واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > اکبرلو، منوچهر - نادر سیاهدره (با بازی مهدی هاشمی)، شخصیت محوری فیلمنامه هیچ، شخصیتی استثنایی است. نادر سیاهدره باید فقط بخورد! یکسره. گرسنگی پایانناپذیر. در یک فیلمنامه علمی ـ تخیلی، ما شاهد انواع و اقسام شخصیتهای انسانی، حیوانی، ترکیبی، ماشینی و ... هستیم که جملگی عجیب و غریباند و در عالم واقع غیرقابل باور. اما نادر سیاهدره در دل یک روایت علمی ـ تخیلی نیست. او در فضایی معاصر و در کنار آدمهایی آشنا زندگی میکند. اما با این حال شخصیت او باورپذیر است؟ چرا کمتر تماشاگری را مییابیم که پس از تماشای فیلم بگوید «مگر ممکن است؟ من که باور نمیکنم»؟ این نوشتار قصد دارد به بهانه این خلق شخصیت، به مسئله شخصیتهای غیرطبیعی در فیلمنامه بپردازد. دوایت سون عناصر اصلی فیلمنامه را چنین فهرست میکند: یک شخصت، یک هدف، یک نیروی مخالف، دلایل مخالفت و یک نقطه اوج یا فاجعه. اینها که باشد، شما فیلمنامه دارید. در هیچ ما یک شخصیت داریم به نام نادر. هدف او هم مشخص است: خوردن، خوردن و خوردن. نیروی مخالف او همه آدمهای دور و بر اوست. از خواهرش گرفته تا همکار سابقش (نگهبان بیمارستان) تا همسر جدیدش و همه اطرافیان آن همسر. دلایل مخالفت هم که مشخص است. نادر با خوردنهایش برای همه مزاحم است. او یک زندگی کاملاً انگلی دارد. حتی در زمانی که با فروش کلیهها پول قابل توجهی به دست میآورد، نه تنها فقط در فکر خود است، بلکه به فروپاشی محیط اطرافش سرعت بیشتری میبخشد. این فروپاشی نیز همان عنصر آخری است که دوایت سون لازمه یک فیلمنامه برمیشمارد. اما درباره شخصیتهای عجیب و استثنایی همچون نادر چه باید گفت؟ درست است که هیچ همه آن عناصر را به شکلی که گفتیم داراست، اما خارقالعاده بودن او چه میشود؟ در این زمینه باید گفت که حضور چنین شخصیتی در روایت، ناشی از «احتمال» است. فیلمنامهنویس هیچ (و هر فیلمنامهنویس دیگری) در آغاز بر اساس یک احتمال، روایت میکند. شمای مخاطب این پیشفرض را میپردازید و بعد وارد دنیای روایت فیلمنامهنویس میشوید. «احتمال» واقعیت نیست. گرچه درام، به تعبیر ارسطوییاش تقلید طبیعت است، اما احتمال، طبیعت نیز (به معنای طبیعی و حقیقی آن) نیست. نمایش تمام و کمال هر آن چه ممکن است در زندگی روی دهد نیز نیست. احتمال به تعبیر فرانسیس وانوا از ضرورت درام برمیآید. یعنی مجموعهای از زنجیره منطقی رویدادهایی که روایتگر ارائه میدهد. مخاطب رویدادی را میپذیرد که زیر چتر احتمال قرار داشته باشد. یعنی از آن هنگام که در زنجیره روابط علت و معلول صحنهای قرار بگیرد یا مقدمههای آن به درستی آماده شده باشد و انگیزهها و دلایل رویکرد به اندازه کافی و قانعکننده در دسترس باشد. ضرورت به اختیار نویسنده قرار داده شده و حاصل کارکرد نهایی روایت است. هگل نیز اصل ضرورت را چنین تعریف میکند: «رابطه تنگاتنگ و متقابل رویدادها و خلق و خوی شخصیت، یعنی ساختار درونی شخصیتها، این سو، آن سو را توجیه میکند. این یکی آن یکی را فرامیخواند و بالاخره این یکی زمینهساز و مواد سازنده آن دیگری میشود.» الگوی حاکم امروزی بر روایت به نظر میرسد حاصل دو عملکرد باشد؛ گسترش و تعمیم الگوی درام برای تمامی گونههای روایت و جابهجایی ضرورت، نه به عنوان یک اصل اجتنابناپذیر، بلکه به عنوان یک عنصر کاربردی و اختیاری در روایت. این دگرگونی از شکل ارسطویی به روایتگری امروزین، در الگوی شخصیت نیز جریان دارد. اگر الگوی شخصیت در سینمای کلاسیک تقریباً شبیه الگوی شخصیت تراژدی است، محدودههای آن با نوآوریهایی در زمینه روانشناسی جدید و مخصوصاً انگیزهسازی و بررسی انگیزههای رفتاری شخصیت، گستردهتر میشود. گسترش گرایشهای گوناگون روانشناختی از یک سو و گرایشهای جامعهشناختی از سوی دیگر، امکان ساخت یک الگوی باز و منعطف را به فیلمنامهنویسان داده است. شخصیت نادر سیاهدره در فیلمنامه هیچ، در میان الگوهای شخصیت مدرن، از جنس شخصیتهای «دردسرساز» است. چنین شخصیتی عموماً در بحرانهای عاطفی، حرفهای و اجتماعی به سر میبرد. شناور در میان موقعیتها، بیآن که از خود ارادهای نشان دهد، یک به یک رویدادها را از سر میگذراند. او کمتر اقدام به عملی میکند. بیشتر عمل بر او وارد میشود و او فقط از خود واکنش نشان میدهد. گاه حتی صرفاً ناظر است. با این همه شخصیت او، هر چند مبهم و چندبعدی، باید به درستی برحسب دادههای اجتماعیِ یک مکان مشخص و رابطه با این مکان و برحسب واکنش در مقابل دیگر شخصیتها پرداخت شود. تفاوت این الگوی شخصیتی با الگوی کلاسیک شخصیت، استوار است بر محتوای شخصیت، الگوهای رفتاری مرجع در نزد شخصیت و نمایش رابطه میان شخصیت و جهان اطرافش. در الگوی کلاسیک، شخصیت پراگماتیستی عمل میکند. او به سوی یک هدف مشخص «پیش» میرود. اما الگوی مدرن شخصیت مسئلهساز، بر تفکر خودباختگی شخصیت استوار است. این خودباختگی، تباهی شخصیت را فراهم میآورد. تباهیای که آرام آرام وجود شخصیت و اطرافش را فرامیگیرد. در الگوهای کلاسیک شخصیت، فراوان داریم نمونههایی که دچار این خودباختگی، انفعال و در نهایت تباهی و سقوط به سوی ویرانی هستند. اما در آن الگو، درمان مییابند و دوباره به دامان اجتماع بازمیگردند و همان نقشی را مییابند که پیش از آن داشتهاند. اما در الگوی مدرن، شخصیت مسئلهساز یکسره به سوی تباهی میتازد. تا انتها. نادر سیاهدره در بخش دوم هیچ، آن گاه که کلیه فروش میشود، فروپاشی خود و محیط اطرافش نه تنها بهبود نمییابد، بلکه سرعت بیشتری به خود میگیرد. زیرا انفعال و خودباختگی نادر به جای کاهش، فزونی مییابد. یعنی پول (کلید مشکل آن جمع، یعنی فقر) به ویرانگریها دامن میزند. و این موقعیت پارادوکسیکال را فقط میتوان در الگوهای امروزین روایت و شخصیتپردازی شاهد بود. از مورد عجیب بنجامین باتن تا نادر سیاهدره!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 279]