واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > ایوبی، حجت الله - پنجمین بهار ایرانی به گونه ای دیگر رقم خورد. شب سال تحویل اتفاقاً مصادف شد با شب اربعین حسینی. این دو روی هویت سکه ایرانیها حالا به هم رسیده بودند... همه ایرانیهای مقیم فرانسه بارها از رایزن فرهنگی شنیده بودند که نوروز و امام حسین دو روی سکه هویت ایرانی اند. سال 1382سال بهار ایرانی بود. در آن سال تمام پاریس ششم در تسخیر فرهنگ وهنر ایران بود. نوروز آن سال شاید آرزوی چندین ساله همه فرزندان دیار نوروز بود. نخستین بهار ایرانی در پاریس ششم اوج فعالیتها رایزنی بود. کریستف ژرارد معاون شهردار پاریس، و آقای لولوک شهردار کارتیه لاتن و حاکم سوربون ، پانتئون و پارک لوگزامبورگ شاید باور نمی کردند که نمایشگاه کوچکی در روبروی کلیسای سنت سولپیس به یکی از بزرگترین رویدادهای فرهنگی ایران تبدیل شود. بهار آن سال واقعا ایرانی بود. آثار همه بزرگان خوشنویسی ایران بر دیوارها شهر می درخشید. نقاشان ایرانی گوشه ای از زیبایی روح ایرانی را به نمایش گذاشته بودند. لوموند و لیبراسیون و فیگارو از هنر گرافیستهای ایرانی شگفت زده بودند. سینمای آرلوکن در عمرش آن همه فیلم ایرانی به خود ندیده بود. عکاسان ایرانی در فنکِ مونپارنس حکومت می کردند. تئاتر قدیمی لوسرنر از بازی تک نفره محمد حاتمی و کارگردانی شگفت آور بهروز غریب پور حیرت زده بود. چندیدن کارگردان فرانسوی پس از دیدن نمایشگاه عکسهای تئاتر عکاسان ایرانی به خانه فرهنگ آمدند و به آنها برای عکاسی نمایشهایشان کارت سفید دادند. خانه فرهنگهای جهان در آن سال غوغایی از نمایشهای متعدد ایرانی بود. بیش از یکصد نفر از دیار نوروز آمده بودند تا به فرانسوی و ایرانی نشان دهند که چراهنر نزد ایرانیان است و بس. سفره عقد و ازدواج اقلیتهای ایرانی در کلیسای سنت پولیس، اجراهای موسیقی اقوام و نواحی ایرانی همه و همه بهاری کاملاً ایرانی را در پاریس رقم زده بود. آندره سانتی نی شوخ طبع ترین سیاست مدار اروپا و شهردار مادام العمر شهر ایسی لو مولینو هم برای جشن افتتاحیه آمده بود. آقای سانتی نی وزیر سابق و از دوستداران برنامه های فرهنگی ایر ان وقتی که چشمش به چندین سناتور و وزیر افتاد گفت:« به برکت رایزنی فرهنگی ایران همه دشمنان سیاسی گردهم آمدند». سانتی نی که شهر کوچکش چسبیده به پاریس است همواره نگران است که به قول خودش تمساح (پاریس) قورباغه (ایسی لو مولینو) را بخورد. او شاید برای اولین بار در عمرش البته به قول خودش از تمساح تعریف کرد. گفت: «برای اولین بار پاریس از ایسی لومولینو جذابتر شده و آن هم به برکت بهار ایرانی». از آن سال به بعد همه ایرانیها و فرانسویها در انتظار نوروز و برنامه های گوناگون بهار ایرانی بودند. دومین بهار ایرانی همزمان در شش شهر فرانسه برگزار شد. پیش از سومین و چهارمین بهار ایرانی، انجمنهای ایرانی از شهرهای مختلف می آمدند تا سازهای نوروزیشان را با خانه فرهنگ ایران کوک کنند. آن سوی دیگر هویت ایرانیها یعنی عاشورای حسینی هم حال و هوای خودش را داشت. گروه تعزیه، نمایشگاه عکس، یک دهه نوحه خوانی و سینه زنی از جمله برنامه های هر سال عاشورا در پاریس بود. اما پنجمین بهار ایرانی به گونه ای دیگر رقم خورد. شب سال تحویل اتفاقاً مصادف شد با شب اربعین حسینی. این دو روی هویت سکه ایرانیها حالا به هم رسیده بودند. شب سال تحویل همه چشم به راه گروههای نوروزی بودند. فرانسویها هم سراغ از برنامه ها می گرفتند. جمع کردن بین این دو روی هویت ایرانی کاری دشوار بود. آداب اربعین و شادی های شب سال تحویل هر کدام اقتضای خود را داشت. در این گیر و دار به یاد حسین مسافر آستانه و نمایش زیبای غزل کفرش افتادم. نمایشی آئینی و تابلوهایی زیبا و با شکوه از حادثه زیبای کربلا. بیش از هزار سال است که جهان در سوک عزای حسینی است. اشک و ماتم و شمشیر و نیزه امان نمی دهد. سوز عطش و سم اسبان به گوش می رسد. ما عاشورا را همواره با چشم اشک بار دیده ایم. ناله های یتیمان کربلا، تیر دو سر، گلوی بریده و لبهای خشکیده از تشنگی. اما کربلا فقط سر بریده نیست. عاشورا فقط شیون زن و کودک نیست. عاشورا و