واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما - لارس فون تریر فیلمساز دانمارکی در تازهترین ساخته خود از نابودی دنیا به عنوان نقطه شروع درامی متکی بر شخصیت استفاده کرده است. به گزارش خبرآنلاین، ساخت یک فیلم آخرالزمانی با نگاه یک فیلمساز مولف به نظر نامعمول میآید. نگاه کلی که با فیلمهایی مانند «آرماگدون» و «2012» مورد تایید قرار میگیرد این است که اگر بخواهید فیلمی آبرومند درباره روز قیامت بسازید به بودجه بسیار زیاد و ارتشی از عوامل فیلمسازی نیاز دارید.با این حال، لارس فون تریر فیلمساز شورشی دانمارکی و و سازنده فیلم جنجالی «ضد مسیح» به تازگی فیلم آخرزمانی «ملانکولیا» را بودجهای نه چندان زیاد به پایان برده، فیلمی که ماه آینده در بخش مسابقه جشنواره کن روی پرده خواهد رفت. تهیهکنندگان فیلم جدید فون تریر از آن به عنوان «فیلمی زیبا درباره پایان دنیا» یاد کردهاند.فون تریر در «ملانکولیا» نابودی دنیا را به تصویر میکشد. او اخیرا در مصاحبهای از این کار به عنوان «یک سرگرمی بسیار خوب» یاد کرد. هرچند فون تریر به هر حال فون تریر است. او در فیلم جدید خود از نابودی دنیا به عنوان نقطه شروع درامی بسیار متکی بر شخصیت استفاده کرده است. او معتقد است: «چهره کسی که شاهد به پایان رسیدن دنیاست، از نشان دادن این نابودی ترسناکتر است.» «ملانکولیا» این نوید را میدهد که نقطه مقابل فیلمهای هالیوود درباره به خطر افتادن انسان باشد، فیلمهایی که در آن شخصیتها با نزدیک شدن شهابسنگها، حمله مریخیها، به پایان رسیدن منابع آبی یا سلطه زامبیها سراسیمه پا به فرار میگذارند. عنوان فیلم به سیارهای بزرگ به نام ملانکولیا - یا مالیخولیا - اشاره میکند که برخوردی فاجعهآمیز با زمین دارد. این عنوان به نگرش متفکرانه و دروننگرانهای اشاره دارد که فون تریر قولش را میدهد، اما او اولین کسی نیست که با این نگاه غیرمستقیم فیلمی در سینمای فاجعه میسازد. اگر تاریخ سینما را بررسی کنید، بسیاری فیلمساز هنری پیدا میکنید که روز قیامت را به عنوان سوژه انتخاب کردهاند. درام «شب آخر» (1998) به کارگردانی دان مکلار، فیلمساز کانادایی با این فرض داستانی آغاز میشود که دنیا «فردا» به پایان میرسد. در همان حال که دقایق سپری میشوند تا آخرین نیمهشب فرا برسد، مکلار شخصیتهای خود را در موقعیتی کاملا مشابه تماشاگران فیلم قرار میدهد: اگر تنها چند ساعت به نابودی زمین باقی مانده باشد، آن را چگونه میگذرانید؟ این سئوال پاسخهایی کاملا متفاوت دارد. شخصیت لوتاریو قصد دارد آخرین خوشگذرانیهایش را داشته باشد. آرشیتکت میخواهد در تنهایی بمیرد. یک زن و شوهر هم تصمیم میگیرند پیش از مرگ اجتنابناپذیر، خودکشی کنند. مکلار به بهترین شکل پیشپاافتادگی روبرو شدن با آخرالزمان را به تصویر میکشد. شرکت گاز قصد دارد همچنان به کار خود ادامه بدهد و یکی از مدیران شرکت (با بازی دیوید کراننبرگ) به تکتک مشتریان زنگ میزند که به آنها اطمینان بدهد گازشان قطع نخواهد شد. یک دیجی همچنان موسیقی پخش میکند. دختری نوجوان با ناراحتی به مادرش میگوید که میخواهد گوشش را سوراخ کند. زن و شوهر همچنان درمورد روابط خود بحث میکنند. تنشهای خانوادگی هم همچنان برقرار است. پایان دنیا نزدیک است، اما این دلیل نمیشود نگاهتان به دوست «عوضی» خواهرتان عوض شود!اشاره مکلار به این است که مردم آنقدر درگیر مشکلات روزمره هستند که نمیتوانند دقیقا روی آنچه در انتظارشان است تمرکز کنند. در همین حال گروههای خلافکار به خیابانها ریختهاند و آشکارا از زیر پا گذاشتن قوانینی که در حالت عادی اجرای آنها ضروری است، لذت میبرند. فلسفه آنها این است: «مردم میخواهند همه چیز را تجربه کنند و به هر حال همه ما قرار است بمیریم.»لیو اولمان و ماکس فون سیدو در صحنهای در فیلم «شرم» به کارگردانی اینگمار برگمانآخرالزمان برای فیلمسازانی که فیلمهای هنری میسازند از این جهت جذابیت دارد که به آنها بهانه میدهد ذات انسانها را به نمایش بگذارند. قید و بندهای تمدن از بین میرود و رفتار آدمها به ابتداییترین شکل تنزل مییابد. به عنوان مثال در فیلم «شرم» (1968) به کارگردانی اینگمار برگمان یک زوج بورژوا با بازی لیو اولمان و ماکس فون سیدو میکوشند از پیامدهای یک جنگ هولناک در امان بمانند. در شروع فیلم، آنها آدمهایی خوشظاهر هستند، اما در پایان زوجی پیر با لباسهای مندرس و ظاهر بههمریخته هستند که خانهشان ویران شده است.