واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: اسم من سيزوچه است
با اينکه آقاي کفشدوزک تازه به اين باغ اسبابکشي کرده بود و هنوز با کسي آشنا نشده بود اما حشرههاي باغ تا او را ميديدند به او سلام ميدادند و گاهي هم زيرچشمي نگاهي به پاهاي او ميانداختند و ميرفتند.آقاي کفشدوزک هم با خوشحالي جواب سلام آنها را ميداد و با تعجب به پاهاي خودش نگاه ميکرد.- مگر پاهاي او چه شکلي بودند؟ اين را از خودش پرسيد و جواب داد: هومم... پاهاي من تميز هستند. من هر روز وقتي به خانه بر ميگردم کتانيهايم را در ميآورم. جورابهايم را در ميآورم و بعد پاهايم را ميشويم.اما ... نه! شايد هم اهالي باغ از مدل کتانيهايم خوششان آمده... و شايد بدشان آمده؟کرم خاکي به سنجاقک گفت: کتانيهاي کفشدوزک قشنگ بود.سنجاقک گفت: اما خوشرنگ نبود.کرم خاکي گفت: به رنگ لباسش ميآمد.سنجاقک گفت: من از رنگ قرمز خوشم نميآيد.کرم خاکي گفت: حيف که من پا ندارم و گرنه از او ميپرسيدم که کتانيهايش را از کجا خريده.سنجاقک، قاه قاه خنديد و گفت: چه حرفها! او آنها را نخريده. مگر نميداني؟کرم خاکي با چشمهايي که از تعجب گشاد شده بود پرسيد: چي را نميدانم؟اما سنجاقک پر کشيده بود و رفته بود.خورشيد تازه از پشت کوههاي آن طرف باغ بالا آمده بود که صداي تق تق ... تق تق در خانه، آقاي کفشدوزک را از خواب بيدار کرد.يعني کي بود اين وقت روز؟مورچه نارنجي بود که تا صبح خوابش نبرده بود.وقتي آقاي کفشدوزک مورچه نارنجي را پشت در ديد تعجب کرد.کفشدوزک گفت: سلام دوست من! صبح عالي بخير! اتفاقي افتاده؟مورچه نارنجي به پشت سرش نگاه کرد.آنجا پشت بوتهي گل رز 6 تا مورچهي سياه و 5 تا مورچه نارنجي ايستاده بودند و به او نگاه ميکردند.مورچه نارنجي گفت: سلام آقاي کفشدوزک! من و دوستانم عضو تيم ملي فوتبال نوجوانان باغ هستيم. ما هفتهي آينده با تيم فوتبال باغ بغلي مسابقه داريم. همان مورچه سياهها که آنجا ايستادهاند: ما امروز آمديم خدمت شما که براي ما 12 جفت کتاني ورزشي بدوزيد. 6 جفت آبي و 6 جفت هم قرمز.کفشدوزک پلک نميزد. کفشدوزک فقط نگاه ميکرد. مورچهها يکي يکي آمدند و جلوي در خانهاش جمع شدند و هي توي حرف هم پريدند و به هم فرصت ندادند و هر کي حرف خودش را زد:- کتاني بچههاي تيم ما مثل مال خودتان باشد. قرمز با نوارهاي مشکي- نه! نوارهايش سفيد باشد بيزحمت- آقاي کفشدوزک! آقاي کفشدوزک!کتانيهاي ما تا کي آماده ميشوند؟ ما هفتهي آينده مسابقه داريمها.- ببينيد... کتانيهاي ما آبي کم رنگ باشد. مثل رنگ آسمان با نوارهاي نارنجي.کمي طول کشيد تا آقاي کفشدوزک به اهالي باغ ثابت کند که او نه کفاش است و نه کفشدوز نه کفش ساز.کفشدوزک: من هم براي خودم شغلي دارم.اما شغل من ربطي به کفش ندارد. راستش من کارمند ادارهي برق هستم. اسم من سيزوچه است. کفشدوزک هم فقط نام فاميلي من است. زهرا نوروزي مجله شکوفهي سيب *********************************مطالب مرتبطعجب اشتباهي آرزوهاي خورشيد قورباغه بد شانس گوهر گرانبها قوري قلعه(1) قوري قلعه(2) بهلول و سجده سقف خانه پندهاي پرنده
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 370]