واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: به ناتوانی، رنگ توانایی زدند غلبه بر معلولیت ذهنی
خیلیها معتقدند عشق میتواند محرک باشد. عشق میتواند قدرتهای پنهان آدمها را آشکار کند. آیا این تفکر درست است؟ هفته نامه سلامت به دنبال جواب این سئوال به خانهای رفت که در آن فرزندی دوبار متولد شده؛ یکبار توسط مادر پس از 9 ماه انتظار و بار دیگر توسط پدر بعد از 12 سال... . تو با خود میگویی: آیا این همان پسری است که سالها پیش نگذاشتند در مدرسه استثنایی ثبتنام کند؟ این همان پسری است که میگفتند بهره هوشی کافی برای آموزش ندارد؟ و حالا سرنوشت طور دیگری رقم خورده است... . و معلول ذهنی بودن معنای کوچکتری از آنچه دیگران میگفتند برای او پیدا کرده است.این پدر بدون اینکه بداند سالها در لحظه زندگی کرده، بدون اینکه بداند در آینده فرزندی خواهد داشت که صداقت را به معنای واقعی درک میکند، حضور، تلاش، غم و شادی پدر را میفهمد. پدری که یک لحظه از تلاش دست برنداشته است. داریوش صادقی، گرافیست و کارمند صدا و سیما است و پدر علی (پسری با محدودیت ذهنی یا CP). از اول قصه شروع کنید. علت فلج مغزی علی چه بود؟ مادر علی در دوران بارداری، مبتلا به توکسوپلاسموز بود که این انگل در دوران جنینی موجب آسیبهای مغزی، آب مروارید و... میشود. پس از تولد علی با آزمایشهایی که انجام شد متوجه ریشه این بیماری شدم. میتوانید بگویید چه قدر و چرا علی را دوست دارید؟ برخی مسایل فراتر از مرز دوست داشتن هستند، علی پیش از اینکه فرزند من باشد یک انسان است و من در جایگاه یک انسان با او برخورد کردم.چرا آموزشهای علی را از سن 12 سالگی شروع کردید؟ علی 9 ساله بود که من و مادرش از هم جدا شدیم و پس از هشت ماه دادگاه حضانت علی را به من داد. پس از این حادثه مطالعاتم را بیشتر کردم، کتاب فضای فکریام را گسترش داد. کتاب هضم مسایل گوناگون زندگی، رویارویی با مشکلات را برایم راحتتر کرد و تازه از سن 12 سالگی علی بود که جواب بسیاری از سوالات را گرفتم و توجهم به علی بیشتر شد. هیچ وقت از خودتان پرسیدید «چرا برای من این اتفاق افتاد؟» وقتی مشکلی پیش میآید ما آدمها عادت داریم بگوییم چرا؟ اما من با خواندن کتاب و کنار آمدن با خودم، سوال «چرا برای من این اتفاق افتاد» از ذهنم حذف شد. البته سه سال طول کشید تا توانستم به یک آرامش نسبی برسم. یک ذهن خلاق و پرسشگر وقتی به دنبال جواب واژههایی چون مرگ، زندگی و خلقت میرود جواب خیلی از پرسشها را مانند «چرا برای من این اتفاق افتاد» را میگیرد.در این مدت علی چه کار میکرد؟ تمام روزها علی در خانه بود. هیچ پیشرفتی نداشت. قبلا به طور جسته و گریخته شش ماهه، یکساله دورههای آموزشی دیده بود اما فایدهای نداشت. 12 ساله بودکه او را در مرکز توانبخشی تهران ثبتنام کردم. سه ماه پس از ثبتنام، مربی علی گفت علی را تست کرده و متوجه شده است که علی آموزشپذیر است. پاسخ من این بود که من به واسطه خستگی که دارم نمیتوانم کاری بکنم. شما اگر راهی وجود دارد تلاشتان را بکنید. دو ماه که گذشت، جرقههای آموزشپذیری را در علی دیدم. این درحالی بود که تا آن مدت علی از لحاظ فیزیکی و جسمی تعادل نداشت. راه رفتنش خیلی مشکل داشت، در کودکیهایش نمیتوانستیم در مهمانی یا دعوتی شرکت کنیم، علی با به هم ریختن سفره و... خیلی اذیت میکرد اما از همان 12 سالگی با دیدن جرقههای پیشرفت، شروع به طراحی روشهای آموزشی کردم. پس دوست داشتید که علی تغییر کند و فکر نمیکردید که همه چیز تمام شده و علی تغییرناپذیر است؟ نه! با یک دیدگاه مثبت و به تنهایی آموزشها را شروع کردم. آموزشهایتان به چه صورتی بود؟ پس از دو ماه که علی توانست مداد را درست به دست بگیرد به توصیه مربی کتابهای ریاضی، فارسی و علوم کلاس اول را تهیه کردم تا علی را آموزش بدهیم. ظرف دو ماه حروف الفبا را یاد گرفت و ظرف هشت ماه کلاس اول را تمام کرد و الان هم تا کلاس پنجم خوانده و حدود یک سال است که آموزش موسیقی را هم تحت نظر یک معلم موسیقی شروع کرده است (در همین زمان علی پشت ارگ رفت تا عکاس از او عکس بگیرد و این گفتگو در حالی ادامه پیدا کرد که طنین آواز خوابهای طلایی در فضا شنیده میشد).درس خواندن علی را خسته و عصبانی نمیکرد؟ نه، برای اینکه خسته نشود آموزشهایم توأم با بازی بود.این همه حوصله از کجا میآید؟ از دوست داشتن، عشق و دیدگاه فکری و مهمتر از همه انسانیت.سلامت : هیچوقت خسته نشدید؟ چرا، چرا، چرا، خسته میشدم، از نوع نگاه اطرافیان و مردم که اصلا نگاهی ندارد. توجه نکردن یعنی اذیت کردن. علی را در 13 سالگی بردم که در آموزش و پرورش استثنایی ثبتنام کنم، کارشناسان آنجا پس از تست گفتند متاسفانه علی بهرههوشی کافی ندارد و آموزشپذیر نیست.مجبور شدم علی را به مرکز توانبخشی تهران برگردانم و آموزشهایش را خودم ادامه بدهم و اینها همه ناشی از بیتوجهی مسئولان است وگرنه اولین کسانی که باید متوجه تواناییهای امثال علی شوند، آنها هستند.علی اصلا مدرسه نرفته؟ اصلا. ولی با آموزشهای خودم و مرکز تا کلاس پنجم خوانده و به مرحلهای رسیده که انشا مینویسد.بعدها علی را به آن کارشناسانی که برای ادامه تحصیل تاییدش نکرده بودند نشان ندادید؟ چرا، پس از پنج سال رفتم سراغ رییس آموزش و پرورش استثنایی. آن روز به ایشان گفتم بچهای که بهره هوشی ندارد میتواند انعکاس جهانی پیدا کند؟ حتی پیشنهاد دادم که تمامی آموزشهایی را که برای علی طراحی کرده بودم به طور رایگان در اختیار آموزش و پرورش قرار بدهم امکاناتی که من میخواستم در حد توان آموزش و پرورش بود. اما متاسفانه جوابی ندادند.خودتان را موفق میدانید؟ از خودم راضی هستم. کار من مثل این بود که در کویر بخواهی جنگلی از درخت پرورش بدهی.قدرت سازگاریاش با محیط چهطور است؟ از حقش دفاع میکند، در برابر برخوردها واکنش نشان میدهد اما به او آموزش دادم برخورد فیزیکی با کسی نکند. تواناییم را بنگر اینها که می گویم حکایت نیستبهداشت کودکان معلول
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 399]