تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):به وسيله من هشدار داده شديد و به وسيله على عليه ‏السلام هدايت مى‏يابيد و به وسي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805562167




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حزب اللهی ها باید حرف اول را بزنند


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: حزب الهى ها بايد حرف اول را بزنند     
حلج يدالله کلهر
وجود حاج يدالله کلهر براى بچه ها تكيه گاه بود، حتى در پشت جبهه و در ورزش و بازى. يادم است كه تيم واليبال دسته يك كرج را براى مسابقه به سپاه دعوت كرده بوديم. چهار، پنج نفر از بازيكنان واليبال در آن تيم حضور داشتند.مسابقه شروع شده بود. آنها متوجه بودند كه ما تيم ضعيفى هستيم و به خاطر همين سعى كردند با ما مدارا كنند. دور اول با نتيجه ? - ?? باختيم. اين مسئله در روحيه بچه ها تاثير بدى گذاشته بود. همه مى گفتند اى كاش آنها را دعوت نمى كرديم هر چه باشد بچه هاى سياسى و حزب الهى نبايد از خود ضعف نشان بدهند باعث آبروريزى مى شود...دور دوم هم باختيم. مى خواستيم دور سوم را شروع كنيم كه حاج يدالله را از دور ديديم كه مى آمد. بچه ها انگار جان دوباره گرفتند. وقتى نتيجه بازى را شنيد گفت كه بازى مى كند. همه با خوشحالى قبول كردند و او وارد زمين شد. من پاس مى دادم و او آبشار مى زد و مى گفت: حواست باشد پاسهايى كه مى دهى نيم متر بالاى تور باشد. » در همان لحظات اول روحيه بچه ها تغيير كرد. وقتى حاج كلهر به هوا مى پريد تا آبشار بزند مى ديديم كه كمربندش تا بالاى تور مى رسد. تيم مقابل چهار نفرى براى دفاع به هوا مى پريدند و نمى توانستند توپها را بگيرند، بدين ترتيب سه دور ديگر تيم ما برنده شد. وقتى مسابقه تمام شد دور هم جمع شديم، گفتم: چه خوب شد كه شما رسيدى و الا بازى را باخته بوديم. «چطور اين قدر خوب و محكم بازى مى كنى؟ گفت: همين قدر مى دانم كه بچه هاى حزب الهى دست روى هر كار بگذارند بايد حرف اول را بزنند.ابوذر خدابين از همرزمان شهيد كلهر***مى خواهم حسرت يك آخ را هم به دل دشمن بگذارم      در عمليات والفجر هشت خبر آوردند مجروح شده. با «على ميرايى » قرار گذاشتيم كه به عيادت او برويم. وقتى به بيمارستان رسيديم ديديم سخت مجروح است. كتف و دست راستش خرد شده، كليه اش هم آسيب ديده بود.پرسيدم: «حاجى حالت چطور است» در حاليكه با سختى حرف مى زد، گفت: «خوبم الحمدلله. » ديدم قسمتى از لبش بريده و خون مى آيد. پرسيدم: «حاجى ! لبت هم تركش خورده » گفت: «نه» در همين موقع چهره او در هم شد و اخمهايش توى هم رفت. دستهايش را مشت كرده و لبانش را گاز گرفت. دندانش درست در همان نقطه لبش كه پاره شده بود فرو رفت. درد به سراغش آمده بود. در حاليكه از درد به خود مى پيچيد كوچكترين حرفى نمى زد و حتى آهسته هم ناله نمى كرد، وقتى اين صحنه را ديدم نتوانستم خودم را كنترل كنم. گفتم: «با خودت اين رفتار را نكن حاجى ! يك دادى، هوارى، فريادى چيزى. چرا اين جور مى كنى »! صبر كرد تا درد آرام شد. دوباره لبخند هميشگى روى لب مجروحش نشست. گفت: «مى خواهم حسرت يك آخ را هم به دل دشمن بگذارم.»***
حلج يدالله کلهر
با اين جلسه ها كارى درست نمى شود       من هميشه نگران حاج يدالله بودم. در مدتى كه از او جدا مى شدم نگران بودم كه نكند اتفاقى برايش بيفتد. من براى كارى به عقب رفته بودم و برايش پيغامى داشتم كه براى جلسه بايد به عقب برگردد.وقتى به خط رسيدم پيش حاج يدالله رفتم و گفتم: «حاج على فضلى گفت عقب جلسه است حتما بايد بيايى» حاجى گفت:« ول كن بابا با اين جلسه ها كارى درست نمى شود. »فرداى آن روز نزديك ظهر بود. منطقه آرام شده بود و قرار بود گردانها جابه جا شوند. حاجى گفت: «على ماشين را روشن كن برويم. » باور نمى كردم خدا را شكر كردم كه بالاخره تصميم گرفت عقب برگردد. دل توى دلم نبود مى ترسيدم در همين چند لحظه اتفاقى بيفتد. گفتم: «حاجى ماشين بد جايى است بيا برويم گلوله هاى خمپاره و توپ مرتب به زمين مى خوردند. » حاج كلهر آمد و سوار ماشين شد و حركت كرديم. هنوز دور نشده بوديم كه ناگهان احساس كردم ماشين از زمين كنده شد. دود و آتش همه جا را گرفته بود. ناگهان ديدم حاجى آرام روى زانوى من افتاده. دست و پاى خود را گم كردم. نگاهى به پشت سرم انداختم چند بسيجى شهيد شده بودند. دنبال راهى مى گشتم كه حاجى را به عقب منتقل كنم. ماشينى آمد و حاجى را سوار كرديم. نمى دانستيم شهيد شده است يا مجروح است. ماشين كه حركت كرد ديدم نفس مى كشد. از خوشحالى نمى توانستم چه كنم. به بهدارى رسيديم حاجى را به داخل بردند. لحظاتى بعد چند نفر آمدند خبر شهادت او را به من دادند، آنها هم گريه مى كردند. تازه آن موقع فهميدم كه حاج كلهر شهيد شده است. روح بلند او ميهمان ملائك شده بود و ما مبهوت مانده بوديم.على قاضى زاهدى از همرزمان شهيدمنبع: ويژه نامه سروقامتان روزنامه جوان 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 304]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن