تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):روز غدیر در آسمان مشهورتر از زمین است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816642636




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دندان مصنوعی پدربزرگ


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دندان مصنوعی پدربزرگ
دندان مصنوعی پدربزرگ
خواهر کوچولویم تازه می‌تواند بنشیند. او چند تا دندان ریز دارد.صبح من برایش شعر خواندم و دست زدم. خواهر کوچولویم هم دست می‌زد و می‌خندید، و با خوشحالی سرش را این طرف و آن طرف تکان می‌داد.پدربزرگ از بازی ما خوشش آمد. چون نزدیک ما نشست؛ دست زد و با ما شعر خواند.
خواهر کوچولوی من
اما وقتی شعر می‌خواند دندان مصنوعی‌هایش به هم می‌خورند و صدا می‌دادند. من ترسیدم، دندان مصنوعی پدربزرگ ترک بردارد.اما او اصلا حواسش نبود. مثل خواهر کوچولویم، سرش را این طرف و آن طرف تکان می‌داد.لپ‌هایش قرمز شده بودند.دست می‌زد و شعر می‌خواند.وقتی دندان مصنوعی‌هایش به هم می‌خورند، انگار برای شعرخوانی ما آهنگ می‌زدند.پدربزرگ، این را می‌دانست.چون او، من  و خواهر کوچولویم خیلی شادتر شدیم.آنقدر که خواهر کوچولویم از خوشحالی جیغ می‌کشید و آب دهانش از کنار دندان‌های ریزش روی لباسش می‌ریخت. نوشته: فریبرز لرستانی «آشنا»تنظیم برای تبیان: خرازی**************************مطالب مرتبطعنکبوت و جاروی دم دراز بُز زنگوله پا معلم جدید بره ها سرماخوردگی کوتوله ناقلا و غول دندان طلا سیب کال و ماهی قرمز





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 333]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن