تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خدايا روزى كن مرا محبّت خودت و محبّت دوستدارانت را و محبّت آنچه مرا به تو نزديك مى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826141385




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ساقه‌های طلایی گندم


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: ساقه‌های طلایی گندم
مزرعه
باد ساقه‌های طلایی گندم را تکان می‌داد. بابا داس را به شکوفه داد و گفت: «باید گندم‌ها را درو کنیم.»شکوفه گفت: «مزرعه‌ی خودم است. تنهایی آنها را می‌چینم.» بابا رفت مزرعه‌ی مش‌رحمان تا به او کمک کند. شکوفه شروع کرد. چند ساقه‌ی گندم را می‌گرفت و با داس آنها را جدا می‌کرد. شکوفه خیلی زود خسته شد. کف دست‌هایش سرخ شد. خواست دوباره گندم‌ها را بچیند؛ امّا دست‌هایش آنقدر درد می‌کرد که نتوانست. به مزرعه‌ی مش‌‌رحمان نگاه کرد. بیشتر مزرعه درو شده بود. بابا و بقیّه‌ی کسانی که در مزرعه بودند تند و تند گندم‌ها را می‌چیدند. شکوفه به عروسک پارچه‌ای نگاه کرد و گفت: «تنهایی نمی‌شود.» شکوفه به مرزعه‌ی‌ مش‌رحمان رفت. مش‌رحمان گفت: «آمده‌ای کمک کنی؟» شکوفه خندید و گفت: «بله.» بابا گفت: «بعد می‌آییم مزرعه‌ی تو.» بابا به دست‌های شکوفه نگاه کرد و گفت: «دست‌هایت زخم شده است. تو چای درست کن.» شکوفه کنار اجاق نشست. برای مزرعه‌اش دست تکان داد و گفت: «خیلی زود می‌آیم. با کمک همه گندم‌هارا درو می‌کنیم.» فاطمه بختیار **************************** مطالب مرتبط معلم جدید بره ها سرماخوردگیکوتوله ناقلا و غول دندان طلا چرخ و فلک سبز منتظر بابا هستیم یک لقمه نان و پنیر آقا موش باهوش سیب کال و ماهی قرمزکلاغ زاغی  توجه: جواب سوال را در این لینك بخوانید





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 337]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن