واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: خاطرات عروس امام از همسر امام دکتر فاطمه طباطبایی، عروس امام و همسر حجتالاسلام سید احمد خمینی که شاید بیش از همه سالهای پایانی حیات همسر امام (ره) ـ مادر شوهر خویش ـ را درک کرده، به تازگی در گفتوگویی به بیان زوایای شخصیت بانوی انقلاب پرداخته است.وی در بخشی از این گفتوگو که در نشریه حضور منتشر شده، به روایت جالبی از دختران مجاهدین خلق میپردازد که در زمان اقامت رهبر کبیر انقلاب در نوفلشاتو، به آنجا آمده و همچون دیگر بانوان توسط همسر امام (ره) پذیرایی شدند.وی میگوید: خانمها با خانم ديدار ميكردند، خانم هم عين رسم خودشان بود كه تمام بايد پذيرايي بشوند، بحثهايي هم كه جنجالبرانگيز بود، فوري ميگفتند كه اينجا جاي بحث نيست، اينجا شما آمديد ديدار بكنيد و برويد. تشريفات خانم، گز و سوهان و شريني و اينها ميگذاشتند. يك دفعه چند نفر از اين دخترهاي مجاهدين خلق آمده بودند، ديدند خانم بالاي خانهاش نشسته و خيلي هم آراسته و بعد هم پذيرايي مي شوند.يعني روسري متناسب با كت و دامن سرشان ميكردند، چادرشان همرنگ كت و دامنشان، صاف و صوف، سر شانه كرده، سر تا پا يك هارموني داشتند، شايد خيلي نفيس نبود، اما خيلي منظم و مرتب و خوشدوخت بود، اين لباسها را از عراق آورده بودند.فاطمه طباطبایی میافزاید: اعضاي مجاهدين خلق توقع داشتند اينجا هم كه ميآيند، يك فضاي انقلابي باشد، اعتراض كردند و گفتند: ما اينجا آمديم و فكر كرديم كه انقلاب است، اينجا هيچ بويي نيست، اينجا تشريفات است، شيريني و گز و سوهان است. خانم خيلي قشنگ گوش كردند و گفتند: شما يك مسأله را توجه نداريد، و آن اينكه شيريني و تشريفاتي كه اين وسط هست، همه را از ايران دوستان براي ما سوغات ميآورند. من ميتوانم اينها را در كمد اتاقم قايم كنم، خودم بخورم، اما ترجيح ميدهم با مهمانهايم بخورم، وظيفه خودم ميدانم از شما پذيرايي كنم، دوست نداريد آن ميل شماست، ميتوانيد تشريف نياوريد. بعد آنها هم هيچ نگفتند و رفتند.عروس امام سپس به شرح جزئیات رساندن خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی به امام و همسرشان پرداخته و میگوید: من نشستم پيش معصومه خانم (همسر آیتالله مصطفی خمینی) ديدم بعد از مدتي خانم وارد شدند، حالا ما فكر ميكرديم كه بعدا كسي به خانم خبر ميدهد. خانم آمدند، ما هم رفتيم جلو كه بگوييم خانم نگران نباشيد، ديدم ايشان وارد شدند و شروع كردند به گريه كردن. گفتيم: خانم چيزي نيست، گفت: چي چيزي نيست؟ فوت كرد، فوت كرد مصطفي و زدند تو صورت و سرشان.وی میافزاید: «من پیش امام رفتم، ديدم امام هم نشسته بودند و متأثر. آقا هنوز نميدانستند. من هم كه رسيدم، نگفتم چي شده، ولي بعد احمد آمد. آقا سايهاش را ديدند، آقا در اتاق بودند، احمد از ايوان بالا از طرف دفتر آمد، از در حياط وارد نشد، نميتوانست به آقا بگويد. روي پشت بام ايستاده بود، آقا سايهاش را روي شيشه ديدند، فهميدند كه احمد آنجا ايستاده و فهميدند كه بايد چيزي شده باشد. صدا كردند: احمد، احمد گفت: بله آقا. گفتند: مصطفي فوت شد؟ احمد زد به گريه.امام همانطور كه نشسته بودند و دستانشان هم روی پايشان بود، گفتند: انا لله و انا الیه راجعون. بعد احمد رسيد. به من، گفت: ميگويند بايد كالبد شكافي بشود، مشكوك است. شروع كرد حرف زدن. عدهاي از آقايان هم آمدند كه من ديگر حسن را برداشتم و رفتم خانه معصومه خانم كه خانم را ببينند و معصومه خانم را ببينند. وقتي وارد شدند، خوب خانه حاجآقا مصطفي هم خيلي كوچك بود، خانم آمدند بيرون و گفتند: ديدي آقا چه شد؟! من ديگر نميتوانم صبر كنم، من ديگر نميتوانم تحمل كنم. آقا آمدند جلو و گفتند: ميدانم خانم خيلي سخت است، ميفهمم، اما براي خدا صبر كن، به حساب خدا بگذار.خانم گفتند: آقا من چقدر بكشم، نميتوانم تحمل كنم. آقا آمدند و نشستند و شروع كردند با خانم صحبت كردن. با معصومه خانم و با مريم، بعد به مريم گفتند: من خيلي بچهتر از شما بودم كه پدر و مادرم را از دست دادم، ميفهمم ولي به حساب خدا بگذاريد، خدا كمكتان ميكند..»وی در پایان با اشاره به قریحه شعر و شاعری همسر امام به بیتی اشاره میکند که چند سال پیش، امام و همسرشان با هم آن را تکمیل کردهاند:« خانم خودشان شعر ميگفتند، ظاهرا اوايل كه ازدواج كرده بودند، يك دفعه براي امام شعرشان را خوانده بودند و امام خيلي استقبال نكردند و خانم هم ديگر نخواندند. همين چند سال پيش من يك دفعه رفتم پيش ايشان، گفتند كه سر شب شعري به ذهنم رسيد، نيمبيتي گفتم و در نيمبيت ديگرش ماندم. خوابيدم، خوابم برد. امام را خواب ديدم، به امام گفتم اين نيمبيت را گفتم، امام نيمبيتش را به من گفت و من هم نصف شب بلند شدم و نوشتم .»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 347]