واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: عروسي در زندان از او خواستم خودش را به زندان معرفي كند. بعد هم قول دادم در تمام اين مدت او را تنها نگذارم و به پايش بنشينم تا آزاد شود. ایران: دختر جوان كه بشدت هيجانزده بهنظر ميرسيد، در حالي كه چند ورقه در دست داشت خود را به ميز قاضي اجراي احكام دادسراي جنايي تهران رساند و كاغذها را روي ميز گذاشت. آقاي قاضي اين هم جواب آزمايشهاي قبل از ازدواج فقط مسئولان زندان گفتهاند براي مراسم عقد بايد پدرم هم حضور داشته باشد. پس خواهش ميكنم اجازه حضور ايشان را هم صادر كنيد. «فريماه» -28 ساله- دختري است كه با پشت سر گذاشتن مشكلات و موانع مختلف بزودي پاي سفره عقد خواهد نشست. اما ماجراي ازدواج او بسيار متفاوت است چرا كه دختر جوان تصميمگرفته به عقد پسري در آيد كه دستكم بايد هشت سال را پشت ميلههاي زندان بگذراند. با «فريماه» گفتوگويي انجام دادهايم كه ميخوانيد. چقدر درس خواندهاي؟ تا سوم راهنمايي چرا ادامه ندادي؟ شرايط زندگيمان بهشكلي بود كه ترجيح دادم كار كنم تا مستقل باشم. يعني از همان سن مشغول كار شدي؟ بله خانه پدريام اطراف كرج بود. وقتي 15 ساله بودم از طريق يكي از آشنايان به عنوان منشي يك دندانپزشك مشغول كار شدم. همان موقع بود كه با نامزدم «غلام» آشنا شدم. او از اقوام خانم دكتر بود و گهگاهي با مادر يا پدرش به مطب ميآمد. 2 سال هم از من كوچكتر بود. اولين بار كه ديدمش احساس كردم غم سنگيني در چشمانش موج ميزند. به هيچ عنوان شور و حال يك پسر نوجوان را نداشت. به همين خاطر به طرز عجيبي به او علاقهمند شدم. بعدها فهميدم او مادرش را از دست داده و با نامادري زندگي ميكند كه از سوي او نيز بشدت تحت آزار قرار دارد. پدرش هم به خاطر تحريكهاي نامادري، دايم غلام را كتك ميزده و حتي او را از خانه بيرون ميانداخته! بههمين خاطر او از بچگي دچار مشكلات عاطفي و روحي شديد بود. حدود يكسال از آشنايي ما گذشته بود كه پس از آن به خاطر برخي مسائل خانوادگي از پدر و مادرم جدا شده و به تهران آمدم. بعد هم در مطب يك خانم دكتر بهعنوان منشي مشغول به كار شده و از غلام هم دور افتادم. پس چطور دوباره همديگر را يافتيد؟ ما به قسمت و تقدير خيلي اعتقاد داريم. البته گذشته از اين موضوع چون غلام و خانوادهاش از تهران به كرج نقل مكان كرده بودند گهگاه از طريق دوستان و آشنايان خبري از او و خانوادهاش ميگرفتم. اما هيچ ملاقاتي نداشتيم تا اينكه يكسال قبل همديگر را پس از سالها به طور كاملاً اتفاقي ديديم. هر دو نفرمان خيلي تغيير كرده بوديم اما با وجود تمام اينتغييرات و گذشت سالها از آخرين ملاقاتمان همان احساس نزديكي و عاطفي را بخوبي حس كرديم. بعد هم اين ديدار را به فال نيك گرفتيم. آيا ميدانستي او يك سارق حرفهاي است؟ اوايل نميدانستم. اما بعد از مدتي خودش برايم تعريف كرد كه چگونه عضو يك شبكه سرقت شده و چهار سال از عمرش را در زندان گذرانده است. او به اتهام سرقت خودرو و سرقت از خانههاي مردم به 12 سال زندان محكوم شده بود. اما پس از 4 سال پدرش با سپردن وثيقه او را آزاد كرده بود تا يك ماه به مرخصي برود اما پس از آن غلام ديگر به زندان برنگشته و سه سال زندگي مخفيانهاي داشت. چه شد كه تصميم به ازدواج با يك زنداني گرفتي؟ او اولين و آخرين عشق زندگي من است. من پس از غلام با پسري تحصيلكرده نامزد كردم و تمام مقدمات ازدواجمان نيز فراهم شده بود اما اين وصلت به دلايل مختلف سر نگرفت و او نيز به خارج از كشور رفت. البته موقعيتهاي ازدواج زيادي داشتم اما هيچكدام به سرانجام نرسيد. تا اينكه بعد از سالها وقتي غلام را ديدم او پيشنهاد ازدواج داد. با آنكه آرزوي قلبيام اين بود اما وقتي فهميدم غلام يك زنداني فراري است مخالفت كردم. چون ميدانستم در صورت ازدواج با او بايد يك زندگي زير زميني داشته باشم به همين خاطر براي عروسي با او شرط گذاشتم. چه شرطي؟ از او خواستم خودش را به زندان معرفي كند. بعد هم قول دادم در تمام اين مدت او را تنها نگذارم و به پايش بنشينم تا آزاد شود. قبول كرد؟ بله! البته به سختي توانستم راضياش كنم اما بالاخره پذيرفت كه به زندان برگردد و باقيمانده دوران محكوميتش را بگذراند. من هم قول دادم تمام مراحل قانوني ازدواج با او را دنبال كنم و از همه مهمتر رضايت خانوادهام را هم بگيرم. حالا هم حدود 6 ماه است هر هفته به ملاقاتش ميروم. خانواده ات وقتي از اين تصميم با خبر شدند چه واكنشي نشان دادند؟ بهطور طبيعي واكنش بسيار تندي نشان دادند. پدر و مادرم معتقد بودند من براحتي ميتوانم با مردي بهتر و شايستهتر از غلام ازدواج كنم. اما با سختي فراوان بالاخره آنها را متقاعد كردم كه غلام برايم بهترين گزينه است و فقط با او خوشبخت خواهم شد. البته از آنجا كه من سالهاست مستقل زندگي ميكنم و تمام تصميمهاي مهم زندگي را نيز به تنهايي گرفتهام مطمئنم كار درستي انجام ميدهم. از مراحل طي شده تاكنون بگو. قبل از هر كاري به دادسراي جنايي آمدم و پس از طرح موضوع، از سرپرست شعبه اجراي احكام خواستم هماهنگيهاي لازم با مسئولان زندان رجايي شهر را انجام دهد. از آنجا كه پدرم نيز بايد در مراسم عقد حضور داشتهباشد مقدمات آن را نيز فراهم كرده و از قاضي اجازه رسمي گرفتم. وقتي هم نامهها را به زندان بردم و نامزدم فهميد كارها با موفقيت در حال انجام است خيلي خوشحال شد. چند روز قبل هم با كمك مسئولان زندان آزمايشهاي شوهرم نيز انجام گرفت. بهنظرت آيا اجازه برگزاري مراسم سنتي عروسي را در زندان ميدهند؟ فكر ميكردم اين طور باشد حتي لباس عروس هم خريده و از آرايشگاه نيز وقت گرفتم. اما مسئولان زندان گفتند اجازه اينكار را ندارم و بايد با لباس معمولي و ساده به زندان بروم و عاقد ما را عقد كند. البته از اين بابت خيلي ناراحت نيستم چون هدف من رسيدن به غلام است و برايم مهم نيست كجا و با چه لباسي باشد. ميتواني 8 سال ديگر صبر كني تا شوهرت آزاد شود؟ مطمئن باشيد صبر ميكنم. من هر هفته به ملاقاتش ميروم و او را تنها نميگذارم و مطمئنم بهخاطر رفتار خوبش در زندان مسئولان قضايي هم كمكش ميكنند. او قول داده دست از كارهاي خلاف گذشتهاش بردارد و زندگي آرامي را شروع كنيم. پس من هم به قولم عمل ميكنم و منتظرش ميمانم. من ميدانم كه او ذات پاك و اصيلي دارد. مطمئني از اين ازدواج پشيمان نخواهي شد؟ صددرصد. من با افكار بچگانه كه تصميم به اين ازدواج نگرفتهام همه شرايط را بررسي كرده و با چشمان باز قدم در اين راه گذاشتهام. ميدانم مشكلات زيادي مقابلم وجود دارد اما من دختر ترسو و بيارادهاي نيستم. فقط از خدا ميخواهم كمكمان كند تا موفق شويم. راستي شما هم دعوتيد. ميدانم كه ميتوانيد از مراسم عروسي ما در زندان هم گزارشي تهيه كنيد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 492]