در اینجا برگمان بیش از آنکه به نمایش شعلههای آتش، بمباران و قتل عام که مشخصه یک جنگ تمام عیار است، علاقه داشته باشد، به «خشونت نهفته» قهرمانان بورژوای خود علاقه دارد. نظر برگمان در این مورد یادآور حرفهای فون تریر است. برگمان میگوید: «وقتی جامعه کارکرد خود را از دست میدهد، شخصیتهای اصلی فیلم دیگر چیزی ندارند به عنوان مرجع از آن استفاده کنند. روابط اجتماعی متوقف میشود. آدمها فرو میپاشند. افراد ضعیف بیرحم میشوند. شخصیت زن که قویتر است، سقوط میکند. همه چیز روی یک قایق به پایان میرسد، همه چیز مثل یک کابوس در قالب تصاویر ثبت میشود.»سازندگان فیلمهای هنری و طراحان صحنه آنها همچنین از فرصتهای تصویری که آرماگدون در اختیارشان قرار میدهد، لذت میبرند. این فرصتی است برای نشان دادن خیابانهای متروک یا چشماندازهای پس از وقوع یک فاجعه هستهای. بیروحترین تصاویر میتواند بیش از هر چیز دیگر تاثیرگذار باشد. «La Jeteé» به کارگردانی کریس مارکر تولید سال 1962 در پاریس پس از جنگ جهانی سوم روی میدهد. فیلم پر از تصاویر ثابت است، اما همین مسئله آن را ترسناکتر کرده، چون آنچه نمیبینیم از آنچه میبینیم بیشتر است.فیلم نامتعارف «ایثار» (1986) که آخرین اثر آندری تارکوفسکی است، نگاهی چخوفی به آخرالزمان دارد. داستان فیلم اطراف خانهای تابستانی در سوئد روی میدهد. با آغاز جنگ هستهای، یک نویسنده/بازیگر سالخورده (ارلاند یوزفسون) باید با ایثاری نمادین دنیا را از نابودی نجات دهد. «ایثار» با ضربآهنگ کند و گرایش معنوی نهفته خود قطعا یک فیلم آخرالزمانی مشابه آنچه جری بروکهایمر در نظر دارد، نیست.اکنون «ملانکولیا» از راه رسیده است. در این فیلم با دو خواهر با خلق و خوی کاملا متفاوت روبرو هستیم (کریستن دانست و شارلوت گنزبورگ) که با دو شیوه بسیار متفاوت به مسئله پایان دنیا واکنش نشان میدهند.فون تریر در گفتوگو با ایندیپندنت از «در کمال خونسردی» (1967) به کارگردانی ریچارد بروکس (اقتباسی از کتاب ترومن کاپوتی درباره دو آدم بیهدف جوان که یک کشاورز و خانوادهاش را در کانزاس کشتند و بعد خودشان اعدام شدند) به عنوان منبع الهام خود یاد کرد.کارگردان فیلمهای «شکستن امواج» و «رقصنده در تاریکی» به این نکته هم اشاره کرد که «ملانکولیا» از جهاتی با «تایتانیک» قابل مقایسه است. او گفت: «همه میدانند تایتانیک غرق میشود. مسئله این است که چطور غرق میشود. مهم نیست چه کسی زنده میماند.» به عبارت دیگر، این نکته که شما از قبل میدانید فیلم قرار است کجا برود تنش را بیشتر میکند نه کمتر. دوست دارید شخصیتها جور دیگری رفتار کنند، هرچند سرنوشت آنها همین حالا مشخص است. نمیتوان مانع توده یخ شناور شد.دیگر منبع الهام مهم فون تریر، صحنه عروسی ابتدای فیلم «شکارچی گوزن» (1978) ساخته مایکل چیمونو بود. در «ملانکولیا» نیز سکانسی طولانی و پر از جزئیات از یک عروسی هست که تنشهای خانوادگی در آن به تدریج اوج میگیرد.آن طور که از حرفهای فون تریر مشخص است، سیاره سرخ ملانکولیا که به سوی زمین در حرکت است، همان چیزی است که آلفرد هیچکاک به آن «مکگافین» میگفت؛ استعارهای دور از ذهن که طرح داستانی را پیش میبرد. ممکن است دنیا به پایان خود رسیده باشد، اما موضوع فیلم واقعا این نیست.قضیه هرچه باشد، «ملانکولیا» جای تردید باقی نمیگذارد که سناریوهای با موضوع آخرالزمان برای سازندگان فیلمهای هنری و تجاری به یک اندازه جذابیت دارد، هرچند نگاهها به این فیلمها کاملا متغیر است. کارگردانان مختلف از پایان دنیا برای به تصویر کشیدن داستانهای سیاه، متفکرانه، اکشن، اکولوژیکی و حتی کمدی استفاده کردهاند. در عصر حوادث هستهای، بحران اقتصادی، جنگ و تروریسم، این مسئله که بسیاری از فیلمسازان نگاهی چنین سخت به روز قیامت دارند، خیلی عجیب نیست.ایندیپندنت / 15 آوریل / ترجمه: علی افتخاری54
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 734]