر منشی خود او و ۳۸ سال از وی جوانتر بود پیوند زناشوئی بست. الیوت که سالها بود بدلیل آب و هوای لندن و سیگار کشیدن های مکرر خود از سلامتی کامل برخوردار نبود بالاخره در ۴ زانویه ۱۹۶۵ بر اثر بیماری امفیزما emphysema (بزرگ شدن و اتساع عضوی از بدن) در لندن درگذشت. جسد وی سوزانده شده و خاکستر آن بنا بر وصیت خود او به کلیسای سنت مایکل St Michaels Church در دهکده ای که اجداد او از آنجا به آمریکا مهاجرت کرده بودن منتقل گردید. در دومین سالگرد درگذشت او و برای بزرگداشت خاطره وی ، در کف قسمتی از وست مینستر ابی Londons Westminster Abbey که به گوشه شاعران Poets Corner معروف است سنگ بزرگی به نام و به یاد او تخصیص داده شد. شعرعلی الرغم قدر و مقامی که الیوت در شعر و شاعری دارد، تعداد شعرهایی که او سروده است آنچنان زیاد نیست. وی شعرهایش را ابتدا در نشریات ادبی و یا کتاب ها و جزوه های کوچک که معمولاً فقط حاوی یک شعر بودند منتشر می کرد. سپس آن شعر ها را در مجموعه هایی گرد می آورد و به دست چاپ می سپارد. اولین مجموعه شعری که از او به چاپ رسید پرافراک و دیگر ملاحظات Prufrock and Other Observations نام داشت که در سال ۱۹۱۷ منتشر گردید. شعر معروفش : ترانهٔ عاشقانهٔ جی. آلفرد پرافراک The Love Song of J. Alfred Prufrock (که در آن جی.آلفرد پرافراک مردی میان سال است) را وقتی که فقط ۲۲ سالش بود سروده است.نقد نویسیتی. اس . الیوت علاوه بر شاعری، در زمینه نقد نویسی مدرن نیز فعالیت داشت و یکی از بزرگترین نقد نویسان ادبی قرن بیستم به شمار می آید. مقاله هایی که او می نوشت در احیای علاقه و توجه به شاعرانی که شعرهای ماوراء الطبیعی می سرودند (Metaphysical poets) نقش عمده ای داشته اند. الیوت در نقد نویسی و نویسندگی نظری Theoretical writing مدافع بهم پیوستگی عینی Objective correlative بوده است. بهم پیوستگی عینی به این معنی است که هنر باید نه از طریق بیان احساسات شخصی بلکه از راه استفاده عینی از نماد های جامع و فراگیر خلق گردد. قسمتی ازشعر معروفش ترانهٔ عاشقانهٔ جی. آلفرد پرافراک پس بیا برویم، تو و من،وقتی غروب افتاده در افقبیهوش چون بیماری روی تختبیا برویم، از این خیابانهای تاریک و پرتاز کنج بگو مگویِِ شبهای بیخوابیدر هتلهای ارزانِ یک شبهو رستورانهایی که زمیناش،پوشیده از خاکاره و پوست صدفهاست:از خیابانهایی که کشدارند مثل بحثهای ملالآورکه با لحنی موذیانهتو را به سوی پرسشی عظیم میبرند...نه، نپرس، که چیست؟بیا به قرارمان برسیم زنان میآیند و میروند در اتاقحرف میزنند در بارهی میکلآنژ این زردْ مه که پشت به شیشههای پنجره میمالداین زردْ دود که پوزه به شیشههای پنجره میمالدگوش و کنار شب را لیسیدبر چالههای آب درنگیدتا دودهی دودکشهای فضا را بر پشت گرفتلغزید به مهتابی و ناگهان شتاب گرفتاما شبِ آرام اکتبر را که دیدگشتی به دور خانه زد و خوابید وقت هست ٱری وقت هستتا زردْ دود در خیابان پایین و بالا رودو پشت به شیشههای پنجره بمالد؛وقت هست، آری وقت هستتا چهرهای بسازی برای دیدن چهرههایی که خواهی دیدوقت هست برای کشتن و آفریدن،برای همهی کارها و برای روزها، دستهاتا بالا روند و پرسشی دربشقاب تو بگذارند؛وقت برای تو و وقت برای من،وقت برای صدها طرح و صدها تجدیدنظر در طرحپیش از صرفِ چای و نان زنان میآیند و میروند در اتاقحرف میزنند در بارهی میکلآنژ وقت هست آری هستتا بپرسم، جرئت میکنم؟ و جرئت میکنم؟وقت هست که برگردم و از پلهها پایین بروم،با لکهی روشن بر فرقِ سرم(میگویند: چه ریخته موهایش!)کتِ صبحهایم،یقهی سفیدِ بالازده تا چانهام،کراوات خوشرنگ ِِ مُد ِ روزم با سنجاق سادهاش،(میگویند: چه لاغرند پاها و بازوهایش!)جرئت میکنمجهان بیاشوبم؟در یک دقیقه وقت زیادی هست.وقت برای رفتن و برگشتن تصمیمها و تجدیدنظرها زیرا همه را میشناسم من، از پیش میشناسم-همهی شبها، صبحها، غروبهامن با قاشقهای قهوه، زندگیام را پیمانه کردهاممیشناسم من صدای محتضران را که به مرگ میافتنددر پس زمینهی آهنگی که از اتاقهای دور میآیدچگونه شروع کنم؟ و میشناسم من همهی نگاهها را، از پیش میشناسم-نگاهی که در عبارتی میپردازدتو ٱنگاه که پرداخته به سنجاق ٱویخته بر دیوار دست و پا میزنمچگونه شروع کنمخاکستر ِ روزها را بالا بیاورمو چگونه شروع کنم؟ و میشناسم من همهی دستها را، از پیش میشناسم-دستها با دستبندها، سفید و برهنه(که درنور چراغ، کُرکها بورند)عطر لباس است اینکه پرتکرده حواسم را؟بازوها آرمیده روی میز، یا پنهان زیرِ شالو باید شروع کنم؟و چگونه شروع کنم؟
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]