پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1848084455
بحران اقتصادی جهان پیامد الگوهای مدیریت مردانه است
واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > فکوهی، ناصر - گفتوگویی درباره افول جایگاه نظریات فمینیستی در عرصه زنان و موفقیت نسبی و جایگزینی آنها با نظریات دیگر و مسئله زنان در ایران سروناز بهبهانی: مفهوم جنسیت در جوامع مدرن چه تغییراتی کرده است و تا چه حد زنان توانستهاند از تبعیضهای جنسیتی فرهنگ مردسالاری رها شوند؟تا سالهای دهه 1990 به دلیل نفوذ قدرتمند گفتمان فمینیستی و اولویت داشتن رویکردهایی خاص در آن، مفهوم «جنسیت» به طور عام چندان مطرح نبود و یا بهتر است بگوئیم در علوم اجتماعی چندان مطرح نبود و عملا به جای آن از موقعیت زنانگی و مسائلی چون بهبود فرایند اجتماعی شدن زنان، رفع تبعیض از آنها، فرایندهای زن بودگی یا زن شدگی، فرهنگی یا بیولوژیک بودن موقعیت زنانه و رابطه این دو با یکدیگر و غیره سخن به میان میآمد. در واقع نفوذ گفتمان فمینیستی به حدی بود که حاضر به پذیرش موقعیتهای متفاوت زنانه مثلا تفکیک موقعیتها به دلیل تفاوتهای قومی یا نژادی آنها یا فاصله طبقاتی بین آنها یا تعلقشان به گروه کشورهای توسعه یافته یا در حال توسعه نیز نبود و بیشتر از نوعی جهانشمولیت در این موقعیت دفاع میکرد و بنابراین از نوعی رویکرد مطالباتی جهانشمول نیز برای از پای درآوردن «مرد سالاری» باز هم به مثابه یک دشمن مشتر ک و یکدست و یکسان برای همه زنان، صحبت میشد. اما از اواخر دهه 1990 از یک سو با مطالعات جدیتر در زمینه جامعه شناسی و انسانشناسی جنسیت، و از سوی دیگر با مطالعاتی که در علومی چون زبانشناسی، شناختشناسی، رفتارشناسی جانوری، ژنتیک انجام گرفتند، گفتمان فمینیستی هر چه بیشتر نفوذ خود را در حوزه علمی از دست داد و جای خود را به گفتمانی علمی در زمینه جنسیت داد. متخصصان علوماجتماعی به ویژه به مسائلی که تا آن زمان کاملا شکل تابویی داشت برای مثال نقش خود زنان در بازتولید سلطه مردانه و جامعه پدرسالار، نقش انکارناپذیر بیولوژیک در شکل دادن به موقعیت زنانه ولو در فرهنگیترین محتواها، برخی از موقعیتهای مردانه به مثابه موقعیتهای زیر سلطه، و غیره پرداختند. حاصل این مباحث از جمله خود را در تبیین و پیگیری استراتژیهای متفاوتی در زمینه حقوق زنان با توجه به موقعیتهای اجتماعی، طبقاتی، قومی، نژادی و .. آنها نیز بود. بنابراین در عین حال که رسالت و اهمیت جنبشهای زنان برای تغییر سلطه مردسالارانه جوامع انسانی به رسمیت شناخته شد، برخی گفتمانهای کلیشهای درباره مفاهیم مربوط به زنان و اینکه لزوما باید از تاکتیکها و استراتژیهای یکسانی برای احقاق این حقوق بدون توجه به فرهنگهای متفاوت استفاده کرد و اینکه اصولا و لزوما حقوق زنان در همه فرهنگها یکسان و اولویت بندی میان آنها نیز مشابه است، به زیر سئوال رفت. هر چند این امر به یک شوک و تا اندازهای به یک بحران برای جنبشهای فمینیستی در کشورهای توسعه یافته بدل شد، اما برعکس و به صورتی متناقض جان تازهای به جنبش های زنان در کشورهای در حال توسعه داد که با این گفتمان جدید اغلب توانستند رابطهای بهتر با فرهنگهای خود و مردم خویش برقرار کنند. لیلا ابولقود، انسانشناس آمریکایی فلسطینی تبار شاید بهترین تحلیل را در این زمینه ارائه داده باشد. در نتیجه و در یک چشمانداز عمومی میتوان گفت که حقوق زنان با به کار افتادن مکانیسم هایی چون «تبعیض مثبت» یعنی ایجاد امکانات ویژه برای زنان برای ورود به حوزه کار و تحصیل و رعایت بیشتر حقوق بشر درمورد زنان، امروز وضعیت بهتری پیدا کرده است. با این وصف منطق جهان به شکل حیرتانگیزی در دو دهه اخیر، به سوی نظامیگری و خشونت سوق یافته است که حاصل این امر به طور مستقیم بر موقعیت بخش بزرگی از زنان تاثیر داشته است ما امروز با پدیدههایی چون خشونت علیه زنان و کودکان به شکل گسترده روبهرو هستیم، مشکل کار زنان و فشار بر آنها، مسئله پورنوگرافی و سوءاستفاده جنسی و خشونتآمیز از آنها، خشونتهای گسترده در تنشها اجتماعی و سیاسی و جنگها و درگیریهای منطقهای به شکل گستردهتری از پیش ادامه دارد، خشونت مدنی در شهرها و در خانواده همچنان قدرتمند و باقی هستند و نابرابری حقوقی همچنان پا بر جاست و در عین حال با شکل گستردهای از برده داری جدید روبهرویم که قربانیان اصلی آن زنانند. از این رو شاید بتوان گفت که جامعه پدرسالار پس از یک عقبنشینی که در فاصله دهه های 1980 و 1990 انجام داد به شکل همه جانبهای در حال بازسازی خود از ابتدای دهه 2000 است و محور این بازتولید، خشونت در همه اشکال و در عریانترین شکل آن است که در نظامی کردن جهان و از میان بردن دستاوردهای دموکراتیک به سود کالایی شدن هر چه بیشتر تمام روابط انسانی و سقوط اخلاقی در تمام ابعاد آن در جهان کنونی، مشاهده میشود. آیا تصور میکنید که منزلت زنان با توجه به مناسبات اجتماعی عصر جدید ارتقا یافته است؟بدون شک اگر مبنای مقایسه خود را امواح بلند تاریخی قرار بدهیم نمیتوانیم انکار کنیم که زنان امروز به نسبت قرن نوزدهم یا پیش از آن از منزلت اجتماعی بیشتری برخوردارند. حضور زنان در عرصههای اجتماعی و برابری حقوق آنها با مردان به طور نسبی لااقل در جوامع توسعه یافته که امروز با یک شاخص بینالمللی و مورد پذیرش در سراسر جهان در شاخصهای توسعه انسانی سازمان ملل سنجیده میشود، خبر از وضعیت بهتر زنان میدهد. با این وجود همانگونه که گفتم، این وضعیت بهتر، شامل همه زنان و همه موقعیتها نمیشود، در بسیاری موارد ما با سقوط و عقب گردهای بسیار سختی روبهروهستیم. پورنوگرافی و سوءاستفاده جنسی از زنان (و کودکان) هرگز در طول تاریخ انسانیت به اندازه امروز نبوده است. برده داری جدید هرگز در تاریخ به حد امروز یک برده داری مبتنی بر جنسیت نبوده است و خشونت نظامی گری های جدید عمدتا زنان را هدف می گیرد. از این لحاظ باید پذیرفت که ما در امواج کوتاه تاریخی با فراز و فرودهای زیادی روبهرو بودهایم که همچنان ادامه دارند و نه فقط زنان بلکه مردان نیز باید از آنها پرهیز کنند. اینکه موقعیت زنان را مسئلهای بدانیم که صرفا به زنان مربوط میشود، یک اشتباه بزرگ اجتماعی و تاریخی است. درست همانگونه که برده داری تا قرن نوزدهم ضربه سنگینی به اخلاق و مدیریت جوامع انسانی میزد و خواستاران لغو آن صرفا به دلایل انسان دوستانه این امر را نمیخواستند بلکه بر آن بودند که تداوم آن با خطرات بزرگی برای بشریت همراه است، باید توجه داشت که تداوم سلطه مذکر در جوامع انسانی نیز نه فقط زنان، بلکه کل بشریت را تهدید میکند. نظامیگریهای دولتی و ضد دولتی که در جهان امروز تقریبا شکل رایج و فراگیر دارند، دقیقا از ساختارهای پدرسالارانه سلطه مذکر بیرون آمدهاند و آنها را تجدید میکنند و این ساختارها میتوانند به نابودی کامل یا جزئی این یا آن جامعه و حتی کل بشریت، و یا به سقوط اخلاقی و مادی آن در ابعادی باور نکردنی و در مدت زمانهایی به شدت کوتاه منجر شوند. شاید اغراق نکرده باشم که بگویم به نظر من، بحران اقتصادی کنونی جهان که از نوع ساختاری و بلند مدت و به شدت خطرناک است، یک بحران تا حدی ناشی از سلطه مذکر به حساب میآید یعنی نوعی بحران در الگوی مردانه مدیریت جهان است که دلیل و حاصل آن نظامیگری و سرمایه داری غیر ضابطهمند و وحشی در تمام ابعاد آن بوده است و خطرش کل بشریت را فرا میگیرد و نه فقط زنان را. با توجه به تحولات اخیر جامعه ایران آیا فکر میکنید که زنان بتوانند از سطح گفتمانهای رسمی و اقتدارگرایانه رهایی یافته و به نوعی به آزادیهای مدنی دست یابند؟به گمان من زنان، همچون جوانان در جامعه ما رسالت بزرگی را بر دوش دارند و آن اینکه فرایند اجتماعی شدن و حضور گسترده خود در جامعه ایرانی را به الگویی برای بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی بدل کنند که با مشکلاتی همچون ما در گیرند. معنی این حرف آن است که بتوانند فراتر از گفتمان جهانشمول فمینیستی، لااقل در معنای کلاسیک و پشت سرگذاشته شده آن، دست به ابتکارهایی تازه برای پیش بردن اهداف انسان دوستانه و فرهنگی خود بزنند. ما در جامعه ای زندگی میکنیم که به دلایل تاریخی و فرهنگی به شدت با ساختارهای خشونت و سلطه در تضاد قرار دارد زیرا اغلب قربانی این ساختارها بوده و از آنها رنج کشیده است( جنگها، اشغالهای نظامی، حکام مستبد و غیره) و بنابراین ظرفیت و امکان مناسبی برای زنان در آن به وجود آمده است که گفتمان ضد خشونتآمیز خود را با پرهیز از رادیکالیسمهای بیفایده و پر خطر و پیش گرفتن راههای صلحآمیز برای بهبود موقعیت خود و کل جامعه به پیش ببرند. حضور زنان در جامعه و اجتماعی شدن آنها که در چند دهه اخیر شدت زیادی یافته است، البته با واکنشهایی منفی نیز روبهرو شده است اما به گمان من این واکنشها در جامعه ما بسیار کمتر از واکنشهای مشابه در سطح جهانی بوده است. از این رو زنان از موقعیتی ممتاز برای پیشبرد گفتمان خود که میتواند گفتمانی کاملا انسان دوستانه و در عین حال بسیار اخلاقی و فرهنگی باشد، برخوردارند. در مورد آزادیهای مدنی نیز باید توجه داشت این آزادیها، با فرایندهای کنش اجتماعی «متعارف»، «روزمره»، و در «سبک زندگی»، لزوما به تدریج و با شکنندگی بسیار به وجود میآیند و سپس در فرایندهایی بسیار پیچیده و طولانی مدت به صورتی همواره نسبی و قابل بازگشت و تخریب، نهادینه میشوند و نه برعکس به مثابه حاصلی مکانیکی از مطالبات اجتماعی اتوپیایی ولو همراه با کنشهای انقلابی یا شورشی. این تصور که حرکتهای مطالباتی منشاء افزایش آزادیهای مدنیاند به طور کلی تصوری غیر جامعه شناسانه است، زیرا درست برعکس نیازهای سیستم اجتماعی برای تغییر خودند که حرکات مطالباتی را به وجود می آورند، اما این حرکات نه تنها میتوانند منشاءهای دیگری نیز داشته باشند و بنابراین حامل نیازهای «کاذب» و «خیالین» باشند، بلکه اغلب درون خود به صورت بالقوه امکان سوق یافتن به سوی نوعی «خود شیفتگی» را نیز داشته و تخت تاثیر گفتمان خود میتوانند با این خطر روبهرو شوند که از سیستم اجتماعی فاصله گرفته و روی به سوی رادیکالیسمهای خطرناک اتوپیایی بیاورند که «اخلاق» و «حق» را به مثابه «واقعیتهایی هستی شناختی» قادر به ایجاد هر گونه دگرگونی در سیستم اجتماعی میشمارند. این خطری است که به نظر من، همانگونه که بارها بر آن تاکید داشتهام، زنان باید از آن برحذر باشند کما اینکه اصولا کسانی که در راه بهبود موقعیت های اجتماعی در شرایط پیچیده عمل میکنند باید متوجه کنش «اتوپیا» به مثابه یک شمشیر دولبه یعنی از یک سو قابلیت آن به ایجاد انگیزش و امید و از سوی دیگر قابلیت آن به سوق دادن حرکت به سوی رادیکالیسمهای غیر قابل کنترل باشند. بنابراین هدف رسیدن به آزادیهای و موقعیتهای مدنی برتر و شایسته تر برای زنان، به نظر من، از خلال آنچه باید به آن نام «انقلاب در روزمرگی» داد میگذرد، یعنی تغییر ریشهای در ساختارهای اندیشه و زیست و جلوگیری عملی از بازتولید سلطه مذکر و خشونت به مثابه بارزترین شکل این سلطه در هر شکلی چه در شکل «قدرت» و چه در شکل «ضد قدرت». چه موانعی بر سر راه حضور فعال زنان در جامعه مدنی وجود دارد؟به نظر من، ما بیشتر از آنکه مشکلی بر سر راه حضور زنان در «جامعه مدنی» داشته باشیم، مشکلی در ایجاد خود این «جامعه مدنی» داریم و مشکلاتمان در ایجاد جامعه مدنی در مفهوم جماعت بزرگ و سازمان و عقلانیت یافتهای از افراد مسئول، ریشه در ناقص ماندن دو فرایند «ملت سازی» و «دولت سازی» دارد که بیش از صد سال است با آنها دست به گریبانیم. تا زمانی که این دو فرایند تا حد معقول و قابل توجهی به پیش نروند و عقلانیت دولتی و ملی لااقل به صورتی نسبی در آحاد کنشگران اجتماعی درونی و نهادینه نشود، به نظر من سخن گفتن از جامعه مدنی به مثابه یک پهنه مستحکم و قابل اتکاء بیهوده است. البته معنای این امر آن نیست که ما «ملت»، «دولت» یا «جامعه مدنی» نداریم، بلکه معنی آن در این است که فرایندهای انسجام درونی و انتقال بین این پهنهها و سازمانیافتگی و عقلانیتی که بتواند بازتولید آنها را در مکانیسمهای یک سیستم اجتماعی ضمانت بخشد هنوز فاصله زیادی با حداقلی مطلوب دارند که این وضعیت نیز خاص کشور ما نیست و تقریبا تمام کشورهای موسوم به «در حال توسعه» هر یک به شکلی و با مشخصاتی متفاوت با آن درگیرند، زیرا اصولا تقسیم سیستم اجتماعی به این حوزهها که ناشی از نظریه «دولت ملی» بوده، عاملی بیرونی بوده است که برغم سلطه و تحمیل خود بر جهان از خلال فرایندهای نظامی و اقتصادی، هنوز نتوانسته است مشکل خود را با مقاومتهای فرهنگی - اجتماعی جوامعی که به معنایی به آنها «سرایت» یافته است حل کند و بهای این عدم هماهنگی را تا حد اندکی کشورهای پیشرفته و تا حد بسیار زیادی مردمان کشورهای در حال توسعه، و درموضوع مورد بحث در اینجا زنان این جوامع، میدهند. فکر میکنید مشارکت زنان در عرصههای سیاسی و اجتماعی تا چه حد میتواند در توسعه کشور نقش داشته باشد؟