محبوبترینها
آیا میشود فیستول را عمل نکرد و به خودی خود خوب میشود؟
مزایای آستر مدول الیاف سرامیکی یا زد بلوک
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1855204511
سلسله جلسات آيتالله مصباح در باب «علم ديني»-5؛ آيا الزاما هر علمي متأثر از فضاي فرهنگي و اجتماعي محل تكوين خويش است؟
واضح آرشیو وب فارسی:شبكه خبر دانشجو: سلسله جلسات آيتالله مصباح در باب «علم ديني»-5؛ آيا الزاما هر علمي متأثر از فضاي فرهنگي و اجتماعي محل تكوين خويش است؟
آيتالله مصباح يزدي در پنجمين جلسه از سلسله جلسات طرح معرفت افزايي استادان دانشگاهها با موضوع «علم ديني» به سوالات اساتيد در رابطه با...
به گزارش خبرنگار «خبرگزاري دانشجو» از قم، آيت الله مصباح يزدي در پنجمين جلسه از سلسله جلسات طرح معرفت افزايي استادان دانشگاهها با موضوع «علم ديني» به سوالات اساتيد دانشگاه ها پاسخ داد كه در زير به آنها مي پردازيم.
آنچه گذشت
در جلسه هاي گذشته، ابتدا توضيحي پيرامون واژههاي علم و دين و ارتباط آنها با يكديگر عرض شد. اين واژه ها كه حكم مشترك لفظي را دارند، به حسب تعريفهاي مختلفشان احكام متفاوتي پيدا مي كنند، بنابراين اگر بخواهيم در هر قضيهاي قضاوت معقول و منطقي داشته باشيم، بايد ابتدا منظور خود را از واژههايي كه به كار ميبريم روشن كنيم. علاوه بر اين، به تعدادي از سؤال ها كه بيشتر به هم مربوط بود پاسخ داده شد. در اين جلسه نيز به بخش ديگري از پرسش هاي مرتبط به هم كه از سوي اساتيد مطرح شده است، پاسخ داده مي شود.
بررسي تأثير يا عدم تأثير گرايشها و پيش فرضها در تحقيقات علمي
آيا الزاما هر علمي متأثر از فضاي فرهنگي و اجتماعي محل تكوين خويش است؟ اگر پيشفرضها و ذهنيات انسان هميشه در جهتگيريهاي او تأثيرگذارند، چگونه ميتوان از علم و معرفت خالص صحبت كرد؟ آيا علم از مفروضات و ذهنيات دانشمندان، باورهاي ديني و فلسفي و مفروضات انديشمندان قابل تفكيك است؟ آيا هر كسي عالم را با عينك خاص خود ميبيند؟ آيا تلقي مؤمن و ملحد نسبت به پديدهها متفاوت است يا خير؟
محور سؤال هاي فوق را اين سؤال اساسي تشكيل ميدهد كه آيا ذهنيات قبلي ما، در تشخيص و نتيجه گيري هاي ما از علمي كه موضوع، مسائل و روش تحقيق خاص خود را دارد، مؤثرند يا خير؟ در صورت مثبت بودن پاسخ، چه نوع ذهنياتي اثرگذارند؟ آيا مسائل فرهنگي دريافت شده از محيط، مسائل اعتقادي و باورهاي ديني، باورهاي فلسفي، ميتوانند اثر داشته باشند؟ بين ذهنيات محقق قبل از ورود در تحقيق علمي و نتايجي كه از آن به دست مي آيد، چه رابطه اي وجود دارد؟ آيا ذهنيات قبلي و نتايج به دست آمده از تحقيق، قابل تفكيك هستند يا خير؟ اگر قابل تفكيك نباشند، علم خالص وجود نخواهد داشت و علم ما هميشه از سوابق ذهني، گرايشهاي ديني و فرهنگي، باورهاي مذهبي و به طور كلي از جهانبيني ما متأثر خواهد بود.
