واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: وقتی من خودم را به عنوان نوجوان 25 سال پیش میبینیم، مسائلی داشتم که واقعا ً بهاش توجه نمیشد. خیلی آرزوها در ذهنم بود، کارهایی را دوست داشتم... ما مجبور بودیم زود بزرگ شویم شعرها و داستانهای افسانه شعبان نژاد برای خیلیها آشناست؛ از نوجوانان سالهای 62 _ 60 گرفته تا بچههای دبستانیای که از سال 1382 زیر شعرهای کتاب فارسیشان اسم افسانه شعبان نژاد نوشته شده. شاید وقتی اردیبهشت ماه سال 1342 در شهداد کرمان، آخرین فرزند خانواده شعبان نژاد متولد شد، کسی نمیدانست کودکی متولد شده که کمتر از 9 سال بعد، بزرگ ترین آرزویش این خواهد بود که نویسنده شود. افسانه شعبان نژاد خیلی زود برای رسیدن به آرزویش قدم برداشت و در 18 سالگی اولین مجموعه داستانش را با نام «نه من نمیترسم»، برای نوجوانان در سال 1360 چاپ کرد و تا الأن نزدیک 120 عنوان کتاب از او به چاپ رسیده است. شعبان نژاد الان هم در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان کار میکند. از کی رفتید سراغ شعر؟ باید از کودکی ام بگویم. من تقریبا ً از سوم دبستان سراغ شعر رفتم. از همان دوران وقتی یک شعر خوب میشنیدم همیشه آرزو میکردم که شاعر این شعر من باشم. مادرم حافظ زیاد میخواند. خیلی از شعرهای حافظ را حفظ بودم. ما در خانه تقریبا ً با شعرهای حافظ بزرگ شدیم. هم پدرم خیلی ذهن موزونی داشت و اهل شعر بود و هم مادرم. پدرم میگفت: «بچه که بودم، همیشه شمع نذر میکردم که حافظ بشوم. حالا اگر شمعهایی که نذر کردم برای خودم کاری نکرد، برای تو اثر کرد». اولین شعرتان را کی گفتید؟یادم است اولین شعرم را سوم دبستان گفتم. با خانواده رفته بودیم مشهد. با این که بهار بود برف خیلی سنگینی باریده بود. خانواده برای زیارت رفتند و من تنها ماندم. یک لحظه احساس کردم که دوست دارم چیزهایی بنویسم؛ مداد داشتم و یک تکه روزنامه هم گوشه اتاق بود؛ آن را برداشتم و همان جا یک شعر درباره امام رضا علیه السلام گفتم. البته آن زمان شاید به عنوان یک شعر به حساب نمیآمد. به هر حال احساسات روی کاغذ آمده یک کودک بود و همیشه در ذهنم به عنوان یک یادگار با ارزش از آن یاد میکنم. الأن با دوره کودکی شما که پدر و مادرها برای بچهها حافظ و سعدی میخواندند، چقدر فرق کرده؟آن زمان اصلا ً به شکل امروز کار برای کودک و نوجوان نبود. چرا؟ زمان شما هم که نویسندههایی برای بچهها مینوشتند.بله اما به شکل امروز نبود که این همه شاعر و نویسنده برای کودک و نوجوان کار کنند و این تعداد کتابهایی که الأن دارد برای گروه سنی کودک و نوجوان چاپ میشود، آن زمان نبود. یادم است که خودم در دوره راهنمایی مجبور بودم کتابهای بزرگسالان را بخوانم. مجبور بودید؟ یعنی لذت نمیبردید؟مجبور که نبودم. من به کتاب خواندن علاقه داشتم اما چون کتاب مناسب سنم نبود، میرفتم سراغ رمانهای بزرگسالان. چه کتابهایی میخواندید؟ کتابهای جک لندن را میخواندم. لذت هم میبردم و استفاده میکردم. به نظرتان آن زمان بهتر نبود؟چی بهتر بود؟ این که برای بچهها کار نبود؟! در عوض حافظ و سعدی و رمانهای معروف دنیا را میخواندند. الأن بچههای دبستانی حتی اسم اینها را هم نشنیده اند.حافظ و سعدی که مال دوران دبستان نیست. به نظر من کودکان و نوجوانان در هر گروه سنیای که هستند، باید مطالبی را بخوانند که مناسب سن خودشان است؛ متناسب با دنیای خودشان با آنچه نیازشان است؛ حالا ما هم اگر حافظ میخواندیم شاید خیلی متوجه نمیشدیم که چه میگوید. مفاهیم اخلاقی ای که بچهها میتوانند از شعرهای سعدی یاد بگیرند چی میشود؟الأن ما نیازهای کودک را میشناسیم. میدانیم کودک چه چیزهایی را باید بیاموزد. مسائل اخلاقی را هم میشود در شعر کودک آورد اما به صورت کاملا ً غیر مستقیم و در لفافه؛ خیلی پوشیده و هنری؛ چون اگر عیان باشد حالت نصیحت پیدا میکند و تأثیر نخواهد داشت. اما از همان مکتبخانههایی که حافظ و سعدی میخواندند، کلی شاعر و نویسنده موفق بیرون آمده.ببینید! دنیا الأن تغییر کرده. مباحث روان شناسی که امروز مطرح است اجازه نمیدهد که با همه گروههای سنی یک جور رفتار کنیم. وقتی من خودم را به عنوان نوجوان 25 سال پیش میبینیم، مسائلی داشتم که واقعا ً بهاش توجه نمیشد. خیلی آرزوها در ذهنم بود، کارهایی را دوست داشتم انجام دهم اما کسی من را درک نمیکرد. من قشنگ یادم است که در یک سنی دوست داشتم روی تاب بنشینم و تاب بازی کنم. این یکی از بزرگترین آرزوهای بچگی من بود. اما دید خانواده به من جوری بود که خوب نبود این کار را انجام دهم. الأن شکر خدا پدرها و مادرها بچههایشان را درک میکنند؛ دنیا به نوعی دست بچههاست و یک سری امکانات و اختیارات دارند که با لحاظ روان شناختی به رشد شخصیتشان کمک میکند.به نظر شما از سال 60 که اولین کتاب تان چاپ شد؛ تا الأن که هنوز هم برای بچهها مینویسید، دنیا چقدر عوض شده؟من خودم سعی کردم به روز باشم و کارهایم با تغییرات روز هماهنگ باشد. یک زمانی شاعران و نویسندگان بیشتر از محیطهای روستایی، طبیعت و گل و گیاه شعر و داستان مینوشتند و به نوعی از شهر و شهرنشینی غافل بودند. من خودم سعی کردم که خودم را از این قضیه بکشم بیرون و کمی هم به شهرنشینها بپردازم. مثلا ً مجموعه شعر «بزرگ راه» اشاره به یک پدیده مهم شهرنشینی دارد که البته فقط به بزرگراه اشاره نمیکند بلکه به مسائلی که در بزرگراه زندگی وجود دارد، میپردازد. این کتاب را در انگلستان هم یک ناشر چاپ کرده است. سعی میکنم که مسائل روز و شهرنشینی را به صورت خودآگاه با ناخودآگاهم تلفیق کنم؛ البته در حدی که شعر، دل نشینیاش را از دست ندهد و تصنعی نشود. ولی الأن بچهها بیشتر از این که کتاب بخوانند، سی دی میبینند و فقط جلوی تلویزیون مینشینند.دور شدن از فرهنگ و ادبیات بالأخره ضررش را یک جایی نشان میدهد. کتاب خواندن از کودکی هم جنبه تفنن دارد، هم جنبه آشنایی با کتاب؛ اگر نباشد، باعث دور ماندن از ادبیات به خصوص ادبیات کهن میشود چون بالأخره بچه ای که از اول با کتابهای مناسب سن و سالش که بیشتر به صورت شعر است آشنا باشد، بزرگ هم بشود باز میرود سراغ شعر و ادبیات. سال گذشته با بچههای یکی از دبستانهای تهران دوره آموزشی قصه نویسی داشتیم. بعضیها با وجود اینکه سن کمی داشتند اما استعدادشان خیلی خوب بود؛ مخصوصا ً در زمینه طنز که الأن میدانید کار طنز برای کودکان خیلی کم است. به احتمال زیاد از بین این بچهها نویسندگان موفقی بار میآیند. بچههای خودتان چطور؟ اهل ادبیات و کتاب هستند؟خیر. دخترم اهل موسیقی است و الأن کارشناسی ارشد موسیقی درمانی میخواند؛ پسرم هم ریاضی میخواند. جوانهای امروز با جوانهای زمان شما خیلی فرق دارند؟ جوانهای امروز یک خرده کم حوصله اند؛ به خاطر همین من الأن رفته ام سراغ گفتن شعرهای خیلی کوتاه که دیگر فرصت بیحوصلگی به مخاطبم ندهد. یک خرده عجولند و دوست دارند سریع به همه چیز برسند. چرا این طوری شده؟شاید به خاطر نوع سرگرمیهایی است که دارند. سرگرمیهای الأن خیلی نشاط آور نیستند؛ فقط وقت گذران هستند؛ البته منکر استفاده ای که از آن میکنند نیستم اما به نظرم نوع امکاناتی که در اختیار دارند، باعث شده بیحوصله و عجول شوند. البته اگر بیحوصله اند، به خاطر کم لطفی آنهاست. امکاناتی که امروزیها دارند، در اختیار ما نبود. اگر برمیگشتند به زمان ما و میدیدند که چقدر امکانات کم است، قدر موقعیتشان را میدانستند. زمان شما، جوانها حوصله داشتند؟زمان ما جوانها مجبور بودند زود بزرگ شوند؛ یعنی رفتار بزرگترها طوری بود که ما مجبور بودیم خیلی زود بزرگ شویم. خوب بود؟ نه. به نظر من آدم باید دنیای کودکیاش را داشته باشد. ما خیلی سریع چند پله چند پله میپریدیم به سمت جوانی. بهتر است آدم همه مراحل زندگی را پله پله طی کند. به جوانهایی که کودکی شان گذشته است، چه میگویید؟بچگی را میشود حفظ کرد؛ حتی در سن پیری. این، هم باعث حفظ نشاط میشود، هم این که وقتی زندگی را از دید یک کودک ببینیم، خیلی سریع ناراحتیهایمان را فراموش میکنیم. من فکر میکنم جوانهای امروزی باید کمی صبور باشند چون کارهایی که با عجله انجام میشود، نتیجهاش درست و حسابی درنمیآید.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 555]