واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ...یأس دارم! غمگینم. اندوهناکم! دلم میخواهد بمیرم! دلم میخواهد گریه کنم! متنفرم از این اوضاع. من را انگار الکی آورده اند اینجا، من اصلا ً نباید میآمدم... حامد بهداد که از سینما به تئاتر آمده از تجربه بازی روی صحنه میگویدعمر بازیگری حامد بهداد به ده سال رسید و با این که حدود 25فیلم بازی کرده و تعداد فیلمهای خوب و نقشهای خوبش هم کم نبوده اما هیچ وقت بخت یارش نشده تا جایزه ای نصیبش شود جز دیپلم افتخار بخش نگاه نو جشنواره فجر پارسال برای فیلم «دلخون». اما انرژی فوق العاده اش بیشتر از این حرفهاست که با جایزه نگرفتن سر خورده شود. حامد بهداد بدون جایزه هم با فیلمهایی مثل «روز سوم»، «حس پنهان»، «کافه ستاره» و...و سریالهایی مثل «یک مشت پر عقاب» ستاره سینما و تلویزیون است. او از بازیگری به عکاسی و حتی خوانندگی هم سرک کشید. او این روزها سراغ صحنه تئاتر هم رفته. شاید نمایش «سگ سکوت» موقعیت خوبی باشد تا او توانایی بازیگریاش را روی صحنه زنده و هم نفس تماشاگر هم امتحان کند. ما با حامد بهداد، دو روز قبل از شروع اجرای «سگ سکوت» گفت و گو کردیم. در روزهایی حامد بهداد حال عجیبی داشت و ملتهب نشان میداد. زمانی بود که همه مخالف این بودند که سینماییها وارد تئاتر شوند، اما الان انگار این مساله راحت تر شده ... .آن همه ای که میگویی، اصلا ً چه کسانی هستند؟ همه تئاتریها!اولا ً که راجع به من این حرفها صدق نمیکند، نه در تئاتر، نه در سینما و نه در تلویزیون. ماجرای من فرق میکند! بگذار چیزی بگویم. خود تئاتریها، تماشاگر فیلمهای سینمایی من هستند. خود آنها! آنها هستند که به من میگویند: «بازیگر، فلانی!». از طرفی من شاگرد درجه یک، حمید سمندریان هستم شاگرد قطب الدین صادقی، رکن الدین خسروی، اکبر زنجانپور، پرویز پور حسینی، منیژه محامدی و رضا کیانیان و داوود کیانیان! و گفتم بالاخص استاد حمید سمندریان! خاستگاه من و تحصیلات من تئاتر است! اما ... الأن پشیمان هستم از این که تئاتر کار میکنم، باید به تئاتریها بگویم که چقدر کارتان سخت است. بچهها من از خودم راضی نیستم! خیلی متأسفم که دارم تئاتر بازی میکنم و این به خاطر قولی است که داده ام و به خاطر این قول به صحنه میآیم. چرا ؟ چون خوب نیستم! از کجا میدانید که خوب نیستید؟خودم را میشناسم. وقتی که خوب بودم اعلام نکردم؟ مگر این چندمین دفعه ای نیست که با هم مصاحبه میکنیم؟ اما الأن خوب نیستم. شما که میگویید تحصیلاتتان تئاتری بوده و استادان تئاتری داشته اید!شاید باید از تئاتر دیگری شروع میکردم. شاید باید یک کار قصهمندتر را بازی میکردم. من خیلی پکرم. با این تئاتر یا از قبل؟کلا ً ... مدام به همه میگویم که بد هستم. پانته آ بهرام و آروند دشت آرای (کارگردان تئاتر) میگویند که «تو خوبی!». وای! من همیشه از این روز میترسیدم که مبادا خوب نباشم. اما مهم نیست! آروند دشت آرای به من میگوید: «این کار سبک خوب یا بد بودن ندارد، این یک کار رهاست!» اما به نظر من برای کار رها هم باید شرایطش را داشته باشی. چه چیز را در این تئاتر دوست ندارید که باعث این طرز تفکر شده؟ با توجه به این که انرژی زیادی دارید. قاعدتا ً باید این کار را دوست داشته باشد!این طوری به نظر میآید. اما در این تئاتر جایی برای بروز آن نیست، انرژی ام را با حرکاتم نمیتوانم بیرون بدهم، باید با ذهنم خرجش کنم و باید تمرکز داشته باشم. خدایا من تمرکز از کجا بیاورم؟ من نمیتوانم! نمیخواهم! نمیخواهم بازی کنم. فردا و پس فردا اجرا شروع میشود و من نمیخواهم این کار را بکنم! این طوری هم که مدام در حال فرستادن انرژی منفی هستید و پیش داوری میکنید!تو فکر کن که به آدم گرسنه ای نان خشک و آب بدهی، سیر میشود، اما همان آدم را ببر چلو کبابی، چقدر با هم فرق دارد؟ به هر حال من هم چهار دیالوگ میگویم و چهار حرکت هم انجام میدهم و میروم ولی توقعام، از فضا بیشتر بوده. همه خوب هستند، جز من! باران کوثری تجربه تئاتری دارد یا پانته آ بهرام که به او میگویم: «جادوگر! » واقعا ً پدیده ای در تئاتر محسوب میشود؛ و این زن مثل مادر میماند. تمرین بدن، بیان، ذهن و ... البته ممکن است سگرمههایش درهم برود، اما اخلاق حرفهای تئاتر دارد. یعنی شما اخلاق حرفه ای ندارید؟نمیگویم اخلاق ندارم. من آدم بدی نیستم که بخواهم اخلاق بدی داشته باشم، بهتر است بگویم من تربیتاش را ندارم. بالأخره باید از جایی شروع شود، مگر نمیخواهید تئاتر را ادامه بدهید؟دیگر پایم را در آن نمیگذارم! حتی اگر کاری رئال و داستان دارتر پیشنهاد شود؟همین الأن هم پیشنهادهای درجه یکی دارم که بهتر است اسم نبرم؛ از وقتی که خیلیها متوجه شدند برای اجرای نمایش سگ سکوت، تمرین میکنم! من اصلا ً تئاتر خواندم برای این که پایه بازیگریام در سینما تقویت شود. نکند استرس اجرای تئاتر داری؟یأس دارم! غمگینم. اندوهناکم! دلم میخواهد بمیرم! دلم میخواهد گریه کنم! متنفرم از این اوضاع. من را انگار الکی آورده اند اینجا، من اصلا ً نباید میآمدم. اشتباه کردم. شما همیشه میگویید: «من برای مردم و کسی بازی نمیکنم، فقط بای خودم بازی میکنم!» اگر این تفکر را دارید چرا این قدر از پذیرفتن این کار ناامیدید؟بالأخره در لحظه ای که من جلوی دوربین کار میکنم. همان جا هم تمرین میکنم و جایی برای روتوش هم وجود دارد. من از تمرینات تئاتر، فضایش، آدمهای تئاتری و این جو ناب فرهنگی فاصله دارم. این فاصله را خودتان ایجاد نکرده اید؟نمیشد! من جزو قشر محروم این جامعه هستم و برای این که این محرومیت را از بین ببرم، مجبور بودم در تلویزیون کار کنم تا پول بیشتری بگیرم ... . مگر نگفتید «من حامد بهداد، سعی میکنم تا هر نقشی را بازی کنم اما آن را خوب بازی کنم»؟نمیشود. من الأن اینجا عشقم را گذاشته ام ولی نشده. نه دروغ میگویم! نمیدانم چه چیزیام را گذاشتم! به نظرم عشقم و احساسم را بیشتر در سینما میگذارم. پس برای این تئاتر بیشتر پایبند به تعهد و قول تان بودید.شاید البته یک جایی هم پایبند نبودم، نصفه کار، دیگر سر تمرینها نمیآمدم ولی در جلسه ای که با کارگردان داشتیم او گفت: «اصلا ً مسأله من حرفه ای گری نیست! تو از رفاقت کم گذاشتی». من به این حرف نتوانستم جواب بدهم. او گفت: «من خیلی زحمت کشیدم این کار را روی صحنه ببرم، حالا که به نتیجه رسیده، تو گذاشتی و رفتی! ممکن است من این کار را اصلا ً اجرا نکنم اما تو به تاوان و عاقبتش فکر کن؟!» من باید چه میگفتم؟! از واکنشها میترسید؟از واکنش نمیترسم، آدمی نیستم که از واکنش بترسم. چون من وقتی واکنش بدی ببینم، غیرتی و دیوانه میشوم. کافی است 4_3 تا فحش بشنوم و به ام بربخورد. تازه بازی من شروع میشود. من بد نمیشوم! چرا اینجا آن اتفاق نیفتاده؟میافتد! ولی ماجرا این است که جمله معروفی در رابطه با تئاتر است که میگوید : «امید که آن روزی فرا برسد که هر ناکسی روی صحنه تئاتر پایش را نگذارد». میدانی منظورشان چیست؟! یعنی صحنه تئاتر مثل بند بندبازهاست. آنها میگویند صحنه تئاتر مثل طناب سیرک برای بندباز است. هر کسی نمیتواند روی آن بایستد. امروز میبینم که نمیتوانم روی آن بایستم! خیلی کار سختی است! با حرفهایتان به تماشاگر راجع به نمایش پیش فرض منفی میدهید!من راجع به خودم حرف میزنم. خودم از خودم راضی نیستم. میدانی چه چیزی بیشتر من را آزار میدهد؟ تمرکزی که ندارم. بچهها تمرکز میکنند و من باخودم میگویم: «خدایا چرا نمیشود؟!» من اصولا ً در طول زندگی ام تمرکز ندارم، این همه اسم یادم میرود. اسم خیابانهای شهر را فراموش میکنم. مدام گم میشوم. باورتان میشود؟! آدمهایی که میبینیم را فراموش میکنم، مگر این که 5_4 بار ببینمشان. همه چیز یادم میرود. خب چرا این جوری میشود؟! من که تیر به مغزم نخورده! تمرکز ندارم. آیا این در رابطه با مادر من تأثیر نمیگذارد؟ این در رابطه با دوستان، جهان و خدای من تأثیر نمیگذارد؟ پس معلوم است من در نماز و زیارتی که داشتم و دارم هم تمرکز ندارم! پس اینها چه فایده ای دارد؟! حضور در لحظه را بلد نیستم! اما با تمام این حرفها، این کار برایتان اهمیت دارد. من اینجوری هستم دیگر! این کار را دوست دارم. بازیگری با زندگی من قاتی شده، صدمه ای که در زندگی ام میخورم شاید این است که نمیدانم، دارم بازی میکنم یا زندگی اما سودی هم در بازیگری میبرم که شاید زندگی کردنم با آن است. اصلا ً نمیدانم مرزشان کجاست! اما وقتی بازی میکنم خیلی بهام خوش میگذرد؛ مخصوصا ً در سینما؛ موقعی که خوب دیالوگ میگویم و موقعی که احساس نابی حتی کوتاه در من رشد میکند، برایم خیلی لذت بخش است. حالا با این وضع، تئاتر را ادامه میدهید؟اگر نظرم تغییر کند، شاید! الأن که گفتید دیگر پایتان را روی صحنه تئاتر نمیگذارید؟!شاید نظرم تغییر کرد. پانته آ بهرام یک پیشنهاد خیال انگیز داده که اگر آن چیزی که پانته آ بهرام میگوید بشود، حتما ً قبولش خواهم کرد. همین طوری چیزی گفته اما اصولا ً خیلی چیزها از همین جوریها شروع میشود. خیلی دوست دارم این اتفاق بیفتد. پانته آ بهرام میگوید: «به خاطر پیش فعال بودنت انرژیات را نمیتوانی اینجا تخلیه کنی مدتهاست در فکر این هستم که با تو یک هملت را کارگردانی کنم». من هم یکی از آرزوهایم این است که نقش هملت را کار کنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 393]