پس، سؤال اصلي اين است كه آيا اموري از قبيل مقولات فرهنگي و ديني در تشخيص باورها يا نتايج علمي ما تأثيرگذارند يا اينكه اينگونه امور در علم تأثيري ندارند، بلكه ميتوان جداي از دين و مذهب، در علم تحقيق كرد و علم و دين از اين جهت ربطي به يكديگر ندارند؟ اين سؤالات را بيشتر دو گروه مطرح ميكنند:
الف) كساني كه در فلسفه علم بحث ميكنند و معتقدند كه اصولا علم يقيني امكان ناپذير است؛ زيرا نتايج تحقيقات و گزارههايي كه به عنوان علم ارائه ميشود متأثر از ذهنيات قبلي محقق است و از آنجا كه ذهنيات و گرايش هاي اشخاص متفاوت است، طبعا نتايج علميشان نيز تحت تأثير قرار مي گيرد و نتايج متفاوتي را ارائه مي دهند. در اين صورت نمي توان گفت كدام نتيجه درست و كدام نادرست است؛ زيرا وقتي ميتوان به درستي يكي از نتايج حكم كرد كه بتوان علم را از مسائل فرهنگي، اعتقادات و باورها و بسياري از عوامل روحي و رواني ديگر كه در نتيجه تأثيرگذارند كاملا تفكيك كرد، بنابراين به اعتقاد آنها به دليل تأثير هميشگي عوامل بيروني در قضاوت هاي محقق، هيچ باور يقيني امكان پذير نيست.
ب) كساني كه در علم ديني افراط ميكنند و معتقدند كه هر علمي –حتي رياضيات- ديني و غيرديني دارد. آنها هم ميگويند از آنجا كه هر تصديقي متأثر از سوابق ذهني ما است و سوابق ذهني مؤمن و كافر يكسان نيست، اين سوابق ذهني در تصديقها اثر ميگذارد، پس دانش مؤمن با توجه به تأثير سوابق ذهني و اعتقادات و باورهاي او در آراي علمياش، علم ديني است، اما دانش كساني كه عوامل غيرديني در تشخيصهايشان اثر ميگذارد علم غيرديني و يا احيانا ضدديني است؛ چون تفكيك كامل علم از ارزشها، گرايشها، و باورهاي قبلي محقق امكان ناپذير است، بنابراين علم هميشه چهرههاي مختلفي –مانند ديني و غير ديني بودن- خواهد داشت.
پس اين دسته از سؤال ها هم براي كساني مطرح است كه معتقدند با توجه به تأثيرگذاري ذهنيات قبلي در نتايج علمي هيچ علم يقيني نمي توان كسب كرد؛ زيرا نتايج به دست آمده به دليل پيش فرض هاي متفاوت، نمي تواند يكسان باشد و هم براي كساني مطرح است كه با توجه به همين مسئله، آراء متأثر از باورهاي ديني را علم ديني و آراء غير متأثر از باورهاي غير ديني را علم غيرديني و يا احيانا ضد ديني مي دانند، اما هر دو مردود است؛ زيرا مي توان به اثبات اين نكته پرداخت كه اولا، فيالجمله و در برخي علوم ميتوانيم علم يقيني داشته باشيم و ثانيا ميتوانيم في الجمله آراء علمي قطعي و جدا از گرايشها اعم از اجتماعي، ديني، و ...،ارزشها و سوابق ذهنيمان پيدا كنيم. با اثبات اين مطلب، كليت ادعاهاي مطرح شده نفي ميشود، ولي موارد مشتبهي هم باقي ميماند.
آنچه باعث تقويت اين شبهه ميشود، تجربياتي است كه در اختيار همه ما قرار دارد و حتي بعضي از بزرگان صريحا تأكيد كرده اند كه فرهنگ انسان، سوابق ذهني، محيط تربيتي، و ... در آراء وي مؤثر است. از برخي بزرگان نقل شده است كه ديدگاه هاي عالم روستايي و عالم شهري با هم فرق ميكند؛ يعني محيط روستايي چيزهايي را به انسان القا ميكند كه در آراء علمياش اثر ميگذارد، پس، معلوم ميشود اين امور در آراء و ديدگاه هاي علمي مؤثر است و نميتوان آنها را از يكديگر تفكيك كرد. علاوه بر اين، بر اساس تجربههاي عيني، آراء تابعان يك دين متمايل به همان دين است، هرچند اين تجربه كليت ندارد، ولي مي تواند به عنوان شاهدي ديگر براي اين شبهه ذكر شود.
در مقام پاسخگويي نخست بايد اين سؤال را تحليل كنيم؛ آيا منظور از ادعاي مطرح شده اين است كه هرگونه سوابق و گرايش ديني و فرهنگي در هر علمي و هر نظري مؤثر است يا منظور اين است كه گاهي اجمالا پيشفرضها، ذهنيات قبلي، ارزشها و گرايشها تأثيرگذار است؟ در صورت دوم، جواب اين است كه شما نميتوانيد به طور كلي وجود نداشتن علم خالص را اثبات كنيد و از اين رو، علم خالص و غير متأثر از پيش فرض ها هم داريم. در صورتي اين ادعا كليت خواهد داشت كه ثابت شود هر سابقه ذهني و هر گرايش ديني و فرهنگي در آراي علمي اثر ميگذارد، بنابراين هيچ علم يا نظريه علمي خالص و غيرمتأثر از پيشفرضهاي قبلي و گرايشها و ارزشها نخواهيم داشت.
عدم تأثير گرايش ها و پيش فرض ها در برخي علوم
همگي ميدانيم كه برخي مباحث مشترك وجود دارد كه شرقي و غربي، مسلمان و كافر و ... به آنها معتقدند و پيش فرض هاي قبلي، دين و مذهب، نژاد، فرهنگ، و اموري از اين قبيل در اينگونه مباحث هيچ تأثيري نميگذارند. نمونه بارز آنها مسائل رياضي است؛ ما رياضيات شرقي و رياضيات غربي نداريم. همواره و همه جا حاصل ضرب عدد دو در دو، چهار است. البته بعضي از مسائل پيچيده رياضي هم وجود دارد كه هنوز حل نشده است و يا مثلا فيالجمله در آنها يا در توضيحشان اختلافي وجود دارد.
لازم به ذكر است كه گاهي گفته ميشود هندسه جديد در مقايسه با هندسه قبلي اقليدسي بسيار فرق كرده است و به همين دليل، رياضيات ثابت هم نداريم. مسائل هندسه امروزي غير از مسائل هندسه اقليدسي است، مانند اين مسئله معروف در هندسه اقليدسي كه مجموع زواياي مثلث، مساوي با دو قائمه است، در حالي كه گفته مي شود اين مسئله در هندسه امروزي كليت ندارد، بلكه بستگي دارد به اينكه مثلث در سطح مستوي باشد يا در سطح محدب يا مقعر.
بر اساس هندسه امروزي مجموع زواياي مثلث در سطوح محدب يا مقعر، مساوي با دو قائمه نخواهد بود. تفاوت اين مسئله در هندسه قديم و جديد نشانه تغيير هندسه نيست؛ تصريحي از اقليدس وجود ندارد كه اين مسئله را در همه جا –حتي در سطوح محدب و مقعر- جاري بداند، بلكه چون قبلا فرض بر اين بوده است كه مثلث را در سطح مستوي اندازهگيري كنند، به اين نتيجه رسيده اند كه مجموع زواياي مثلث، مساوي با دو قائمه است. به هر حال، فرض كنيد حكم سطوح محدب يا مقعر در زمان اقليدس ثابت نشده، اما در هندسه جديد به اثبات رسيده است، در اين صورت مسئله جديدي به هندسه افزوده شده است.
افزوده شدن مسائل هندسه به معناي تغيير آن علم نيست. همين الآن هم در سطح مستوي مجموع زواياي مثلث مساوي با دو قائمه است. مثال ديگر، عدد پي در رياضيات است. آيا با فرض اينكه بتوان ارقام اعشاري ديگري به آن اضافه كرد، اين نتيجه را مي توان به دست آورد كه رياضيات تغيير مي كند؟ براي مقاطع مختلف تحصيلي مقداري از اعشار عدد پي گفته مي شود. هنوز هم محاسبه اين عدد قابل ادامه است و به نتيجه قطعي نرسيده است. معناي اين كلام، تغيير رياضيات نيست، بلكه به معناي اضافه شدن مسائل جديد در نتيجه تحقيقات جديد است. علاوه بر اينكه، بر فرض به وجود آمدن اينگونه تغييرات در رياضيات، دست كم نود درصد مسائل آن به هيچ وجه قابل تغيير نيست و همگي، اين مسائل را قبول دارند. از اينجا معلوم ميشود كه انسانها يك قوه درك و منبع معرفتي دارند كه متأثر از ارزشها، گرايشها، عوامل محيطي، و ... نيست. بله، اين عوامل در خيلي از موارد، كمابيش تأثير ميگذارند.
خلاصه آنكه، علومي وجود دارند كه عليرغم اختلافات انسان ها در محيط، نژاد، رنگ پوست، ويژگيهاي خون، عوامل فرهنگي و ديني، و ... مورد قبول همه انسانهاي عاقل عالم است و هيچ كس در آنها اختلافي ندارد. پس، اين ادعا قابل قبول نيست كه هر رأي و نظريه علمي حتما متأثر از پيشفرضهاي قبلي قابل تغيير است.
همانگونه كه بيان شد، چنين تأثيري را نمي توان در اكثر مسائل رياضي و بلكه همه آنها مشاهده كرد. علاوه بر اين، مسائل قطعي ديگري نيز وجود دارند كه بدون تأثيرپذيري از پيش فرض-هاي قبلي، از سوي محققان با همه اختلافشان بصورت يكسان پاسخ داده شده است و اگر درمسأله اي نظر ديگري هم هست، نمي توان بصورت قطعي تأثير اين عوامل را اثبات كرد، بلكه پيداست كه آن نظريه بدون تأثير عامل محيطي به ذهن محقق رسيده است، همچنانكه نظريه متفاوتي به ذهن محققي ديگر رسيده است، مانند اينكه دو شاگرد يك مدرسه، يك مسأله رياضي را از راههاي مختلفي حل كنند و ممكن است هر دو راه حل هم درست باشد. به هر حال، اگر در اين مورد اختلافي وجود داشته باشد دليل اين نيست كه پيش فرضهاي ذهنيشان مؤثر بوده است و مثلا اختلافات فرهنگي و ديني باعث فكر نادرست، و غفلت و عدم توجه به چيزي شده باشد.
پس، اگر كسي ادعا كند –همانگونه كه از ظاهر بعضي از كلمات نسنجيده بر مي آيد- كه هر نظريه علمي متأثر از پيشفرضهاي قبلي و عوامل فرهنگي و محيطي است و بنابراين، علم خالص و از اين رو علم قطعي نداريم، جوابش اين است كه همه علمها اينگونه نيست، بلكه فيالجمله چنين تأثيري وجود دارد كه بررسي خواهد شد. بنابراين، اين ادعا به صورت كلي قابل قبول نيست. همين عدم كليت نشانه آن است كه ما صد در صد محكوم عوامل محيطي و ارثي، گرايشهاي مذهبي، ارزشها، و ... نيستيم. ممكن است اشخاصي با گرايشها يا دينهاي مختلف يك نظريه علمي مشترك داشته باشند كه نمونه هاي فراواني دارد.
نكته ديگر اين است كه اصولا منظور شما از «علم» در ادعاي «تأثير گرايشها در علم» چيست؟ همانگونه كه قبلا گفته شد، گاهي علم به فعاليت هاي علما و دانشمندان در مراكز علمي گفته مي شود. بر اين اساس، نظريات مختلفي كه ابراز ميشود و نقض و ابرام هايي كه صورت مي گيرد علم به حساب مي آيد. مانند علم فقه كه به فعاليتهايي گفته مي شود كه براي حل مسائل فقهي مربوط به تكاليف مكلفين انجام مي شود، اما نتيجه اين فعاليت ها هميشه يكي نيست. فتاوا مختلف است؛ حتي گاهي ممكن است يك مجتهد در يك مسئله فقهي قائل به وجوب باشد و ديگري قائل به حرمت، ولي هردو علم فقه است. اگر منظور از علم، بستري است كه دانشمندان در آن بحث ميكنند، آراء و نظرياتي را ابراز ميكنند، از موضوع واحد و متد واحدي پيروي ميكنند، عوامل زيادي آن را تحت تأثير قرار مي دهند.