به گمان من هر اندازه این مشارکت چه در کشور ما و چه در کل جهان افزایش پیدا کند، شانس تداوم فرهنگهای انسانی بیشتر است، زیرا زنان حامل نوعی از انسانیت بیولوژیک در خودند که در انطباق بیشتری با طبیعت قرار دارد و به همین دلیل میتوانند راه نجاتی برای بشریت به حساب بیایند. با این وجود باید دیدگاه خود را نسبت به «مشارکت» روشن کنیم، به نظر من آنچه بیش از مشارکت فیزیکی اهمیت دارد، تغییر رویکردها و دیدگاههای مبتنی بر سیستمهای سلطه خشونت مذکر به سیستمهای فرهنگی - طبیعی عدم خشونت مونث است. اصولا جدایی فرهنگ از طبیعت به این دلیل انجام شد که انسانها از خلال توسعه روابط ابزاری خود، طبیعت را به زیر سلطه خود در آوردند و این به زیر سلطه کشیدن عمدتا با غالب شدن ساختارهای مذکر خشونت بود و بدین ترتیب بود که فرهنگ در پایهها و نخستین حرکات خود ساخته و رشد کرد اما از دورانی به بعد که به نظر من در حال حاضر ما به موقعیتی بحرانی در این روند رسیدهایم، فرهنگ به حدی در رابطه سلطه با طبیعت به پیش رفت، که خود و کل حاملان خود یعنی انسانها را با خطر نابودی روبهرو کرد: امروز نگاهی به روابط موجود در جهان جنگها، درگیریهای نظامی، روابط اقتصادی ناسالم و فسادهای سیاسی و اقتصادی و جنایات سازمان یافته و غیره نشان میدهد که سلطه بیش از حد و لجام گسیخته انسان(و در واقع مردان) بر طبیعت تا چه حد میتواند خطرناک باشد، زیرا اصل «لذت»(مردانه) را به اصل اساسی و تعیینکننده بیولوژی حیات تبدیل میکند و تمام ابزارهای فرهنگی را در این راه به خدمت در میآورد و به این ترتیب به سلسله مراتبهای قدرت خطرناکی دامن میزند که با زیر سئوال بردن اصول اساسی خود حیات (برای مثال اصل مرگ یا پیری) انگیزههای بیپایانی به قدرت برای بازتولید خشونتآمیز خود میدهند. این آن چیزی است که با اصل زن بودگی که در واقع همان اصل بیولوژیک حیات است میتواند و باید تغییر کند تا انسان بتواند راه نجاتی از کوچه بن بستی که خود را در آن گرفتار کرده است بیابد. در این راه اما مشارکت فیزیکی زنان در بازار کار در جامعه و در همه ابعاد سیستم اجتماعی ضروری است اما این مشارکت به دلیل سلطه طولانی مدت مردانه ممکن نیست مگر با استفاده از مکانیسمهای «تبعیض مثبت»، اصلی که من بارها و بارها بر نیاز به کار بردن آن برای تغییر موقعیت زنان در جامعه خودمان تاکید داشتهام، باید شرایطی را فراهم کرد که زنان ما بتوانند به نرخ نسبتا برابری با مردان در سیستمهای کاری برسند، همانگونه که باید شرایطی فراهم کرد که مردان نیز بتوانند مشارکت خود را در حوزه خانگی افزایش دهند. هر چند امر دوم کاری بسیار مشکلتر است اما کار نخست از طریق مکانیسمهای «تبعیض مثبت» یعنی استفاده از سهمیههای زنانه در همه مشاغل، در میان و دراز مدت ممکن و لازم است. آیا با وجود کاستیهای قانونی در زمینه حقوق زنان، میتوان به حرکتهای خودجوش زنان امیدوار بود؟مشکل همانگونه که گفتم، البته به نظر من و در یک گفتمان جامعه شناختی، در کاستیهای قانونی به خودی خود نیست و راه حل نیز متاسفانه صرفا در جنبشهای خود جوش یا سازمان یافته قرار ندارد. مسئله پیجیدهتر از این است. مثالی برای شما بیاورم: ما میدانیم که امروز در اکثر قریب به اتفاق کشورهای جهان قوانین موجود به شکل «صوری» دموکراتیکاند یعنی قدرت را صرفا ناشی از اراده ملت میدانند و مکانیسم های شکل گیری قدرت و دولت را بر اساس چرخش کنشگران سیاسی و آزادی بیان و سایر آزادیهای مدنی قرار دادهاند اما این را نیز می دانیم که اکثریت کشورهای جهان این قوانین را رعایت نمیکنند، حتی کشورهایی که از پیشینههای چند صد ساله آزادیهای دموکراتیک برخوردارند. به کشورهای دموکراتیک نگاهی بیاندازید، هر چند در این کشورها آزادی بیان و اعتراض وجود دارد اما سیاست همچنان در دست گروههای کوچک الیگارشیک عموما از دو جناح مقابل یکدیگر است که هر چند سال یک بار جای یکدیگر را میگیرند و از مردم عموما به عنوان ماشین رایگیری استفاده میکنند و تکلیف کشورهای در حال توسعه که چشمشان را به دست آنها دوختهاند که دیگر معلوم است. تصور قانون گرایانه که ریشه آن به روسو و نفوذ او در انقلاب فرانسه میرسد، اصولا با مطالعات جدید در حوزه جامعه شناسی و انسان شناسی سیاسی نفی شده است، کما اینکه مطالعات روان شناسی سیاسی و رفتار شناسی حیوانی نیز این رویکرد را زیر سئوال بردهاند. قانون تنها نتیجه نهادینهای است که یک سیستم اجتماعی برای پیشبرد بهتر سازمان یافتگی خود میتواند از آن به صورت ابزاری استفاده کند و نه امری که بتواند به خودی خود سیستم اجتماعی را تغییر دهد. برای آنکه یک قانون عملی شود و واقعا اجرا شود و ضمانت تداوم داشته باشد، ابتدا باید تمام شرایط آن در یک جامعه فراهم شده باشد و نه برعکس. از این رو به گمان من در عین حال که مطالبات قانونی از خلال جنبشهای اجتماعی اهمیت زیادی دارند و تعییرات قانونی نیز بیشک موثرند، اما آنچه میتواند واقعا یک جامعه را تغییر هد، تغییر در سیستمهای روزمرگی آن و موقعیتهای «متعارف» و «نهادینه شده» زندگی در آن است که در سطح کنشهای فردی و اجتماعی و به صورتی بسیار مشکل و با تلاشی بیپایان و سخت قابل حصول است. مشکل و یا بهتر است بگوئیم توهم «جنبش»های اجتماعی در آن است که به دلیل فاصلهای که با زندگی متعارف و عادی در شدت و سرعت کنش کنشگران اجتماعی پیدا میکنند، دچار نوعی خود شیفتگی میشوند و تصور میکنند که شرایط جنبش به صورت مکانیکی قابل تعمیم یافتن به شرایط روزمرگی است، در حالی که جنبش بنا بر تعریف یک استثنا و روزمرگی بنا بر تعریف یک تداوم است. به نظر شما دیدگاههای فمنیستی تا چه حد می تواند به احقاق حقوق از دست رفتهی زنان ایران کمک نماید؟اگر منظورتان از فمینیسم، فمینیسم کلاسیک موج اول و دوم اروپایی و آمریکایی است، این دیدگاهها نه تنها در ایران بلکه در جهان نیز امروز کارایی ندارند و چندان مورد استناد نیستند، زیرا همانگونه که گفتم نتوانسته اند پاسخ روشن و قانعکنندهای به تنوع جوامع انسانی و فرهنگهای گوناگون و لزوم داشتن تاکتیکها و استراتژیهای متفاوت و همچنین ارائه راه حلی در برابر امواج جهانی شدن به مثابه امواج یکسان کننده و از بین برنده فرهنگی بدهند. اما اگر منظورتان فمینسیم جدید است که از سال های 1980 و 1990 به وجود آمده است، شاید بتوان گفت که اگر این حرکت بتواند خود را با تنوع فرهنگی جهان هماهنگ کند و قادر باشد به بهبود موقعیت زنان و البته مردان نیز یاری رساند. اما دقت داشته باشیم که فمینیسم از دیدگاه اکثر و نه البته همه کنشگران علوم اجتماعی، رویکردی «علمی» نیست و هرگز نبوده است، در نهایت شاید بتوان فمینیسم را در اوج کلاسیک آن یعنی در شخصیتی چون «سیمون دوبووار» یا در اوج مدرن آن یعنی در شخصیتی چون «دانا هاراوی» نهایتا نوعی فلسفه اجتماعی قلمداد کرد، اما تصویری که فمینیسم در علوماجتماعی به طور عام و در انسانشناسی به طور خاص از خود بر جای گذاشته است عمدتا از خلال شخصیتهای کلاسیکی چون «بتی فریدن»، «مارگارت مید» و «اولین رید» بوده است که بیشتر (و به خصوص در مورد نخست و مورد آخر) به مثابه فعالان مبارز اجتماعی شناخته شدهاند تا صاحبان اندیشهای واقعا انقلابی در زمینه اجتماعی. به نظر من کتاب «سلطه مذکر» پیر بوردیو در این مورد بهترین تحلیل را ارائه میدهد که کاملا نسبت علوماجتماعی و فمینیسم را روشن میکند. این امر که علوماجتماعی، علومیاند که باید به مصرف بهبود جامعه برسند و برای این امر کارایی داشته باشند، تناقضی با این سخن دیگر ندارد که علوماجتماعی پیش از هر چیز «علم»اند و هر علمی به آین دلیل علم است که پایه و اساش «روش» و «نسبی بودن» و «ابطال پذیری» نظریههایی است که عرضه میکند. بنابراین من صرفا میتوانم از موضع خود به مثابه یک کنشگر حوزه علمی دفاع کنم و بگویم که شناخت هر چه بیشتر فرهنگ، تاریخ، روابط اجتماعی، سنت و آیینها و اسطورههای ایرانی و اسلامی که ریشهها و گستردگی هزاران ساله در کشور ما دارند میتوانند و باید پایه برنامهریزی برای تغییرات اجتماعی از جمله تغییرات ضروروی در راه بهبود موقعیت زنان ایرانی قرار بگیرند. برعکس الگو برداریهای مکانیکی در این زمینه همچون هر زمینه دیگری از فرهنگهای دیگری که دارای تاریخ، و روابط و مناسبات و ذهنیت های و... دیگریند به عقیده من نوعی آب در هاون کوبیدن است. البته جنبشهای اجتماعی و حرکات گوناگونی که لازمه و طبیعت سیستمهای اجتماعی است، نه از این سخن تبعیت میکنند و نه بر اساس آن و یا بر اساس هر سخن دیگری به وجود میآیند، ما به گمان من رسالت یک متخصص علوماجتماعی بیشتر از آن که تن دادن به گفتمان غالب در «میدان خاص خود» (و در اینجا یک میدان روشنفکرانه و آکادمیک) باشد، ایجاد شرایط علمی امکان یافتن تغییر در جهتی است که بهبودی پایا و قابل بازتولید و با کمترین اثرات جانبی منفی به وجود آید. این کاری است که از دست ما بر میآید وگرنه نه در جایگاهی هستیم و نه چنین رسالتی را داریم که بخواهیم درباره این جنبش یا هر چنبش دیگری داوری کرده و به خصوص حکمهای قطعی صادر کنیم. اساس گفتمان علمی، همانگونه که گفتم، نسبی بودن و ابطال پذیری است و بنابراین نمیتوان با رویکرد قالب در یک گفتمان سیاسی (برای مثال گفتمان فمینیستی در جنبه سیاسی) آن سخن گفت. راهکارهای شما برای بهبود شرایط زنان در عرصههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چیست؟