واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: امواج بيتاب افکارم را سوار بر توسن بادپاي بي قرارت در جاده بي انتهاي آرزوهايم به رامشگاه آبي آسمان دلها روانه مي کنم. با تيغ تيز شرفت،ذره ذره شعورکورم را صيقل مي دهم و در کوره تفته تراوشت، خشت خام حرفهاي دلم را جلا مي بخشم و در برق اهورايي آينه وجودت، ملکوت حقيقت را مي يابم و با ني ذورق کوچکت، راه ساحل نجاتم را مي کاوم. گيسوان پريشان بت آرمانهايم را دسته دسته با شلال طيف رنگين کمان وجودت شانه مي زنم و جوانه هاي کلام گلشن روياهايم را،قطره، قطره، قطره با تراوش شهد فياضت نشاء مي کنم. اگر تو را از دست من بگيرند، تا ابد بغض مزمن من خواهي بود.تو علامت حيات مني. لحظه لحظه نبض حياتم با ذره ذره جوشش چشمه وجود تو مي زند. اکسير جوهر مطهر تو در رگ رگ وجودم مي دود.من بي تو هيچم.عذاب فراقت، تابلوي گور من در برهوت نيستي است. اصلا تو هست مني. شوق دلرباي بودنمي و بهانه ي مستانه خيال بهشت آگينمي.هرگز مبادم که حظ و فخر داشتن گوهر بيتايت را به همه دنيا بدهم. بايد با يک دنيا احترام و حقشناسي، ترکه طنازت را در آغوش پنجه هايم بفشارم تا در رقص تلالوو گرمجوش نقشت بر سن خلق زيباترين نمايش کلامها، حتي لک هم نبيني.چه مي گويم آنقدر عزيزي که دلدادگانت، حتي بدون وضو به تو دست هم نمي زنند. داشتن تو جسارت مي خواهد و فاجعه ذبح تو ، کوبيدن آخرين ميخ بر تابوت جسورترين خون نگاران حقگوست. گدازه هاي دل تفته و برشته ام، شاهبوي شکفتن گلواژه هاي فرحبخشي است که از غنچه مرطوب و عنابي کامت بيرون مي تراود و پاک هوايي ام مي کند. سخاوتمندانه به هستي ام معنا مي دهي. مفتاح اقفال مگوهايمي. زيبايي، روشني، سپيدي ، اخلاق، هنر، فرهنگ، تمدن، شخصيت،حقيقت و زندگي، بي تو هيچ است. تو تنديس همه چيزي. به بودنم معنا و به شدنم جهت مي دهي. بي بديل ترين ثروت عالمي. ثروتمندترين آدمهاي دنيا بي وجود تو فقيرترين انسانهاي روي زمين اند. اصلا بي وجود تو فرهنگ، فکر، انديشه، آزادي و حتي دين و در يک کلامانسانبي معناست.به هر ثروتي مي ارزي. براستي که تا نداري. بيتاترين گوهر وجودي.آب گواراي هر تشنه لب معناطلبي. سهم فقيرترين و غني ترين آدمها،از تو يکي است و شايد از اين نظر درست در تيغه ي تيز مرز عدالت قرار گرفته باشي، اما کيمياي جواهرنشان وجودت فقط قسمت خاصان سراپرده توست. دارندگيت،اوج ثروت است و فقدت قعرمسکنت.از همين رو دراين دنياي پررنگ و لعاب،چه آدمهاي حقيري که مي خواهند حفره هاي خالي شخصيت شان را با پز آويختن نوعزرينيت بر رخت وجود نفتاليني شان پر کنند و با زيور رخت تو، سيرت سياهشان را رفو کنند اما درآنسو،چه آدمهاي فروتني که مي خواهند با اکسير تيزاب وجودت به دل سنگ و سخت هرسياهه جهلي رخنه کرده و روکش زنگارها از چهره حقايق برگيرند، حتي اگر در اين راه عذاب بکشند يا بالاتر از آن، سرخي جسارتشان به سياهي عزايشان بدل شود. از روزنه سوزني وجودت به دوردستهاي مقصدم مي نگرم و دراين راه تنهابه گوهر تابناک وجود تو دل بسته ام،آخر آنقدر مقدسي که فخر سوگند مبارک خالق هستي به نامت زيبنده گشته است. شايد تنها شانس فلاح شيفتگانت باشي. در سپهر کرانه ناپيداي تنهاييم،بخت بلند آشناييت را در چشمک زدن ستاره هاي بت وجودت، يکي يکي، شماره مي کنم و از داشتن مونسي چون تو، بر خود مي بالم. آه اي يار نازم، همرازم: امروز برايم مقدس است.. امروز،روز ديگري است، آخر به خاطر وجود مقدس و شوکت قدسي تو، اين روز به نامروز تو، روز قلم آذين گشته و به مدد حرير روح دلنوازت بر تلاطم وجود بي تابم، اينک، اينگونه مستواره جشن سخنم. من هميشه با تو براي ديگران نوشته ام وامشب مي خواهم با تو و براي تو بنويسم و انصافااينکار چقدر سخت است،نوشتن سخت است و نوشتار براي تو که خود مادر نوشتني، بسي سخت تر. آه که در برابر جايگاه کبرياييت چقدر احساس حقارت مي کنم.مرا ببخش.از بي بضاعتي و کلام الکنم در وصف مقام آسمانيت خرده مگير، هرچند از آن سخت خجلم.فقط بيا و از باغ نگاه نمناک من به سرخي سرنوشت خونباره لاله هاي ذبيحت بنگر و با غرور بر خود ببال. وضوح ارج قدسي تو از ارزش خون مطهر فداييان پاکباز راهت از جهانگيرخان صور اسرافيل و ميرزاده عشقي بگير تا غلامرضا رهبر، محمود صارمي و صدها قرباني گمنامت پيداست. با اين همه، نيک مي دانم که چه دل پري از دست جابران و ظالمان زمانه داري. خدا مي داند که از زمان خلقتت،چقدر از خيزاب خضاب تو براي بزک صورتک هاي سفله و شيريني زهرابه افعي هاي انسان نماي عالم بهره ها گرفته شده است. احکام خونباري که سفاکان گيتي با ردپاي تو از خود برجاي گذاشته اند، اندازه ندارد.حتي گناه نوشتن تاريخ واژگوني را که کاتبين سلاطين جور به اشاره آنها نگاشته اند، گاه به حساب تو گذاشته مي شود و به اکتفاي عبارت مجعول قلم آلوده، نام پاک تو را مي آلايند تا نام مورخان مجرمشان را بپيرايند. نيک مي دانم که لحظه اي از دست جفاپيشگان تاريخ آسوده نبوده اي و هنوز نيز نيستي و همواره رنج و شايد ننگ دلگزاي آلاييدن به فرامين ظالمانه آنها را به جان خريده اي و همواره سوخته اي و ساخته اي. اي دريغا، تويي که شرف ثبت نزول وحي به مددت ممکن شده، گاه چنان اسير دستان قساوت پيشگان گشته اي که ناجوانمردانه ظالمانه ترين، خونبارترين و جنايت بارترين احکام خود را به رنگاب وجود تو آلوده اند اما اين همه، باعث نمي شود که زلال سرشت شريف تو را بيالايند. باورکن، اگر همه گناهان عالم را هم به پاي تو بنويسند، باز هم حتي تنها ثبت يک آيه، نجابت ابدي تو را بس است: ن والقلم و مايسطرون
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]