واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: * تو اين دنيا به حرف كي گوش ميكني؟ فراهاني: حرف طبيعت * با گلها رابطهات خوبه؟ فراهاني: هميشه قربون صدقه گلها ميروم. * تو قبلا رودخونه نبودي؟ فراهاني: رودخونه بزرگترين معلم زندگي منه. * چرا اين قدر خوب بازي ميكني؟ فراهاني: خيلي باور ميكنم. * كي باور ميكني؟ فراهاني: اوجش زمانيست كه در حال بازي هستم. يعني بوق دوربين را ميشنوم. * الان يه سناريو به تو پيشنهاد كردهاند و شب ميبري خونه و ميخوني. تا شروع فيلمبرداري چه بر سرتو و سناريو مياد؟ فراهاني: يكبار بيشتر نميخونم ولي اگه خيلي خوشم بياد باهاش زندگي ميكنم. * ملاك انتخابت چيه؟ فراهاني: حرفيست كه فيلمنامه ميزنه. * عوامل سازنده رو به فيلمنامه سنجاق ميكني؟ فراهاني: بله به ويژه فيلمبردار خيلي برام مهمه. * حالا فيلم را قبول كردي، باهاش چه كار ميكني؟ از اول تعريف كن. فراهاني: بستگي داره. اگر فيلمنامهاي باشد كه تمام جزييات آن را پذيرفته باشم، مثل يك گلادياتور براي شهيد شدن به ميدان جنگ ميرم. ولي اگر نپذيرفته باشم، همانند آدمي هستم كه پشت صحنه جنگ يك ذره لباسهاش رو سوهان ميزنه، سوال ميكنه كمربندش سفته يا نه، بعد كه شرايط آماده شد به ميدان جنگ ميرم. * چند سالته؟ فراهاني: 24 سال. * اينها را از كجا ياد گرفتي؟ پدر و مادرت كه آرتيستهاي درجه يكي هستند به تو كمك كردند؟ فراهاني: به هرحال زندگي در آن خانواده من را ساخته. * اگر يك سناريو را دوست نداشته باشي و قرار باشد كار كني چه بلايي سرت مياد؟ فراهاني: خيلي بهم بد ميگذره. مثل يك مادري كه ميدونه بچه ناقص داره ولي به هر حال اون را به دنيا ميآره و پاشم ميايسته، من هم پاي بچه ناقصم ميايستم. بهزيستي نميذارمش ولي خوب خيلي خوش ميگذره. * گريهام انداختي... قبل از اينكه كليد بزنن تمرين ميكني؟ فراهاني: معمولا، من هميشه دوست دارم پارتينرم را جلوم ببينم، ولي تمامي اوقات كه پارتينرم را دوست ندارم به ديوار نگاه ميكنم. چون حسي كه به من ميده اشتباهه و من ترجيح ميدم در تخيل خودم آدمي را كه حس درس ميده به جاي او بذارم، ولي من بيشتر اوقات شانس اين را دارم كه بهترين پارتينرهاي دنيا را داشته باشم. * اين رابطه بعد از كار تمام ميشه؟ فراهاني: اكثرا بله. ولي زمان درخت گلابي خيلي اذيت شدم. * چه خوب شد اين رو گفتي. الان كه از درخت گلابي دور شدي، چه حسي داري وقتي بهش نگاه ميكني؟ فراهاني: خيلي فكر ميكنم. از آن اتفاقاتي است كه يكبار در زندگي هر آدم پيش ميآد كه بتونه اينقدر راحت خودش رو بازي كنه. * چند سالت بود؟ فراهاني: 14 سال. * خوب معمولا وقتي كار ميكني، زندگيات چه جوريه؟ فراهاني: تعطيله. بستگي به حال و هواي كار داره يعني من وقتي كار غمگين بازي ميكنم خيلي زندگيام غمگينه و وقتي كار شاد بازي ميكنم خيلي شادم. * وقتي نقشي را بازي ميكني، موسيقيهايي كه گوش ميكني و كتابهايي كه ميخوني و معاشرتي كه در كل جهان داري متناسب با آن نقش است؟ فراهاني: معمولا وقتي كار ميكنم كتاب نميخونم چون كتاب من رو با خودش ميبره و سوار ميشه به كاري كه ميكنم و در روابط بين آدمهاي آن كار هم خيلي درگير ميشم. وقتي در سنتوري كمكم عاشق علي ميشم توي كار واقعا عاشق او هستم. * شبها با روياي كاري كه ميكني ميخوابي؟ فراهاني: وقتي كار ميكنم زني هستم كه حتي خوابش هم مال خودش نيست و تمام شب حرف كار فردا را ميزنم. * شعر زياد ميخوني؟ فراهاني: نه ولي همه چيز را شعر ميبينم. زندگيام شعره. * خودت رو هم شعر كردي... گلشيفته خانم جوانهاي زيادي هستند كه تو را ميخوانند و حالا ميخواهند بازيگر بشوند تو چه كمكي ميتوني به اونها بكني؟ فراهاني: بزرگترين كمكم اينه كه بگم اين حرفه را درست بشناسن. * چه جوري؟ فراهاني: ميشه خواند و تئاتر كار كرد چون تئاتر يك كلاس براي بازيگر شدنه. * من يك جوان شهرستاني غريب هستم، چه كنم كه يك گروهي به من اجازه بدهند باهاشون كار كنم؟ فراهاني: يك سري آدم بشينن، با هم كار كنن، بنويسن، برن توي خيابون اجرا كنند، كسي كه عاشق بازيگري باشه اين كار را ميكنه. * تو تئاتر كار ميكني؟ فراهاني: در بچگي در جشنواره عروسكي كار كردم و بعد هم يك تئاتر در دوازده سالگي با پدرم براي بيماران هموفيلي و همين طور مريم و مرد آويج را با پدرم كار كردم. * دانشگاه رفتي؟ فراهاني: بله، ولي ول كردم. * چه رشتهاي؟ فراهاني: موسيقي، حالا چطور شد؛ من داشتم ميرفتم اتريش كه سوليست بشم. هفته آخر با بليت و خونه اجاره شده در وين، گفتم من نميخوام برم. احساس كردم اين چيزي نيست كه من از زندگيام ميخوام. * زماني كه موسيقي ميخوندي، ميخواستي نوازنده درجه يكي بشي؟ فراهاني: بله، ولي كاملا اشتباه بود، چون من زماني كه هنرستان ميرفتم ملوديهاي باخ و موتزارت رو ميزدم ولي متاليكا گوش ميكردم. * ديروز با آريا عظيمينژاد صحبت ميكرديم و گفتم ما بين شجريان و محمد اصفهاني و شوپن و چايكوفسكي و حتي گاهي بين جواد يساري و لئونارد كوهن مونديم. اين خصوصيات موسيقيايي ماست. در فيلم «ميم مثل مادر» ويولن را خيلي درست و خوب ميزدي. قبلا ساز زهي زده بودي؟ فراهاني: من از 4 سالگي پيانو ميزدم و معلمهاي مختلفي داشتم كه مهمترينش سروش دهبستي بود. روي من يك سرمايهگذاري فرهنگي شده بود كه يك پيانيست بزرگ بشم و از 12 سالگي در هنرستان موسيقي تحصيل ميكردم. هنرستان خيلي سطح بالايي بود و ما از هر نظر پخته و عالي بوديم. در همان جا با سازهاي مختلف آشنا شدم و در فيلم هم مدام به آقاي ملاقليپور ميگفتم كه شما هم اگر نخواين كه دقيق ويولن بزنم من ميخوام. چون دوستان من اين فيلم را ميبينند و ميگويند خاك بر سرت تو كه هنرستاني بودي چرا اينجوري زدي. * رغبت آهنگسازي هم داري؟ فراهاني: بله، بيشتر در تنظيم استعداد دارم، در ملودي كمتر. يك آهنگ دارم كه شعرش مال برادرمه ولي بقيه كارها را خودم انجام دادهام. اينجوريه: ره رو شهر تاريك گربه كجايي نزديك راه باريك سوي رهايي اينها دو تا گربه هستند كه با هم سوال و جواب ميكنند ساكسيفون هم داره... قرص ماه توي چشات خوابيده آروم دوست دارم يك لحظه باز بشيني پهلوم. * من خيلي وقت پيش به اين نتيجه رسيدم كه ما به دنيا اومديم تا فرشته بشيم. و فرشته شدن هم مثل تمام كارهاي ديگه احتياج به مشق كردن داره تو نميخواي فرشته بشي؟ فراهاني: به نظر من فرشتهها بدبختن چون نميتونن كار بد بكنن. ولي به نظر من اينكه آدم بتونه كار بد بكنه و نكنه، يك گل ميشه كه تنها رسالتش تو اين دنيا اينه كه زيبا باشه. * به مرگ زياد فكر ميكني؟ فراهاني: به طور غيرمعمول از كودكي و بعد از آن هم مرگ ملاقليپور من را تكان داد. * مرگ باعث ميشه كه ما عميق بشيم. خيلي آموزنده است و چيزهاي خوبي به ما ياد ميده. گفتي ملاقليپور را دوست داشتي، چرا؟ فراهاني: يك وجه مشترك بين ما بود كه در عين حال كه دور و برمان شلوغ بود، خيلي تنها بوديم. * ملاقليپور آدم غمگيني بود، دائم ميخنديد ولي پشت تمام اينها يك اندوه وجود داشت. چه چيزهايي به تو ياد داد؟ فراهاني: بزرگترين خصوصيت او اين بود كه با درد انسانهاي ديگر درد ميكشيد و يكبار در رستوراني در كيش به پسر نابينايي برخورده بود كه آواز ميخواند و براي ملاقليپور نامه نوشته بود كه من هميشه دوست دارم در فيلمي آواز بخوانم. بعد در «ميم مثل مادر» آمد و خواند يا دختري را در خيابان با ويلچر ديده بود گفت اين بركت فيلم ماست كه نقش دختر جمشيد هاشمپور را بازي كرد. آن دختر هيچوقت حرف نميزد و بعد از آن فيلم شروع به حرف زدن كرد. *او هم متقابلا از بازيگر تاثير ميگرفت؟ فراهاني: اوايل نه، كمي با نظرات من جنگ داشت ولي بعد كه من دستم را زدم توي شيشه... * مگه توي ميزان سن نبود؟ فراهاني: نه قرار بود با كپسول بزنم. * چرا با كپسول نزدي؟ اصلا مگر فيلمبردار پيچ تيلت و پن را نبسته بود؟ فراهاني: دست خودم نبود به فيلمبردار هم ندا داده بودم كه يك اتفاقي ميافتد ولي نميدونستم چي. * در حوزه كار بازيگري دو راه وجود دارد كه به نقشت برسي؛ يا تكنيكال يا غريزي. تو خيلي عزيزي هستي و به نظرم اگر قرار باشد اتللو را بازي كني بايد هر شب يك دزدمونا را خفه كني! فراهاني: خفه نميكنم ولي به اندازه اتللو پير ميشوم. موهاي من در «ميم مثل مادر» سفيد شد و من صداي سفيد شدن موهايم را شنيدم. من توي سياهي بودم و فقط صداي ملاقليپور بود كه ميگفت: گليجان دخترم! دردهات رو بده به من! دردهات و بده به من! من انگار ته چاه بودم و دائم چنگ ميانداختم به صداي او تا از چاهي كه در آن سقوط كرده بودم بيرون بيام. * گلشيفته همين الان دلت ميخواد تو اين چكهي آخر مصاحبه چه چيزهايي بگي؟ يا يه جورديگه بگم الان در اين صفحه يك جايي داري براي محاكات. من خيلي ناراحتم كه طبيعت ايران اين طور شده. نميدونم چرا نبايد در مدرسهها درس محيط زيست داشته باشيم كه بچهها بدونن آيا پلاستيك در طبيعت ميمونه؟ چطور بچهها ميتونن توي كوير يا سرآب گنجشكها را بكشند. گنجشك آبي، زرد و... چرا خاك را پاس نميداريم ما كه هميشه مقدسترين جاها برامون كنار آب بوده، زمين بوده، زمين مادر بوده و الان هيچي نيست. من ميگم هنر بيست سال عقب بمونه مهم نيست، ولي ببر مازندران را كي دوباره درست ميكنه؟ اگر نسل گوزن زرد كه مخصوص ايرانه از بين بره كي دوباره آن را به وجود ميآره؟ درختهاي پانصد ساله شمال را كه قطع ميكنند چهجوري جبران ميشه. من بايد كاري كنم كه چيزهايي را كه داره از بين ميره و من عاشقشون هستم، حفظ كنم. * به خانوادهات به خصوص به بهزاد سلام ما را برسان.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 427]