آنچه به نظر من میرسد، علاوه بر آنچه گفته شد یعنی تحکیم پایههای اساسی شناخت علمی مسائل مشکلات و دامن زدن به محیطی از آزادیها که بتواند آزاد اندیشی را هر چه بیش از پیش نهادینه کند تا بتوان با فراغ بال به انتقاد و برخورد اندیشهها پرداخت، شاید بازنگری در برخی از مطالبات مطرح شده باشد. به گمان من حتی از لحاظ مطالباتی مسئله اساسی امروز زنان جامعه ما بیشتر یافتن امکانات عملی تداوم دادن به حضور اجتماعی شان در عرصههای کاری است. حضور زنان در کشور ما در عرصه کار بسیار بسیار ضعیف است این را نرخ اشتغال پایین زنان به ما نشان میدهد که در تضادی روشن با نرخ تحصیل زنان قرار دارد و این که در جامعه ما تحصیلات عالی بدل به نوعی سرمایه اجتماعی شده است، لزوما امری منفی نیست، اما این که برای زنان این تحصیلات صرفا به مثابه یک سرمایه اجتماعی بدون تقریبا هیچ گونه تاثیری در گسترش حضور آنها در بازار کار عمل میکند، بیشک امری منفی است. از این رو همانگونه که بارها بر این نکته تاکید کردهام فکر میکنم مهمترین اقدام در این زمینه مطالبه گروهی گسترده از سازوکارهای «تبعیض مثبت» برای تغییر موقعیت زنان در بازار کار باشد. اما این نکته را نیز بلافاصله اضافه کنم در کشوری که بیش از نیم قرن است این نرخ در حد ده درصد یا پایینتر از آن قرار داشته است، نمیتوان انتظار معجزه داشت و این سازوکارها باید به وسیله تفکری کاملا بین رشتهای با حضور نخبهترین متخصصان در حوزههای فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و دینی و اخلاقی به نتیجه برسد زیرا در غیر این صورت تقریبا هیچ نوع ضمانت اجرایی یا امکانی برای تداوم و توسعه و به ثمر رسیدن نخواهد داشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
بحران اقتصادی جهانی از یک طرف و طرح هدفمند کردن یارانه ها از سوی دیگر سبب شده است ... داوود مسگریان حقیقی، مدیر عامل سازمان مدیریت صنعتی در گفت و گو با ... در بازار داخلی هنوز در ایران افت شدید پیدا نکرده است اما اگر پیامدهای بحران در ... الگوی پیشرفت و اسلامیسازی علوم انسانی ... زنان دو برابر مردان ام اس می گیرند ...
بحران اقتصادی جهان پیامد الگوهای مدیریت مردانه است · ازپژوهشگران برتر مجتمع آموزش عالي گنبدكاووس تقديرشد · اظهارنظر جالب متسو درباره دايي ...
اگر منزل شما به شدت نورگیر است، از پردههای ضخیم استفاده كنید. معمولا قرار گرفتن فرشها برای مدت طولانی ... بحران اقتصادی جهان پیامد الگوهای مدیریت مردانه است ...
بحران اقتصادی جهان پیامد الگوهای مدیریت مردانه است · هشدار به بیماران قلبی درباره کار در هوای سرد و آلوده · قبولی یک کودک 8ساله درکنکور ...
رییس مرکز تجارت جهانی ایران ممنوع الخروج است؟/سبزعلیپور:داماد سرخانه ام ... بحران اقتصادی جهان پیامد الگوهای مدیریت مردانه است ...
امروز از هر زن و مرد و پیر و جوان در کوچه بازار بپرسید از انتظار و ظهور حرف می ... بحران در وجوه مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به وجود آمد و از آن به ... بحران در مدیریت و محیط زیست را خوب می فهمند اما شرقی ها آنها را درک نمی کند. ... به عبارتی هالیوود یکی از بزرگترین مراکز فیلمسازی در جهان است که به صورت ...
اینها که هدفشان کار اقتصادی است سعی می کنند با مکانیسم هویت سازی کاذب در افراد سعی ... سینماآمارهای گرفته شده در کشورهای جهان نشان می دهد که عمده ترین مخاطبان سینما ... در این میان ارزش ها له خواهد شد که ماحصل ضعف مدیریت فرهنگی جامعه مان در .... از فرهنگ خود بدهند و عوامل انحراف او را در سنین بحران هویت فراهم کنند. ...
-