تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):مردم به انجام روزه امر شده اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816289172




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خر دردمند و گرگ نعلبند


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: يک روز يک مرد روستايي يک کوله بار روي خرش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. خر پير و ناتوان بود و راه دور و ناهموار بود و در صحرا پاي خر به سوراخي رفت و به زمين غلطيد. بعد از اينکه روستايي به زور خر را از زمين بلند کرد معلوم شد پاي خر شکسته و ديگر نمي تواند راه برود. روستايي کوله بار را به دوش گرفت و خر پا شکسته را در بيابان ول کرد و رفت. خر بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فکر مي کرد که «يک عمر براي اين بي انصاف ها بار کشيدم و حالا که پير و دردمند شده ام مرا به گرگ بيابان مي سپارند و مي روند». خر با حسرت به هر طرف نگاه مي کرد و يک وقت ديد که راستي راستي از دور يک گرگ را مي بيند. گرگ درنده همينکه خر را در صحرا افتاده ديد خوشحال شد و فريادي از شادي کشيد و شروع کرد به پيش آمدن تا خر را از هم بدرد و بخورد. خر فکر کرد«اگر مي توانستم راه بروم، دست و پايي مي کردم و کوششي به کار مي بردم و شايد زورم به گرگ مي رسيد ولي حالا هم نبايد نااميد باشم و تسليم گرگ شوم. پاي شکسته مهم نيست. تا وقتي مغز کار مي کند براي هر گرفتاري چاره اي پيدا مي شود». نقشه اي را کشيد، به زحمت از جاي خود برخاست و ايستاد اما نمي توانست قدم از قدم بردارد. همينکه گرگ به او نزديک شد خر گفت:«اي سالار درندگان، سلام». گرگ از رفتار خر تعجب کرد و گفت:«سلام، چرا اينجا خوابيده بودي؟» خر گفت: «نخوابيده بودم بلکه افتاده بودم، بيمارم و دردمندم و حالا هم نمي توانم از جايم تکان بخورم. اين را مي گويم که بداني هيچ کاري از دستم بر نمي آيد، نه فرار، نه دعوا، و درست و حسابي در اختيار تو هستم ولي پيش از مرگم يک خواهش از تو دارم». گرگ پرسيد:«خواهش؟ چه خواهشي؟» خر گفت:«ببين اي گرگ عزيز، درست است که من خرم ولي خر هم تا جان دارد جانش شيرين است، همانطور که جان آدم براي خودش شيرين است البته مرگ من خيلي نزديک است و گوشت من هم قسمت تو است، مي بيني که در اين بيابان ديگر هيچ کس نيست. من هم راضي ام، نوش جانت و حلالت باشد. ولي خواهشم اين است که کمي لطف و مرحمت داشته باشي و تا وقتي هوش و حواس من بجا هست و بيحال نشده ام در خوردن من عجله نکني و بيخود و بي جهت گناه کشتن مرا به گردن نگيري، چرا که اکنون دست و پاي من دارد مي لرزد و زورکي خودم را نگاهداشته ام و تا چند لحظه ديگر خودم از دنيا مي روم. در عوض من هم يک خوبي به تو مي کنم و چيزي را که نمي داني و خبر نداري به تو مي دهم که با آن بتواني صد تا خر ديگر هم بخري.» گرگ گفت:«خواهشت را قبول مي کنم ولي آن چيزي که مي گويي کجاست؟ خر را با پول مي خرند نه با حرف». خر گفت:«صحيح است من هم طلاي خالص به تو مي دهم. خوب گوش کن، صاحب من يک شخص ثروتمند است و آنقدر طلا و نقره دارد که نپرس، و چون من در نظرش خيلي عزيز بودم براي من بهترين زندگي را درست کرده بود. آخور مرا با سنگ مرمر ساخته بود، طويله ام را با آجر کاشي فرش مي کرد، تو بره ام را با ابريشم مي بافت و پالان مرا از مخمل و حرير مي دوخت و بجاي کاه و جو هميشه نقل و نبات به من مي داد. گوشت من هم خيلي شيرين است حالا مي خوري و مي بيني. آنوقت چون خيلي خاطرم عزيز بود هميشه نعل هاي دست و پاي مرا هم از طلاي خالص مي ساخت و من امروز تنها و بي اجازه به گردش آمده بودم که حالم به هم خورد. حالا که گذشت ولي من خيلي خر ناز پرورده اي هستم و نعلهاي دست و پاي من از طلا است و تو که گرگ خوبي هستي مي تواني اين نعلها را از دست و پايم بکني و با آن صدتا خر بخري. بيا نگاه کن ببين چه نعلهاي پر قيمتي دارم!» همانطور که ديگران به طمع مال و منال گرفتار مي شوند گرگ هم به طمع افتاد و رفت تا نعل خر را تماشا کند. اما همينکه به پاهاي خر نزديک شد خر وقت را غنيمت شمرد و با همه زوري که داشت لگد محکمي به پوزه گرگ زد و دندانهايش را در دهانش ريخت و دستش را شکست. گرگ از ترس و از درد فرياد کشيد و گفت:«عجب خري هستي!» خر گفت:«عجب که ندارد، ولي مي بيني که هر ديوانه اي در کار خودش هوشيار است. تا تو باشي و ديگر هوس گوشت خر نکني!» گرگ شکست خورده ناله کنان و لنگان لنگان از آنجا فرار کرد. در راه روباهي به او برخورد و با ديدن دست شل و پوزه خونين گرگ از او پرسيد:«اي سرور عزيز، اين چه حال است و دست و صورتت چه شده، شکارچي تيرانداز کجا بود؟» گرگ گفت:«شکارچي تيرانداز نبود، من اين بلا را خودم بر سر خودم آوردم.» روباه گفت:«خودت؟ چطور؟ مگر چه کار کردي؟» گرگ گفت:«هيچي، آمدم شغلم را تغيير بدهم و اينطور شد، کار من سلاخي و قصابي بود، زرگري و آهنگري بلد نبودم ولي امروز رفتم نعلبندي کنم!»




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 383]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن