واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: الان هم اگر بخواهم وارد سینما شوم و فیلم بسازم، حتماً فیلم پردردسری میسازم! فیلمی میسازم که مسئولین را تکان دهد. بلرزاند. جنجال درست کند. جنجال نه به معنای بدش؛ جریان... من که نباید هر روز خودم را ثابت کنم! داوود میرباقری کارگردان فیلم پر حاشیه آدم برفی که مختارنامه را در حال پخش از شبکه یک سیما دارد در مصاحبه ای با حسین معززی نیا از این فیلم خاطره انگیز گفت: - اساس مضمون و ساختمان آدمبرفی مبتنی بر نمایش سنتی روحوضی است. ممکن است وقتی این سنتها به سینما میآید نتیجهی کار به قول شما نامتعارف باشد، اما برای خود من نامتعارف نبود، چراکه کارهای من در عرصهی نمایش عموماً با لحن آدمبرفی بوده. من بسیار علاقهمندم به اینکه بر نمایش سنتی، تأثیرات امروزی بگذارم و لحن جدیدی برای روایت دوبارهی آن نوع نمایش پیدا کنم. شما در معرکه در معرکه، دندونطلا، عشقآباد و دیگر فعالیتهای تئاتری من همین لحن را میبینید. در این کارها میخواستم نقالی و معرکهگیری به شکل مدرنترش را تجربه کنم. - من فکر میکردم ظرفیتهای نمایش سنتی ما آن قدر هست که بتوانیم با اتکا به آنها فیلم کمدی خوبی بسازیم. نیت من این بود. شما همهی عناصر اصلی نمایشهای روحوضی را میتوانید در آدمبرفی پیدا کنید: جوانپوش، زنپوش، حاجی، سیاه و... فقط لحن کمی تغییر شکل پیدا کرده. این اساس کار بود. حالا شاید دیگران تحلیلهای متفاوتی داشته باشند. - بعد از ساخت سریال امام علی (ع) مشکلاتی با مدیریت آن وقت سازمان صداوسیما پیدا کردم که باعث شد تصمیم بگیرم با تلویزیون همکاری نکنم. رفتم سراغ فعالیتهای نمایشی. در آن دوران توسط آقای تختکشیان با حوزه آشنا شدم. در آن دوران، آقای زم داشت مدرسهی کارگاهی فیلمنامهنویسی را پیریزی میکرد. از من هم دعوت کرد در جلسات مدرسه شرکت کنم. فیلمنامهی آدمبرفی در جلسات همان کارگاه شکل گرفت. ایده را پیشنهاد دادم و تصویب شد و بعد هم نوشته شد. - در اصل، طرح آقای عبدالله اسکندری بود که علاقه داشت من بنویسم و اکبر عبدی بازی کند. این که مردی تبدیل به زن شود و اکبر عبدی هم نقشش را بازی کند. داستان اصلی به مهاجرت ربطی نداشت. در پرداخت نهایی من این جزئیات شکل گرفت. مسئلهی زنشدن قهرمان داستان در پرداخت اولیهی من خیلی غلیظتر از این بود که میبینید؛ قهرمان قصه یک کشتیگیر بود که مدال هم گرفته و برای خودش پهلوانی است. برای چنین شخصیتی خیلی سخت است سبیلش را از دست بدهد و مردانگیاش را تعطیل کند. به دلیل حساسیتهای آن زمان مجبور شدیم این شخصیت را تعدیل کنیم. - هنوز هم اگر بخواهم فیلمی دربارهی مهاجرت بسازم با همین نگاه میسازم. یک چیزهایی به باور آدم برمیگردد. ربطی به جو زمانه ندارد. متأسفانه این مضمون در آن زمان قابل درک نبود. به دلیل یک سری حساسیتهای بیهودهی سیاسی، این مضمون در آن روزگار درک نشد و تلف شد. فرصت تأمل دربارهاش پیش نیامد. - دغدغهی من این بود که ما انقلابی کردهایم و آرمانهایی داریم که اصل و اساسش مبارزه با استکبار است. اینها را قبول داریم یا نه؟ نسل ما به این آرمانها اعتقاد داشت. حالا آدمهایی پیدا شدهاند که میخواهند بروند و به همین استکبار پناهنده شوند. من میخواستم احساسم را دربارهی این آدمها به شکل دراماتیک نشان دهم و در عالم طنز، دغدغهای را که به آن اعتقاد داشتم بیان کنم. انگیزهی ساخت آدمبرفی این بود. - آقای زم خیلی جسارت کرد، خیلی کمک کرد، خیلی مؤثر بود، بیشترین حمایت را کرد، اما این مضمون را کسی به من سفارش نداد. ایده را خودم دادم و پذیرفته شد، فیلمنامه نوشته شد و در جلسات مدرسهی کارگاهی حتی یک اصلاحیه به آن نخورد. فیلمنامه، همان چیزی بود که دوست داشتم. همهی تواناییام را به کار گرفتم تا یک فیلمنامهی بینقص نوشته شود. حالا کار ندارم که شد یا نشد. - دومین فیلمنامهای که در مدرسهی کارگاهی نوشتم، معجزهی خنده بود که آن هم مورد استقبال قرار گرفت، اما در مسیر تولید، شرایطی پیدا کرد که دیدم دارد تلف میشود و فیلمنامه را تبدیل به نمایشنامه کردم و شد عشقآباد. -درجلسات کارگاه یادم نمیآید که درباره حساسیت موضوع بحث شده باشد اما وقتی تولید فیلم شروع شد، از همان ابتدا افتادیم در دستانداز. صدور پروانهی ساخت به مشکل خورد و آن را مشروط دادند و تولید خود فیلم هم به دلیل همین مواظبتها و مراقبتها که آی، بپایید اینها دارند چه کار میکنند به مشکلاتی برخورد. فیلم بسیار پردردسری بود. خیلی سخت بود. - الان هم اگر بخواهم وارد سینما شوم و فیلم بسازم، حتماً فیلم پردردسری میسازم! فیلمی میسازم که مسئولین را تکان دهد. بلرزاند. جنجال درست کند. جنجال نه به معنای بدش؛ جریان بسازد. چالش ایجاد کند. فیلم خنثی را دوست ندارم. نه میلی به دیدنش دارم، نه میلی به ساختنش. فیلم باید چه در شکل و ساختار و چه در مضامین، چیز نویی داشته باشد تا مؤثر باشد و درگیر کند. نوع دیگری از فیلمساختن بلد نیستم. چند دفعه به مضامین بیدردسر فکر کردهام، اما در همان مرحلهی اولیهی فکرکردن متوقف مانده و کار پیش نرفته. - فعلاً نمیدانم به سینما برمی گردم با نه ولی اگر هم برگردم دوست دارم طرحی را بسازم به نام ماه تیتی که آن وقتها در مدرسهی کارگاهی تصویب شد، ولی فرصتی برای نوشتنش پیش نیامد. اگر برگردم به سینما این فیلم را میسازم. البته اگر بخواهند با آن معیارهایی که با آدمبرفی برخورد کردند، به این طرح نگاه کنند، این هم همان مشکلات را دارد. -داستان دربارهی یک سردار است که در دوران مغول به خواب رفته و باستانشناسان پیدایش میکنند و بیدارش میکنند. این آدم چون در آن دوران طلسم شده و به خواب رفته، ذاتاً مغولستیز است. حالا در روزگار ما بیدار شده و مغولزادهها را تشخیص میدهد و تعجب میکند چرا اینها تغییر شکل دادهاند. میخواهد با آنها بجنگد. تیری هم بر بدنش کارگر نمیشود مگر از جنس سلاحهای دوران خودش. میرود یقهی خیلیها را میگیرد. مملکت به هم میریزد. این داستان را به این دلیل دوست داشتم که فکر میکردم این سوژه، نیاز امروز ماست، چون داریم مسیرهایی را غلط میرویم. ما به این هشدارها نیاز داریم. اصلاً فلسفهی انتظار همین است. ما به ظهور حضرت مهدی (عج) اعتقاد داریم، درست است؟ وقتی حضرت ظهور میکند بههرحال یقهی کسانی را میگیرد، نه؟ چه کسانی نگران میشوند؟ - در دوران بلاتکلیف ماندن آدم برفی، وارد این بحثهای مورد اشاره شما مانند گفتگو برای رفع مشکل آن نشدم. دلیلش هم این بود که مدام کار میکردم. در تدارک فیلم بعدی بودم. در تمام سی سال بعد از انقلاب، هیچ روزی بیکار نماندهام که بخواهم خودم را وارد حواشی بکنم. تلقیام این بود که من فیلمم را ساختهام و بالأخره یک روزی تکلیفش معلوم خواهد شد. مشکل آدمبرفی این بود که کمی جلوتر از زمانش فکر میکرد. امروز دیگر آدمبرفی پدیدهی خاصی محسوب نمیشود، چون همهی پیشبینیهایش محقق شده. - در حوزهی فرهنگ ما هیچ وقت آدم دلسوز و مؤثری که فن هم بلد باشد نداشتهایم. به همین دلیل این حوزه، مظلوم باقی مانده. در نتیجه، چنین برخوردهایی را میبینیم. البته مردم فیلم را دیدند و متوجه مضمون اصلی شدند، دعوا در جای دیگری جریان داشت. -من آدمبرفی را از امام علی (ع) جدا نمیبینم. من طبق اعتقادم حرکت کردم، هم در آدمبرفی، هم در امام علی(ع)، هم در ساحره، هم در مسافر ری و معصومیت ازدسترفته. حالا هم نقطهی اوجش از نظر خودم مختارنامه است. اگر آدم خودش را به زحمت بیندازد و کمی فکر بکند، نیت مشترک پشت تمام این کارها را میبیند. چندان پیچیده نیست . - مشکل این است که هیچ قاعده و قانونی برای فیلمساختن نداریم. مدیران ما بر اساس سلیقهشان و بر مبنای فهم خودشان تصمیم میگیرند. ما در عرصهی فرهنگ و ادب و هنر یکیـدو خط قرمز بیشتر نداریم. جز این، دربارهی هرچیزی میتوانیم فکر کنیم. به دلیل پایبندی به اعتقاداتمان وارد یکیـدو حوزهی بخصوص نمیشویم، اما جدا از آن، در هر عرصهای میتوانیم وارد شویم. - در دوران بلاتکلیفی آدم برفی، درگیر ساختن ساحره بودم و تحقیق دربارهی سلمان فارسی. شنیدم که نسخهای از فیلم لو رفته و تکثیر شده. خیلی نگران نشدم. گرچه خودم هم در فیلم شریک بودم و داشتم ضربهی مالی میخوردم، ولی فکر کردم حالا بگذار حدأقل اینطوری دیده شود. بعداً که فیلم در سینماها اکران شد، مردم استقبال خوبی کردند و مشخص شد که ترجیح دادهاند نسخهی خوب فیلم را هم ببینند. کسانی بودند که میگفتند ما بعد از انقلاب سینما نرفته بودیم، اما برای تماشای آدمبرفی رفتیم. - هرکس آزاد است هرجور قضاوتی بکند. یکی خوشش میآید و یکی خوشش نمیآید. این سنت خوبی است که دیدگاههای متفاوت بیان شود. نمیدانم چرا بعضیها از شنیدن این حرفها ناراحت میشوند. کسی نمیتواند فیلمی بسازد که همه بپسندند. دلیلی هم ندارد فیلمساز در مقابل نظر مخالف، عکسالعمل نشان دهد. -اتفاقات به قول شما حیرتآور به این دلیل رخ میدهد که آدمهایی که حتی شاید حسن نیت هم دارند به هنرمند اعتماد نمیکنند. اینها ضرورتها را به اندازهی هنرمند تشخیص نمیدهند. یکی از مصادیق مظلومیت عرصهی فرهنگ همین است که به هنرمند اعتماد نمیشود. اینقدر برای هنرمند تصمیم نگیریم که چه بسازد و چه نسازد. به شناخت هنرمند احترام بگذاریم. وقتی مدیر تصمیم میگیرد هنرمند چه بسازد، وضعمان میشود همین که الان هست؛ تنوع وجود ندارد، جذابیت از بین میرود، مضامین تکراری میشود... - من که نباید هر روز خودم را ثابت کنم. هر روز که نباید برادریام را ثابت کنم. یک بار، دو بار، ده بار... دیگر نباید بعد از هر فیلم که میسازم بیایم بگویم آقا به خدا من مسلمانم، به خدا دلم برای این مفاهیم میتپد... چقدر این را جار بزنم؟! این بیاعتمادی نتیجهاش میشود همین که هیچ نیروی مؤثر و شادابی که کنندهی کار باشد در این عرصه باقی نمیماند. آن وقت دیگر چه انتظاری داریم؟ - کاش همین قدر که از هنرمندمان توقع داریم، از مدیرمان هم داشتیم. کاش همانطور که هنرمند را مؤاخذه میکنیم و پدرش را درمیآوریم، از مدیرمان هم سؤال کنیم که آقا چرا این فیلم را چند سال نمایش نمیدهی و بعد یکدفعه پشیمان میشوی و نمایش میدهی؛ چرا آدمبرفی را در سینما پخش نمیکنی و بعد در تلویزیون پخش میکنی. البته این را هم بگویم که آقای ضرغامی یک بار در ملاقاتی که داشتیم، گفت متأسفانه در آن ایامی که من در وزارت ارشاد بودم نشد که بنشینیم و با هم گپ بزنیم تا مشکل فیلم را حل کنیم، وگرنه من آدمبرفی را خیلی پسندیده بودم. - من از یک جایی به این نتیجه رسیدم که به جای این حرفها بهتر است کارم را بکنم و الان هشت سال است که زندگیام را صرف مختارنامه کردهام تا بلکه چهار تا مفهوم مؤثر از این داستان بیرون بیاید و امیدوارم به دل مردم بنشیند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 508]