کربلا نقطه اوج همه زیبائیهای خلقت است. سرچشمه همه هنر دنیا در آن دیار نهفته است. لحظه های کربلا پرده های زیبائیست که کارگردانی اش را خالق همه زیبائیها برعهده گرفته. در لابلای برق شمشیرها و شیونهای روز عاشورا هزاران هزار سمفونی شور و غزلهای عاشقانه بر می خیزد. کربلا بلندترین مثنوی معنوی، و آموزنده ترین قصیده تاریخ، و دردناکترین درام خلقت است. اما اشک و ماتم و اندوه مجال خواندن غزلیات عاشقانه کربلا را هیچ وقت نداده است. غزل کفر اما تلاشی بود برای به تصویر کشیدن چند تابلوی زیبا و عاشقانه از صحرای کربلا. غزل کفر بازخوانی چند بیتی از مثنوی معنوی عاشورا بود و نگاهی هنری به اوج هنرهای پنهان آن حماسه بزرگ. غزل کفر هم عاشورا بود هم نمایشی در اوج شکوه. آهنگ های سعید ذهنی، حرکات موزون نادر رجب پور، بازیگری خوب داخ، و خلاصه کارگردانی تحسین برانگیر حسین مسافر همه و همه می توانست شب سال تحویلی حسینی و به یاد ماندنی را برای ایرانیها و فرانسویها رقم زند. همکاران رایزنی با شور و شوق برنامه ریزی را آغاز کردند. پوستر برنامه به سرعت آماده شد. روزنامه مترو در صفحه نخست اطلاعیه برنامه را چاپ کرد. سالن هزار نفره رویی پاریس دوازدهم این خوبی را داشت که سه بخشی بود و از سی صد نفره تا هزار نفره قابل تفکیک بود. شرط احتیاط اجاره یک سوم سالن بود. اما جمع دیگری از ایرانیهای مقیم تنها به نوروز می اندیشند و از آن روی سکه هویت ایرانی غافل بودند. آنها یکی از خواننده های معروف لوس آنجلسی را برای آن شب به پاریس دعوت کرده بودند. سالنی بسیار بزرگتر برای نورزی که در آن خبری از اباعبدلله نبود. گمانه ها این بود که ایرانیانی که سه دهه بدور از برنامه های عزاداری زیسته اند شبی شاد و نوروزی را به برنامه سوکواری ترجیح دهند. همه ما نگران عدم موفقیت برنامه غزل کفر بودیم. تنها دو روز پس از اعلام برنامه هر سی صد صندلی ذخیره شد. درخواست ها و فشار مردم ما را ناچار به اجاره سی صد صندلی دیگر کرد. شش صد صندلی پاسخگو نبود وهمه سالن رویی به تسخیر عشق حسین درآمد. در برابر درخواستهای بیشمار ، چاره ای جز عذر خواهی نبود. ایرانیهای مقیم به رسم آن روزگارِ وصل خود می آمدند و برای کمک اعلام آمادگی می کردند. آنها دوست داشتند مانند روزگارانِ زندگی در دیارِ خود برای عشقشان حسین با عشق کارکنند. همه چیز به سرعت آماده شد. هفت سینی بزرگ در ورودی سالن، با پارچه ای سیاه و ایرانی های که از حکمت های نوروز برای دوستان فرانسوی خود می گفتند. نمایش غزل کفر با شکوه اجرا شد. جلوه هایی از زیبائیهای کربلا، گزیده هایی از مثنوی بلند عاشورا. آنگاه که عباس به میدان آمد همه در جای خود میخکوب شدند و ایرانی و فرانسوی اشکها را از گونه هاشان پاک می کردند. غزل کفر به پایان رسید. یکی از فرانسویها جمله ای که آرزویش را داشتم گفت. می گفت من نمی دانم حسین کیست اما امشب فهمیدم که دنیایی از زیبایی و جمال است. هنرمندان غزل کفر خرسند بودند. حسین مسافر راضی و خوشنود بود. بچه های رایزنی فرهنگی در کارنامه خود موفقیت دیگری را ثبت کرده بودند، حامد و آرش و حشمت الله و ... مزدشان را مانند همه برنامه های دیگر فی المجلس در نگاههای پر از محبت مردم گرفته بودند. ساعتی دیگر همه در رستوران ایرانی خانه ایران در شانزه لیزه بودیم. محمد حیدری که نفش امام حسین را بازی کرده بود به رسم سپاس انگشترش را که ساعتی قبل از فرزندان اباعبدلله رفع تشنگی کرده بود، به من هدیه کرد. یکی از بهترین هدیه های زندگیم بود. شام ایرانی شانزه لیزه به همه چسبید. اما در انتهای سالن گروه کوچکی دیگر مشغول خوردن شام بودند. نگاهشان سرد و پرحسرت بود. خواننده ایرانی مقیم آمریکا از راه دور آمده بود. صندلیهای بسیار خالی شب اربعین برایش حتماً عبرت انگیز بود. مدیر برنامه که به جای صدها نفر تنها پذیرای صد و اندی نفر بود شدیداً در فکر بود. با دیدن چهره برافروخته از شور هنرمندان و کارکنان رایزنی فرهنگی شاید دریافته بود که نوروز و عاشورا دو روی سکه هویت ایرانی اند. ایرانی شکوه تخت جمشید را با حسین بن علی می خواهد....
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 523]