واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دیگر از ژیگول ها خبری نیست
در این دنیا دیگر از ژیگول های مقوایی خبری نیست و اگر کسی بخواهد لاف مردانگی بزند که آی ملت! ما چریکیم و الگویمان فلان است و فلان جنبش، یک پول خریدار ندارد.از سری مجموعه بخوان و حدس بزننمی دانم حرف هایم که می نویسم تکراری است یا برای شما تازگی دارد، اما خوب هرچه باشد ما توی دنیای خودمان هستیم، با این تفاوت که دنیایی که ما در آن هستیم دیوارهایش شکسته و اتاق هایش سقف ندارد و خانه های او را به غارت برده اند و محله های آن را با لودر و بولدوزر صاف کرده اند و دور آن را سیم های خاردار کشیده اند که روی آن نوشته شده: الغام = یعنی مین! توی کوچه هایش از شیک ترین اتومبیل ها جز جنازه ای از آهن پاره باقی نمانده و حضور اتومبیلی شیک در کوچه پس کوچه ها و یا خیابانش حالتی مسخره دارد، و توی این کوچه ها بهترین ماشین ها یک ریال ارزش ندارد، اگر یک آدم کرواتی اتو کشیده سر و کله اش ظاهر شود، همه به او می خندند. در این دنیا دیگر از ژیگول های مقوایی خبری نیست و اگر کسی بخواهد لاف مردانگی بزند که آی ملت! ما چریکیم و الگویمان فلان است و فلان جنبش، یک پول خریدار ندارد. زیرا آنها چریک بودند و در خیابان جنگیدند، هنوز که هنوز است حماسه شان ورد زبان است و هر چه بخواهیم کوتاه سخن کنیم، باز این کلاف پیچ در پیچ است و کسی را به پایان آن امیدی نیست. زیرا ماجرا عمق دارد و آنقدر بی پایان است که قلم از نوشتن خسته و پیر قصه گو عمرش کوتاه می آید و باید بازگویی را به آینده واگذارد که این قصه سری دراز دارد. در این دنیایی که ما در آن هستیم فاصله ها را نه پول تعیین می کند و نه چاکرمِ نوکرهای قلابی چاپلوسانه چابلوسان و نه منم زدن های اهل من. در یک لحظه در مقابل او عصیان و سرکشی و شورش و در مقابل این یکی اطاعات و بندگی و سر بر سجده ... چه شیرین است، در این دنیا بدن لخت و سبزه آن پسرک 17 ساله در میان هیاهوی هجوم دشمن و مقاومت بچه های شهر گویی فریاد می زد که ما از هر وابستگی رسته ایمدنیای ما دنیایی است که وقتی به سعیدش می گوییم چرا پابرهنه ای اینجا جبهه است، جواب می شنوی که ای بابا ما کی کفش پوشیده ایم که حالا بخواهیم بپوشیم و این دنیا دنیایی است که در روز دهم مهرش بچه ها با دست خالی تانک های دشمن را بین کشتارگاه و راه آهن، تکه پاره کردند، و بعد در حالی که دشمن پا به فرار بود، به جای تعقیب او روی سنگفرش داغ خیابان و در هوای دم کرده مهرماه با آبی که از زره پوش دشمن به غنیمت گرفته بودند، وضو گرفته و نمازایستاده اند زیرا که خورشید در وقت غروب بود، وقت برای جنگیدن بسیار اما برای نماز اندک و مگر نه اینکه ما برای نماز می جنگیدیم؟
در یک لحظه در مقابل او عصیان و سرکشی و شورش و در مقابل این یکی اطاعات و بندگی و سر بر سجده ... چه شیرین است، در این دنیا بدن لخت و سبزه آن پسرک 17 ساله در میان هیاهوی هجوم دشمن و مقاومت بچه های شهر گویی فریاد می زد که ما از هر وابستگی رسته ایم، ما می خواهیم پرواز کنیم و مثل این است که آخرین بند بندگی این دنیای رزمندگان، زیرپیِراهن و کفشی است که برش و بر پای آنها سنگینی می کند و چه بهتر که از آنها خلاصی جست و اگر بدون کفش و بدون لباس، سینه های ستبر و پولادین را در میدان کارزار سپر آماج رگبار سنگین گلوله ی دشمن قرار داد، بهتر باشد از اینکه در دزفول در آن زیر زمین امن و محکم دستور مقاومت صادر کرد، و در عین حال از نوشیدنی های گرم و در کردن قمپز غافل نبود، و بعد که می پرسی آقا چه کار کرده ای جواب می شنوی که... ما زمین می دهیم، زمان می گیریم، انگار مال پدرش را می بخشد، حالا شما بروید فرانسه بخوانید آداب و معاشرت پرنس ها و مادام های فرانسوی را بخوانید! به چه دردی می خورد این علمی که حاصلش یک آدمی باشد این چنین بی ابرو و بی آبرو؟ هنر مردان خدا جمع آوری: الهام رحمانی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 459]