محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1828684029
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها -
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: t=8881">مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها Saeid Taheri 22 فروردين 1383, 00:24• چرا به شعار فرانسه: «آزادی، برابری، برادری» علاقه مند شديد؟ o دقيقاً به همان دليلی که به «ده فرمان» (Decalogue) علاقه مند شدم، در ده فرمان، آن ده دستور، اصول زندگی را بيان می کنند. و اين سه کلمه - آزادی، برابری، برادری- نيز چنين می کنند. ميليون ها نفر به خاطر اين آرمان ها کشته شده اند. ما می خواستيم ببينيم که اين آرمان ها امروزه در عمل چگونه فهميده می شوند و چه معنايی می دهند. • بنابراين، چيزی که شما را علاقه مند می کند، زندگی است. به همين دليل بود که شغل اولتان را به عنوان يک طراح رها کرديد و برای تحصيل در رشتهی مستندسازی به مدرسه ی لودز (Lodz) رفتيد؟ o می خواستم جهان را توصيف کنم، و توامان، به واسطه ی تصاوير، آنچه را حس می کردم بيان کنم. آن موقع، روزگار مستندسازان بزرگی مثل ريچارد ليکاک و يوريس ايونس بود. امروزه تلويزيون به اين شيوه ی فيلمسازی پايان داده است. صنعت تلويزيون علاقه ای به ديدن پيچيدگیِ جهان ندارد. بلکه گزارشگری ساده، با فکرهای ساده را ترجيح می دهد: اين سفيد است، آن سياه است: اين خوب است، آن بد است... • چگونه فيلم ها را در ارتباط با يکديگر تصور کرديد؟ o ما به اين سه آرمان بسيار دقيق نگاه کرديم، که چگونه در زندگی روزمره به کار می روند، ولی از يک منظرِ فردی. اين آرمان ها با سرشت انسان در تناقض هستند. وقتی عملاً با آنها سر و کار پيدا می کنيد، نمی دانيد چه طور بايد با آنها زندگی کنيد. آيا مردم واقعا آزادی، برابری و برادری را می خواهند؟ اين فقط يک بيان مصطلح نيست؟ ما هميشه از منظر فردی و شخصی [به اين موضوعات] نگاه می کنيم. • پس به داستان روی آورديد - و هنوز به زندگی واقعی بسيار نزديک بوديد. o من فکر می کنم زندگی هوشمندانه تر از ادبيات است. و فعاليتِ طولانی در زمينهی مستندسازی در کار من، هم يک موهبت و هم يک مانع شد. در يک مستند، متن فقط برای نشان دادن يک جهت اصلی به شماست. هيچ کس نمی داند که داستان چگونه بسط داده خواهد شد. و هنگام فيلمبرداری، هدف، فيلم گرفتن از بيشترين چيزها و مواد (material) ممکن است. در مرحله ی تدوين است که يک فيلم مستند شکل می گيرد. امروزه، فکر می کنم هنوز دارم به همان روش کار می کنم. چيزی که از آن فيلم می گيرم واقعاً داستان نيست- صحنه های گرفته شده فقط شامل عناصری هستند که داستان را شکل خواهند داد. در زمان فيلمبرداری، جزئياتی که در فيلمنامه نبوده اند اغلب وارد می شوند. و بسياری از آنها هم در فرايند تدوين [بريده و] خارج می شوند. • اگر اين نوع تفکر را ادامه دهيد، فکر نمی کنيد که شايد در آينده ديگر از فيلمنامه ها به عنوان متن اوليه هم استفاده نکنيد؟ o نه، اصلاً، قطعاً نه. فيلمنامه برای من کليدی است، چون راه برقراری ارتباط با کسانی است که با آنها کار می کنم. شايد استخوان بندی باشد، ولی شالودهی حياتی است. بعدها، خيلی چيزها می توانند تغيير کنند: ايده های قطعی ممکن است کنار گذاشته شوند، جای آغاز و پايان ممکن است عوض شود، ولی آنچه بين خطوط [فيلمنامه] است، همهی ايده ها- همان باقی می مانند. • شما خود را به جای يک هنرمند (Artist)، يک صنعتگر (Artisan) می ناميد، چرا؟ o هنرمندان واقعی پاسخ ها را می يابند. دانش صنعتگر به مهارت هايش محدود می شود. مثلا، من خيلی چيزها دربارهی انواع لنزها يا اتاق تدوين می دانم. می دانم کليدهای مختلفی که روی دوربين وجود دارند، به چه کار می آيند. کم و بيش می دانم چطور از ميکروفون استفاده کنم. من همه اينها را می دانم، اما اينها دانش واقعی نيستند. دانش واقعی، دانستن اين است که چگونه زندگی کنيم، چرا زندگی می کنيم... چيزهايی شبيه اين. • فيلم ها را جداگانه و با يک فاصله زمانی فيلمبرداری کرديد؟ o ما با «آبی» شروع کرديم و از سپتامبر تا نوامبر 1992 فيلمبرداری کرديم. در روز آخر، «سفيد» را شروع کرديم چون در صحنه دادگاه، شخصيت های هر دو فيلم را با هم می بينيد. از آنجا که فيلمبرداری در يک دادگاه پاريس بسيار دشوار است، از هنگامی که اجازهی ورود را گرفتيم، آن را غنيمت شمرديم. ما حدود 30 درصد «سفيد» را بدون وقفه گرفتيم چون بخش اول فيلم در پاريس اتفاق می افتد. پس از آن برای پايان کار به لهستان رفتيم. بعد از ده روز استراحت، برای شروع «قرمز» به ژنو رفتيم که فيلمبرداری در سوئيس از مارس تا مه 1993 به طول انجاميد. • فيلمنامهی هر سه فيلم به طور کامل نوشته شده بود؟ o آنها شش ماه قبل از اولين روز فيلمبرداری تمام شده بودند. نمی توانيد گشتن به دنبال مکان ها را که وقت می گيرند فراموش کنيد. بايد در وضعيت خاصی با وجود صد صحنه، سه کشور مختلف و سه مدير تصويربرداری مختلف فکر کنيد. بايد مديريت کنيد و [شرايط را] آماده کنيد تا به زمانی که با تهيه کننده توافق کرده ايد برسيد. • از همکاران مشابهی در هر سه فيلم استفاده کرديد؟ o مديران عکاسی متفاوت بودند: سالوومير ايدزايک در «آبی»، ادوارد کوينسکی در «سفيد» (او بارها با آندری وايدا کار کرده است) و پيوتر سوبوسينسکی در «قرمز»، که جوان ولی بسيار با استعداد است. بقيه مثل صدا، طراحی صحنه، و موسيقی همان ها هستند. در مورد «ده فرمان» خوب جواب داد و برای همين، همان اصلی ها را نگه داشتيم. • شما تدوين را قبل از اتمام فيلمرداری سه فيلم شروع کرديد؟ o بله، من تدوين را در مدت فيلمبرداری، از هفته اول شروع کردم. حتی در زمان های استراحت هم کار می کردم. • فيلم های شما بيش از اينکه تجسمی و ملموس باشند، به نظر می آيد بيشتر متافيزيکی می شوند. شما کلوزآپ های بيشتر و بيشتری می گيريد، حتی به شخصيت ها و اشياء نزديک تر می شويد: گويی به دنبال چيزی فراسوی [جنبهی] تجسمی و فيزيکی هستيد. o البته من مشتاقم که به فراسوی تجسم راه يابم، ولی اين واقعا سخت است، خيلی سخت. • چه چيزی را سعی می کنيد ضبط کنيد؟ o شايد روح. در هر حال، حقيقتی که خودم نيافته ام. شايد زمانی که می گذرد و هرگز نمی توان آن را به چنگ آورد. • آيا نام شخصيت ها معنی خاصی دارند؟ o سعی کردم به نام هايی فکر کنم که هم به ياد نگه داشتنشان برای تماشاگر آسان باشد و هم بازتابی از خصوصيات شخصيت ها باشند. در زندگی واقعی، نام هايی هستند که ما را شگفت زده می کنند، چون اصلا به [شخصيتِ] آن شخص نمی خورند. • در مورد «زندگی دوگانهی ورونيک» - آيا ورونيک را از انجيل در ذهن داشتيد؟ o بعد از اينکه نام را انتخاب کردم، نه همان اول، و اگرچه اين [انتخاب] ناآگاهانه بود، به نظر می آيد که پيوند خوبی را ايجاد کرد. در مورد «قرمز»، من از آيرن ژکوب پرسيدم که نام مورد علاقه اش برای يک دختربچه چيست. و آن «والنتين» بود. پس، نام شخصيت را والنتين گذاشتم. در «سفيد»، نام قهرمان فيلم را کارول (چارلی در زبان لهستانی) گذاشتم، به عنوان ادای احترامی به چاپلين. اين مرد کوچک، که معصوم و ساده و (در عين حال) زرنگ و باهوش است، يک جنبهی «چاپلينی» دارد. • «ده فرمان» پر از برخوردهای اتفاقی بود-بعضی از آنها ناموفقند و بعضی موفقيت آميز. و در «رنگ ها»، از يک فيلم به ديگری، به نظر می رسد که مردم با همديگر برخورد می کنند. o من برخوردهای تصادفی را دوست دارم-زندگی پر از آنهاست. هر روز، بدون اينکه بفهمم، از کنار کسانی می گذرم که آنها را می شناسم. همين لحظه، در اين کافه، ما کنار غريبه ها می نشينيم. هرکس بلند می شود، بيرون می رود، و راه خودش را می رود. و آنها ديگر هرگز با هم برخورد نخواهند کرد. و اگر همديگر را دوباره ببينند، نمی فهمند که قبلا هم را ديده اند. در سه گانه، اين رويارويی ها اهميت کمتری نسبت به «فيلم کوتاهی درباره کشتن» دارند که در آن فيلم، اين موضوع که قاتل آينده و وکيل نمی توانند همديگر را ببينند کليدی است. در سه گانه، اينها (برخوردها) در اصل برای علاقه بعضی از سينماانديشان که دوست دارند نقطه ربط هر فيلم را به ديگری پيدا کنند، اضافه شدند. اين برای آنها يک نوع سرگرمی است. • در هر سه فيلم صحنه ای وجود دارد که شخص سالخورده ای سعی می کند يک بطری را در سطل زباله بيندازد. اين چه معنايی می دهد؟ o من فقط فکر می کردم که دوره پيری در انتظار همه ماست و آن روزی که قدرت کافی برای انداختن يک بطری هم برايمان باقی نخواهد ماند. در «آبی» برای پرهيز از اخلاقی شدن اين صحنه، من تصوير را با نوردهی بيش از حد (over-exposure) گرفتم. با اين کار، نشان دادم که ژولی پيرزن را نمی بيند، و نمی فهمد که چه چيزی در کمين خودش است. او خيلی جوان است. نمی داند که يک روز به کمک يک نفر احتياج پيدا خواهد کرد. در «سفيد» کارول لبخند می زند چون می فهمد که يک نفر هست که وضعش از او بدتر است. در «قرمز» ما چيزی درباره ترحم والنتين می بينيم. • والنتين ارزش برادری را می داند و ژولی ياد می گيرد تا دوباره عشق بورزد. چيز مشابهی می تواند در مورد کارول و دومينيک گفته شود. حتی وقتی درباره آزادی يا برادری صحبت می کنيد، عشق کلام آخر است. o اگر بخواهم حقيقت را بگويم، در کارهای من، عشق هميشه در تقابل با عناصر قرار می گيرد. تنگنا ايجاد می کند. با رنج و عذاب همراه است. نمی توانيم با آن زندگی کنيم، و نمی توانيم بدون آن زندگی کنيم. شما به ندرت پايانی خوش در کارهای من پيدا می کنيد. • با اين همه، فيلمنامه «قرمز» به ظاهر چنين می گويد که شما به برادری ايمان داريد. و پايان «آبی» هم خوشبينانه است، از آنجا که ژولی می تواند گريه کند. o اينطور فکر می کنيد؟ به نظر من خوشبينانه، پياده رویِ عاشق و معشوق، دست در دست هم هنگام غروب آفتاب است، يا هنگام طلوع-هرطور که خوشايند شماست! اما اگر «آبی» را خوشبينانه می بينيد، چرا که نه؟ به طور متناقضی، من فکر می کنم که پايان خوش واقعی در «سفيد» است، با اين وجود که، يک طنز سياه (تلخ) است. • مردی که برای ديدن همسرش به زندان می رود. شما به اين پايان خوش می گوييد؟ o ولی آنها عاشق هم هستند! شما پايان داستان را با [حضور] مرد در ورشو و زن در پاريس ترجيح می دهيد؟ -هر دو آزاد اما بدون عشق؟ • در فيلم «سفيد»، در نگاه اول، درونمايهی برابری خيلی آشکار نيست. o اين را در زمينه های مختلفی می توان يافت: بين زن و شوهر، در سطح آرزوها و در مورد پول و سرمايه. «سفيد» بيشتر درباره نابرابری است تا برابری. در لهستان ما می گوييم: «هرکس می خواهد از ديگری برابرتر باشد» اين در واقع يک ضرب المثل است. و نشان می دهد که برابری غيرممکن است: اين با سرشت انسان در تناقض است. شکست کمونيسم هم از اين روست. ولی اين کلمه قشنگی است و هر تلاشی بايد به ايجاد برابری کمک کند... ولی فراموش نمی کنيم که نمی توانيم به آن دست يابيم. -خوشبختانه- زيرا برابری واقعی به برنامه هايی مثل اردوگاه های کار اجباری می انجامد. • شما الان يکسال است که در فرانسه زندگی می کنيد. آيا اين تجربه تصور شما را از آزادی تحت تاثير قرار داده است؟ - از معنای کلی «آبی»؟ o نه، به خاطر اين فيلم -مثل دو فيلم ديگر- کاری به سياست نداشتم. من درباره آزادی درونی صحبت می کنم. اگر می خواستم درباره آزادی خارجی- آزادی حرکت- صحبت کنم، لهستان را انتخاب می کردم. از آنجا که شرايط آنجا، آشکارا تغييری نکرده است. بگذاريد چند مثال احمقانه بزنم. شما با گذرنامه تان، می توانيد به آمريکا برويد. من نمی توانم. با حقوق يک فرانسوی می توانيد يک بليط هواپيما برای لهستان بخريد، ولی اين در مورد يک لهستانی غيرممکن است. اما آزادی درونی، جهانی است. • «آبی» شبيه ادامهی «زندگی دوگانهی ورونيک» به نظر می آيد، که خودش بر اساس يکی از عناصر «ده فرمان- 9» ساخته شده است، می توانيم همين طور ادامه دهيم... به نظر می آيد که هر فيلم طرح تقريبی از فيلم ديگری را به شما می دهد. o البته، چون من هميشه يک فيلم را می سازم! هيچ چيز اصيلی در آن انديشه نيست. همه فيلمسازان همان کار را می کنند و همهی مولفان هميشه همان يک کتاب را می نويسند. من درباره «حرفه ای ها» صحبت نمی کنم، منظورم مولفان است. دقت کنيد، گفتم مولفان نه هنرمندان. • هر رنگ در يک کشور متفاوت فيلمبرداری شده است. آيا اين بخاطر ادای تکليف نسبت به صنعت فيلم اروپايی بود؟ o فکر يک صنعت فيلم اروپايی کاملاً ساختگی است. فيلم های خوب و بدی وجود دارند: همهی موضوع همين است. «قرمز» را در نظر بگيريد. -ما به دلايل اقتصادی در سوييس فيلمبرداری کرديم- سوييس از تهيه کنندگان مشترک است. ولی فقط اين مسئله نبود. فکر کرديم داستانی مثل «قرمز» در کجا اتفاق می افتد؟ به انگلستان فکر کرديم، بعد ايتاليا و بعد تصميممان را گرفتيم، سوييس عالی بود، در اصل بخاطر اينکه کشوری است که می خواهد تا اندازه ای مرکزی باشد. گواهش رفراندومی است که درباره ارتباط با اروپاست. سوييس به سوی جداافتادگی پيش می رود. جزيره ای در وسط اروپاست. و «قرمز» هم داستانی درباره جداافتادگی است. • فيلمبرداری در فرانسه بدون صحبت کردن به اين زبان مشکل است؟ o البته، اما من انتخابی ندارم. اينجا پول در می آورم. در جاهای ديگر، نه. در عين حال، اين برايم جالب تر از کارکردن در جايی است که به خوبی می شناسم. اين ديدگاههای من را پخته می کند. من در حال کشف جهانی هستم که بسيار متفاوت است، زبانی که بسيار پيچيده و غنی است! اين را وقتی فهميدم که پيشنهاد دادم -به لهستانی البته- که تغيير مختصری در ديالوگ بدهيم. همه، -به فرانسوی- به سرعت جوابم را دادند و بيست راه برای تغيير آن پيشنهاد دادند. • شما طی ساختن سه فيلم خود يک سمفونی اروپايی ساخته ايد... o چنان که شايد فهميده باشيد، ما به فرانسوی، انگليسی، لهستانی و آلمانی صحبت می کنيم. ما فضايی را آفريده ايم که هر کس در آن راحت باشد. من هيچ مشکلی با بودن با مردمِ مليت های مختلف ندارم. • آيا احساس اروپايی بودن می کنيد؟ o نه، من احساس لهستانی بودن دارم. دقيق تر، من احساسی شبيه اين دارم که اهل روستای کوچکی در شمال شرقی لهستان هستم، جايی که يک خانه دارم و جايی که دوست دارم وقت بگذرانم. ولی آنجا کار نمی کنم. چوب می برم. مترجم: مجتبی گل محمدی () منبع : اميدوارم مفيد بوده باشه ! موفق باشيد . saman_sweden 22 فروردين 1383, 00:31• چرا به شعار فرانسه: «آزادی، برابری، برادری» علاقه مند شديد؟ ...........• آيا احساس اروپايی بودن می کنيد؟ o نه، من احساس لهستانی بودن دارم. دقيق تر، من احساسی شبيه اين دارم که اهل روستای کوچکی در شمال شرقی لهستان هستم، جايی که يک خانه دارم و جايی که دوست دارم وقت بگذرانم. ولی آنجا کار نمی کنم. چوب می برم. ......... . من احساس ايراني بودن دارم. دقيق تر، من احساسی شبيه اين دارم که اهل روستای کوچکی استان اصفهان هستم، جايی که نه خانه دارم و جايی که نه دوستي دارم وقت بگذرانم. MrMohi 01 ارديبهشت 1383, 12:05آقا سعید میتونی بطور مختصر و مفید توضیح بدی طرف کیه؟ من که حوصله ندارم اینرو تا آخرش بخونم . آدم اسمشو با کلی کلنجار میتونه تلفظ کنه! kami_mz 01 ارديبهشت 1383, 12:48کارگردان فقيد لهستاني. سازنده سه گانه : آبي- سفيد و سرخ و همين طور سازنده زندگي دوگانه ورونيکا گرين. Saeid Taheri 01 ارديبهشت 1383, 13:37كامبيز جان آقا ممنون از كمكي كه كردي ! محمد جان اميدوارم اين آقا رو شناخته باشي ... با تشكر موفق باشيد .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 476]
صفحات پیشنهادی
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها -
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها --t=8881 >مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها Saeid Taheri 22 فروردين 1383, ...
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها --t=8881 >مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها Saeid Taheri 22 فروردين 1383, ...
مصاحبه از چارلی چاپلین
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - ... «سفيد»، نام قهرمان فيلم را کارول (چارلی ...
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - ... «سفيد»، نام قهرمان فيلم را کارول (چارلی ...
بزرگی خانه با کمک رنگ ها
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - آن موقع، روزگار مستندسازان بزرگی مثل ريچارد ليکاک و يوريس ايونس بود. ... چگونه فيلم ها را در ارتباط ...
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - آن موقع، روزگار مستندسازان بزرگی مثل ريچارد ليکاک و يوريس ايونس بود. ... چگونه فيلم ها را در ارتباط ...
حل مشکل گذرنامه گل محمدی
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - شما با گذرنامه تان، می توانيد به آمريکا برويد. من نمی توانم. با حقوق يک ... فيلمبرداری در فرانسه بدون ...
مصاحبه با کريستف کيشلوفسکی دربارهی سه گانهی رنگ ها - شما با گذرنامه تان، می توانيد به آمريکا برويد. من نمی توانم. با حقوق يک ... فيلمبرداری در فرانسه بدون ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها