واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: آقای باتن که همان شب میخواهد بچه اش را نابود کند، بالأخره خودش را راضی میکند که بنجامین کوچولوی 86 ساله و با ورم مفاصل و چشمهای ورقلمبیده به خاطر آب مروارید را به صورت اتفاقی... برگشت ناپذیرفیلم تازه دیوید فینچر که در 13 رشته نامزد دریافت جایزه اسکارشده، خیلی از فینچربازهای حرفهای را راضی نکرده است. معمولا ً برلای خیلی از «سرگرمیساز»ها (شما بخوانید هنرمندان)، پیش آمده که وقتی با همان اولین محصولاتشان گامی بلند بر میدارند و به این ترتیب، انتظار همگان را نسبت به آثار خود بالا میبرند، موقعی که نوبت به ساختههای شخصی و دلی شان میرسد، با غرولند دوستداران متعصب خود مواجه میشوند. حکایتی غریب و تا اندازه ای سنگدلانه که به عنوان مثال، سال پیش نمونهاش برای «ضد مرگ» کوئینتین تارانتینو پیش آمد و نه تنها طرفداران دو آتشه او را در همین ایران خودمان که در سرتا سر جهان سر خورده کرد؛ بی توجه به این که این گونه آثار یک فیلمساز از جهت دیگر شخصیت هنری و علایق و سلایقش میآیند و گاهی بسیار خالص تر از کارهای قبلی او هستند. متأسفانه فینچر هم از همان اولین ساختههایش در فهرست چنین سازندههای بدشانسی قرار داشته و پاشنه آشیل او هم «باشگاه مشت زنی» است. به همین خاطر وقتی بعد از ساختن موردی مثل «اتاق وحشت» به رسانهها میگوید که یک فیلم کاملا ً «پاپ کورنی» ساخته، همگان خیال میکنند که استاد فقط دارد فروتنی میکند یا وقتی مورد مرعوب کننده ای همچون «زودیاک» ارائه میدهد، داد همه در میآید که «ای بابا، این که اصلا ً فینچری نبود». بنا بر همه این دلایل، واکنش چنین عدهای در مقابل «مورد عجیب بنجامین باتن» اصلا ً مورد عجیب و غیر قابل پیش بینی ای نیست؛ همه از فینچر، حرکات عجیب دوربین و فرم روایی غافلگیر کننده و به دور از کلیشههای رایج میخواهند اما او فقط یک عاشقانه با فرم روایی بسیار ساده و اتفاقا ً پر از کلیشههای مرسوم و حالا دیگر کلاسیک شده هالیوود ساخته است. فینچر تلخ اندیش، این بار غمگین تر از همیشه است. شخصیت داستانی اش که براد پیت با آن گریم سنگین نقشش را بازی کرده، با مفهوم «زمان» درگیر شده است. حالا باید منتظر ماند و دید که استاد جوان سینمای نسل ما را چه شده؟ پروژههای دیوید فینچر، همیشه برای پیگیران سینما، کنجکاوی برانگیز بوده؛ «مورد عجیب بنجامین باتن» با خط داستانی شگفت انگیزش که دیگر جای خودش را دارد؛ فیلمنامه ای که داستان یک خطی و ساده اش را از یکی از داستانکهای مجموعه «قصههای عصر جَز» (1921) نوشته اسکات فیتز جرالد (خالق رمان مشهور «گتسبی بزرگ») گرفته است. حالا این که ایده اولیه همین داستان یک خطی فیتر جرالد، این قدر غریب و درگیر کننده است، برای آقای فینچر نابغه درد سر آفریده، شخصی به اسم بنجامین باتن همان ابتدای فیلم نظرمان را جلب میکند که میگوید: «من در 1918 با وضعیت عجیبی به دنیا آمده ام». بنابراین به سرعت متوجه خواهیم شد که او به صورت یک نوزاد 86 ساله به دنیا آمده و علاوه بر این که کادر خود را از میان برده، ظاهری آن چنان زشت و چندش آور دارد تا پدرش را مجبور به نخواستن او کند. آقای باتن که همان شب میخواهد بچه اش را نابود کند، بالأخره خودش را راضی میکند که بنجامین کوچولوی 86 ساله و با ورم مفاصل و چشمهای ورقلمبیده به خاطر آب مروارید را به صورت اتفاقی کنار یک خانه سالمندان جا بگذارد و برود پی زندگی اش. معروف است که به آدمهایی که سنشان میرود بالا، به خاطر لجبازیهای خاص و رفتار پیچیده شان، میگویند مثل بچهها میشوند. توی این قصه که اصلا ً بنجامین با این سن و سالش، در واقع کودکی است با همه کشفها و لذتهای مختص به این دوران. فینچر در برابر این داستان فیتز جرالد، درست مشابه وضعیت بنجامین عمل کرده و با توجه به سن و سالش (و لابد تجربههایش در سینما) دارد لذت زندگی و تجربه گرایی در سینما را از نو و البته این بار به دور از پیچیدگیهای فرمیو روایی و مؤلفههای سینمای مدرنهالیوود کشف میکند. برای نمونه بعضی طرفداران فیلم جدdد فینچر به فصل اولین مواجهه بنجامین پیر در واقع جوان، با دیزی زندگی اش (ال فانینگ، دیزی 6 ساله) که آگاهانه، بسیار ساده برگزار شده اشاره میکنند؛ یکی از فصلهای ماندگار فیلم که به سبک و سیاق کلاسیکها، فقط متکی به حالت نگاههای بازیگرانش است تا اندازه ای که میتواند به تنهایی و مثلا ً فقط با تماشای آن، وسط تیزر تبلیغاتی این عاشقانه تازه فیلم فینچر، بغض سنگینی را به گلوی تماشاگر الصادق کند.بهتر است بدون رودرواسی برویم سراغ ایرادهایی که این روزها فینچر بازها به فیلمش میگیرند ... .ایده خوبی حرام شدهنام اریک راث فیلمنامه نویس، خالق آثاری همچون «فارست گامپ»، «علی»، «نفوذی» و «چوپان خوب»، برای علاقه مندان جدی سینما، تداعی کننده فیلمنامههایی قرص و محکم، با پرداختهایی دقیق و مو به مو است که هیچ نکته ای را همین طور الکی و برای کش دادن ماجرا و پر و بال بیخود دادن به داستان در فیلمنامه اش قرار نمیدهد؛ اما استاد این بار متهم ردیف اول است که ایده خوبی دم دست داشته و آن وقت هیچ تلاشی برای جذب مخاطب و پیگیری دائمی او انجام نداده است. البته میشود شباهتهایی از لحاظ فرم روایی و شخیتهایی که به بهانه ای وارد داستان میشوند و حتی نحوه خروج آنها از دل داستان، با «فارست گامپ» به کارگردانی رابرت زمه کیس پیدا کرد؛ این که در هر دو داستان به شکلی، بخشی از تاریخ آمریکا دوره میشود، شخصیت ابله ساده ای که میل شدیدی به ماجراجویی و به طور کلی زیستن دارد و البته خانه ای همواره برایش هست که هر از گاهی همین طور دلش هوای آن جا را کند. با تمام این حرفها، مشابه همه حرفهایی که ابتدای همین مطلب در مورد فینچر زدیم، برای راث هم صادق است. چه ایرادی دراد راث انرژی لازم برای هر چه بیشتر فینچری کردن یک فیلمنامه، آن هم فقط برای خوش آمدن به مذاق سینما دوستان نوگرا را صرف توصیف دقیق جزئیات، مثل فصل نشستن بنجامین و پدرش در لحظههای پایانی زندگی پدر و تماشای رنگهای دریغ انگیز توی افق کند؟اتفاقهای بی بخارانه یکی از ایرادها این است؛ «میشد هر یک از اتفاقها را برداشت و به سادگی جایشان اتفاقهای دیگری قرار داد!». این که مثلا ً اگر فصل جنگ در دریا، بنجامین باتن توی قایق را از وسط فیلم برداریم هم هیچ گونه اتفاقی نمیافتد، حرفی است که میشود درباره خیلی از شاهکارهای ماندگار سینما هم زد و هیچ اتفاقی هم نیفتد. جالب این که بخش زیادی از مضمون فیلم، صرف پرداختن به همین موضوع اساسی در زندگی به ظاهر پیچیده همه ما انسانها میشود؛ این که لحظهها در بطالت اجتناب ناپذیر شناور در «زمان» است که مفهوم پیدا میکنند و مطمئنا ً اگر تک تک آنها را جا به جا کنیم، اصلا ً همه اتفاقها را به هم بریزیم و رویدادهای دیگری جایشان بگذاریم، هیچ مورد عجیبی هم پیش نمیآید. درست برعکس آن فصل از فیلم که لابد به زعم همه فینچر بازها، کلیشه ای است و نخ نما که بنجامین کل رویدادهایی را که باعث شده دیزی دچار سانحه بشود، مرور میکند و آنها را با کلمه «اگر» بیان میکند که اگر همه آنها عملی نمیشد، اتفاق جور دیگری در لحظه میافتاد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 368]