واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نصايح حکيمانه آقاي شيخ!
![انگشت اشاره](http://img.tebyan.net/big/1387/06/16919018316617313532213321239016717153237174.jpg)
از گلستان شيخ مصلح الدين سعدي شيرازياولي : مال از بهر آسايش عمرست نه عمر از بهر گرد کردن مال عاقلي را پرسيدند نيک بخت کيست و بدبختي چست گفت نيک بخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت. دومي : دو کس رنج بيهوده بردند و سعي بي فايده کردند يکي آن که اندوخت و نخورد و ديگر آن که آموخت و نکردعلم چندان که بيشتر خواني چون عمل در تو نيست ناداني نه محقق بود نه دانشمند چارپاپيي برو کتابي چند آن تهي مغز را چه علم و خبر که بر او هيزم است يا دفتر سومي : رحم آوردن بر بدان ستمست بر نيکان، عفو کردن از ظالمان جورست بر درويشان چهارمي : سخن ميان دو دشمن چنان گوي که گر دوست گردند شرم زده نشوي.ميان دو کس جنگ چون آتشست سخن چين بدبخت هيزم کشستميان دو تن آتش افروختن نه عقلست و خود در ميان سوختنپيش ديوار آنچه گويي هوش دار تا نباشد در پس ديوار گوش پنجمي :خشم بيش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بي وقت هيبت ببرد نه چندان درشتي کن که از تو سير گردند و نه چندان نرمي که بر تو دلير شوند. ششمي : خبري که داني که دلي بيازارد تو خاموش تا ديگري بياردبلبلا مژده بهار بيار خبر بد به بوم باز گذار هفتمي : ده آدمي بر سفره اي بخورند و دو سگ بر مرداري با هم بسر نبرند. حريص با جهاني گرسنه است و قانع به ناني سير. حکما گفته اند توانگري به قناعت به از توانگري به بضاعت. هشتمي : هر چه زود بر آيد دير نپايد. نهمي : دمان را عيب نهاني پيدا مکن که مر ايشان را رسوا کني و خود را بي اعتماد . دهمي : هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نيفشاند. يازدهمي : مراگر شبها همه قدر بودي، شب قدر بي قدر بودي.
![اشاره](http://img.tebyan.net/big/1387/06/491331321310781120461371618015230179126185.jpg)
دوازدهمي: گر جور شکم نيستي هيچ مرغ در دام صياد نيوفتادي بلکه صياد خود دام ننهادي. حکيمان دير دير خورند و عابدان نيم سير و زاهدان سدّ رمق و جوانان تا طبق بر گيرند و پيران تا عرق بکنند اما قلندران چندان که در معده جاي نفس نماند و بر سفره روزي کس. سيزدهمي: جوهر اگر در خلاب[گنداب] افتد همچنان نفيسست و غبار اگر به فلک رسد همان خسيس. استعداد بي تربيت دريغ است و تربيت نامستعد ضايع. خاکستر نسبي عالي دارد که آتش جوهر علويست وليکن چون به نفس خود هنري ندارد با خاک برابر است و قيمت شکر نه از ني است که آن خود خاصيت وي است. چهاردهمي: جوانمرد که بخورد و بدهد به از عابد که روزه دارد و بنهد. پانزدهمي : اندک اندک خيلي شود و قطره قطره سيلي گردد يعني آنان که دست قوت ندارند سنگ خورده نگه دارند تا به وقت فرصت دمار از دماغ ظالم برآرند. شانزدهمي : معصيت از هر که صادر شود ناپسنديده است و از علماء ناخوبتر که علم سلاح جنگ شيطانست و خداوند سلاح را چون به اسيري برند شرمساري بيش برد. هفدهمي : جان در حمايت يک دم است و دنيا وجودي ميان دو عدم. دين به دنيا فروشان خرند ، يوسف بفروشند تا چه خرند؟ الم اعهد اليکم يا بني آدم ان لاتعبدوا الشيطان هجدهمي : درويش ضعيف حال را در خشکي تنگ سال مپرس که چوني الا بشرط آن که مرهم ريشش بنهي و معلومي پيشش. نوزدهمي : به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسد. بيستمي : تلميذ بي ارادت عاشق بي زرست و رونده بي معرفت مرغ بي پر و عالم بي عمل درخت بي بر و زاهد بي علم خانه بي در. بيست يکمي : يکي را گفتند عالم بي عمل به چه ماند؟ گفت به زنبور بي عسل.زنبور درشت بي مروت راگوي باري چو عسل نميدهي نيش مزن بيست و دومي : هر که با بدان نشيند اگر نيز طبيعت ايشان درو اثر نکند به طريقت ايشان متهم گردد و گر به خراباتي رود به نماز کردن ، منسوب شود به خمر خوردن. بيست و سومي : گداي نيک انجام به از پادشاي بد فرجام. بيست و چهارمي : بزرگي را پرسيدند با چندين فضيلت که دست راست راهست خاتم در انگشت چپ چرا ميکنند گفت نداني که اهل فضيلت هميشه محروم باشند. آخري : حکيمي را پرسيدند چندين درخت نامور که خداي عزوجل آفريده است و برومند هيچ يک را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمرهاي ندارد. درين چه حکمت است؟ گفت هر درختي را ثمره معين است که به وقتي معلوم به وجود آن تازه آيد و گاهي به عدم آن پژمرده شود و سرو را هيچ از اين نيست و همه وقتي خوشست و اين است صفت آزادگان.به آنچه مى گذرد دل منه که دجله بسى پس از خليفه بخواهد گذشت در بغدادگرت ز دست بر آيد چو نخل باش کريم ورت ز دست نيايد چو سرو باش آزادگلستان سعدي - تلخيص باب هشتم در آداب صحبت -
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 296]