تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى جبرئيل با وحى به نزدم مى‏آمد، نخستين چيزى كه به من القا مى‏كرد، بسم اللّه‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804074869




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سیری در گلستان سعدی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سیری در گلستان سعدی
درویش
درویشیمستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد.حجّاج یوسف را خبر كردند. بخواندش و گفت: دعای خیری بر من بكن! گفت: خدایا! جانش بستان! گفت: از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت: این دعای خیر است تو را و جمله مسلمانان را.  ای زبر دست زیر دست آزار      گرم تا كی بماند این بازار؟ به چـه كار آیدت جهانداری؟ مردنت به كه مردم آزادی           یكی از  ملوك بی انصاف، پارسایی را پرسید: از عبادت‌ها كدام فاضل‌تر؟ گفت: تو را خواب نیمروز، تا در آن یك نفس خلق را نیازاری.   ظـــالمی را خفتــــه دیــدم نیمــه روز    گفتم این فتنه است، خوابش برده به و آن كه خوابش بهتر از بیداری است  آن چنـــان بـــد زنــــدگــانی مـــرده بــه                      
کباب
آورده‌اند كه نوشیروان عادل را در شكارگاهی صیدْ كباب كردند و نمك نبود. غلامی به روستا رفت تا نمك آرد. نوشیروان گفت نمك به قیمت بستان تا رسمی نشود، و ده خراب نگردد. گفتند از این قدر چه خلل آید؟ گقت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندكی بوده است. هر كه آمد، بر او مزیدی كرد، تا بدین غایت رسید.   اگــر ز بــاغ رعیــت ملــك خورد سیبی  بــر آورنــد غلامـــان او درخت از بیخ به پنج بیضه كه سلطان ستم روا دارد            زنند لشكریانش هزار مرغ به سیخ                 زاهدی مهمان پادشاهی بود. چون به طعام بنشستند، كمتر از آن خورد كه ارادت او بود، و چون به نماز برخاستند، بیش از آن كرد كه عادت او، تا ظنّ صلاحیت در حقّ او زیادت كنند. ترسم نرسی به كعبه‌ ای اعرابی     كاین ره كه تو می‌روی به تركستان است چون به مقام خویش آمد، سفره خواست تا تناولی كند. پسری صاحب فراست داشت، گفت: « ای پدر، باری به مجلس سلطان در، طعام نخوردی؟ » گفت: « در نظر ایشان چیزی نخوردم كه به كار آید.» گفت:« نماز را هم قضا كن كه چیزی نكردی كه به كار آید.»  ای هنرها گرفته بر كف دست      عیب‌هــا را نهفتــه زیـر بغــل تا چه خواهی خریدن ای مغرور        روز درماندگی به سیم دغل      
پیاز
عابدیرا پادشاهی طلب كرد اندیشید كه دارویی بخورم تا ضعیف شوم ، مگر اعتقادی كه دارد در حق من، زیادت كند. آورده‌اند كه داروی قاتل بخورد و بمرد. آن كه چون پسته دیدمش همه مغز     پوست بر پوست بود همچو پیاز پـــــــارســــــایــــــان روی در مخلـــوق  پشت بر قبلــه می‌كننــد نمـــاز                           عابدی را حكایت كنند كه شب‌ها ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بكردی. صاحب دلی شنید و گفت: اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی، بسیار از این فاضل‌تر بودی.  انــدرون از طعــام خــالی دار     تا در او نـــــــــــور معرفــــت بینـــــی تهی از حكمتی به علت آن       كه پری از طعام تا بینی         فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متكلمان در من اثری نمی‌كند، به حكم آن كه نمی‌بینم مرایشان را فعلی موافق گفتار. تـــرك دنیــــا بـــه مــــردم آمـــوزنـــد  خــــویشتـــن سیـــــم و غلّــــه انــــدوزنـــد عالمی را كه گفت بــاشد و بــس     هـــــــر چـــه گـــویــــد، نگیـــرد انـــدركـــس عالــم، آن كس بــود كــه بــد نكنــد      نـــــه بگــــوید بـــــه خلــــق و خـــود نكنـــد عالم كه كامرانی و تن پروری كنند       او خویشتن گم است، كه را رهبری كند                                   پدر گفت ای پسر به مجرد خیال باطل، نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب كردن، و در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن.
غریق
  گفت عــالم به گــــوش جــــان بشنـــو؟    ور نمــــانــــد بــــــه گفتنـــش كـــــردار بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد: « خفتـه را خفتـــه كی كنـــد بیــــدار » مــــــرد بــــــایـــد كـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،  ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه  بشكست عهد صحبت اهل طریق را گفتـــم میـــان عـــالم  و عــابد چـه فرق بـود، تا اختیار كـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟ گفت: آن، گلیم خویش به در می‌برد ز موج،  وین، جهد می‌كند كه بگیرد غـــریـق را             تهیه و تنظیم : ادبیات تبیان





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 660]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن