واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: امام و سردمداران
امام صادق (ع) و سردمداران اموی و عباسیربیع دربان منصور، می گوید: چون منصور حج گزارد و به مدینه رسید شبى را بیدار ماند. آنگاه مرا طلبید و گفت: اى ربیع همینالآن به سرعت و از كوتاه ترین راه برو و اگر مىتوانى تنها بروى، این كار را كن تا نزد جعفر بن محمّد برسى. به او بگو كه پسر عمویت به تو سلام مىرساند و از تو مىخواهد كه همین حالا به سویش آیى. پس اگر او اجازه داد كه با تو بیاید، رخ بر زمین نه و اگر با آوردن عذر و بهانه از آمدن خوددارى ورزید در این باره اختیار را بهخود او واگذار و اگر تو را فرمود كه در آمدن به نزد او تأنى جویى آسان بگیر و كار را سخت مكن و قبول عفو كن و در گفتار و كردار تندى و خشونت به خرج مده.ربیع گوید: من بر در سراى امام آمدم و آن حضرت را در خلوت خانهاش یافتم و بدون اذن ورود، درون خانه شدم. او را دیدم كهگونههایش را - به حال سجده - بر خاك گذارده وكف دست خود را بهسوى آسمان برده، در حالى كه آثار خاك بر چهره و دستان او نمایان بود. شایسته ندیدم كه لب به سخن بگشایم تا آنكه او از نماز و دعا فراغت یافت وچهرهاش را برگرداند. گفتم: سلام بر تو اى ابو عبداللَّه. فرمود: سلام بر تو برادرم. چرا اینجا آمدى؟ عرض كردم: پسر عمویت به تو سلام رساند و چنین و چنان گفت. او با شنیدن سخنان منصور فرمود: «آیا هنگام آن فرا نرسید كه مؤمنان دلهاشان به یاد خدا و آنچه از حقّفروفرستاده، خاشع گردد و همچون كسانى كه پیش از این كتاب داده شدندنباشند. پس مدّت بر آنان دراز شد و دلهایشان سخت گردید» به خلیفه بگو السلام علیك و رحمة اللَّه وبركاته.آنگاه دو باره قصد نماز و توجّه كرد. عرض كردم: آیا پس از سلام عذر یا پاسخى هست؟ فرمود: آرى. به او بگو: «و ما اى خلیفه به خدا سوگند از آزار ما دست بردار و گرنه نام تو را هر روز پنج بار به خداوند عرضه خواهیم كرد» یعنى در نمازهاى پنجگانه با اخلاص تمام تو را نفرین مىكنیم و تو خود به واسطه پدرانت از رسول خداصلى الله علیه وآله براى ما حدیث نقلكردى كه آن حضرت فرمود: چهار دعاست كه از خداوند پوشیده نمىماند دعاى پدر در حقّ فرزندش و دعاى برادر در حقّ برادرش، دعاى نهانى و دعاى خالصانه.ربیع گوید: هنوز گفتگو تمام نشده بود كه خبرگزاران منصور در پىمن آمدند و از وجود من اطلاع یافتند. من نیز بازگشتم و سخنان ابوعبداللَّهرا براى منصور باز گفتم. منصور از شنیدن آن سخنان گریست وسپسگفت: به سوى او باز گرد و به او بگو كار ملاقات و نشستن با شما را بهشما وا مىگذارم و امّا زنانى كه از آنان یاد كردى بر ایشان درود بادوخداوند وحشت آنان را به امن مبدّل سازد واندوه آنان را بزداید.ربیع گوید: من به نزد ابو عبداللَّه بازگشتم و او را از گفته منصور آگاهساختم. پس او گفت: به او بگو صله رحم به جاى آوردى و خداوند تو رابهترین پاداش دهد. سپس چشمانش پر از اشك شد تا آنجا كه چند قطرهنیز بر دامانش چكید.محمّد بن عبداللَّه اسكندرى که یكى از یاران خاصّ منصور است گفت: روزى نزد منصور وارد شدم. او را دیدم كهاندوهگین نشسته بود و آه سرد مىكشید. گفتم: به چهمىاندیشى؟ پاسخ داد: اى محمّد بیش از یك صد تن از اولاد فاطمه كشته شدند درحالى كه سرور و پیشوایشان بر جاى مانده است! پرسیدم: او كیست؟ گفت: جعفر بن محمّد الصادق.گفتم: او مردى است كه عبادت، پیكرش را فرسوده و لاغر ساخته و به جاى طلب حكومت خود را به خداوند مشغول داشته! منصور گفت: من مىدانم كه تو به او و پیشوایىاش اعتقاد دارى امّا بدان كه حكومت، عقیم است و من امشب سوگند یاد كردهام كه شب را سپرى نكنم مگر آنكه از كار او فراغت یافته باشم.آنگاهمنصور، جلّاد را طلبید و به او گفت: چون ابو عبداللَّه الصادق رااحضار كردم وى را با گفتگو سرگرم مىسازم و چون كلاهم را از سربرداشتم تو گردن او را بزن. منصور، امام صادق را در آن ساعت فرا خواند. او لبهایش را مىجنباند، امّا نفهمیدم چهمىخواند. ناگهان دیدم قصر موج مىزند، انگار كه كشتى است در میانامواج دریاها و دیدم كه منصور با پا و سر برهنه و در حالى كه دندانهایش به هم مىخورد و زانوانش مىلرزید در برابر جعفر بن محمّد قدم مىزد. او یك لحظه سرخ و لحظهاى دیگر زرد مىشد. بازوى ابوعبداللَّه را گرفته بر تخت حكومتش بنشاند و خود همچون بندهاى در برابر آقایش، فراروى آن حضرت نشست و گفت: اى پسر رسول خدا چرا در این ساعت بدین جاى آمدى؟ امام فرمود: من براى اطاعت از خدا و پیامبرش و امیرالمؤمنین كه سرافرازىاش مستدام باد، به نزد تو آمدم. منصور گفت: من تو را فرانخوانده بودم و فرستاده اشتباه كرده است. آنگاه گفت: هر حاجتى دارى بگو؟ آنحضرت پاسخ داد: من از تو مىخواهم كه مرا بى جهت فرانخوانى. منصور گفت: هر چه خواهى تو را باد. آنگاه آن حضرت بازگشت و خداى را بسیار سپاسگزارى كرد.منصور خوابید و تا نیمه شب از خواب بیدار نشد. چون بیدار شد من در آن هنگام بر بالین او بودم. منصور گفت: مىخواهم سخنى با تو بگویم. به منروى كرد و از حوادث ترسناكى كه به هنگام آمدن امام صادقعلیه السلام برایشرخ دادهبود، سخن گفت همین حوادث موجب شده بود كه منصور از كشتنامام صادق دست باز دارد و آن حضرت را مورد تعظیم و احسان قرار دهد. به منصور گفتم: این امرى شگفت نیست، زیرا ابوعبداللَّه وارث علم پیامبر صلى الله علیه وآله است و اسما و دیگر دعاهایى پیش اوست كه اگر بر شب بخواندشان درخشان خواهد شد و اگر بر روز بخواندشان دیگر تیره و تاریك نخواهد شد و اگر بر امواج دریاها بخواندشان، بر جاى خود بىحركت خواهند ایستاد.بدین سان منصور هراز چند گاه امام را به نزد خود فرا مىخواند تاآنكه بالاخره وى را با دادن زهر به شهادت رساند.گردآورنده: ندا فریز.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]