اگر دقت كنيد معلوم مي شود كه همه يا دست كم بخش عظيمي از آراء علماي ما در همه علوم متأثر از آراء پيشينيان است؛ نظريات علمي را از دانشمندان قبلي گرفتهاند، بعضي چيزها به آن افزودهاند، اصلاح يا تأييد كردهاند، و ... بسياري را هم تأييد كردهاند. حال، اگر كسي بگويد نظريات ديني هم در علم به معناي بستري كه گنجايش آراء متضاد را دارد، مؤثر است، در نتيجه اين تأثير، نظريه حاصل هم يك نظريه در كنار نظريات ديگر خواهد بود و مشكلي ايجاد نميكند.
اختلافنظرهايي كه در يك علم وجود دارد از عوامل مختلفي مانند محيط اجتماعي، نظام ارزشي، فرهنگ جامعه، و ... سرچشمه ميگيرد. مگر ما گفتيم هرچه به عنوان نظريه علمي مطرح ميشود وحي منزل است؟! ما در علم فقه -كه مقدسترين علوم براي ما است- شاهد اين همه آراء مختلف هستيم كه همگي علم فقه است. معناي اينكه ميگوييم علم است اين نيست كه هر چه در اين علم مطرح ميشود درست و مطابق با واقع است، بلكه به معناي بستري است كه اين نظريات مختلف در آن مطرح شده و نقض و ابرام ميشود. اگر منظورتان از علم همين معنا باشد، عوامل مختلف فرهنگي و ارزشي –از جمله باورهاي ديني- ميتوانند در بعضي از آراء اثر بگذارند. اگر وجود آراء متناقض را هم در علم پذيرفتيم و آنها را هم علم دانستيم، از هر جا متأثر باشند هيچ مشكلي ايجاد نميكند.
اگر منظور از «علم» در شبهه مطرح شده دانشِ كاشف از واقع و علمِ داراي دليل قطعي است، در صورت رعايت روش شناسي درست، ميتواند تحت تأثير اين عوامل واقع نشود. اگر كسي تحت تأثير عواملي مانند پيش فرض ها واقع شد، نشانه ضعف او و حاكي از تأثير عوامل رواني در يك حوزههايي است كه نبايد تأثير بگذارند.
خيليها ضعف نفس دارند و تحت تأثير اين عوامل واقع ميشوند. از مرحوم علامه حلي رضواناللهعليه نقل شده است كه ايشان وقتي ميخواستند درباره مسئله «منزوحات بئر» تحقيق كنند دستور دادند چاهي را كه در منزلشان بود پر كنند تا در اجتهادشان تأثير نگذارد و بدون آنكه گرايشي به يك سمت و سو داشته باشد، طالب حق باشد و مفاد دليل را بپذيرد. معناي اين كار، پذيرفتن امكان تأثير عوامل رواني در نظريات انسان است.
بنابراين، اگر در مواردي - مانند رياضيات- دلايل علمي با نتايج قطعي وجود داشته باشند، بايد گفت تأثير اين عوامل در حد صفر است. آيا مسائل رياضي كه طبق قواعد خودش حل مي شود و نتيجهاي به دست مي آيد، تحت تأثير اين است كه من چه ديني دارم؟ در چه محيطي بزرگ شده ام؟ چه فرهنگي دارم؟ خير. يك سلسله قواعد در رياضيات وجود دارد كه بايد بر اساس آنها محاسبه صورت پذيرد و نتيجه به دست آيد؛ اگر درست اعمال شود، نتيجه به دست مي آيد.
همه رشتههاي علمي پر از محاسبات رياضي است، تا برسد به انرژي اتمي و علوم فضايي كه دائما با اين محاسبات سر و كار دارند. اعتقادها و فرهنگ-هاي كساني كه اصلا منكر خدا هستند، ماركسيستهايي كه به فضا رفتند، و خلاصه، متدينين و غيرمتدينين در محاسبات هيچ تأثيري نداشته است.
امكان تأثير گرايش ها و پيش فرض ها در برخي علوم
بله، در بعضي جاها -عمدتا در علوم دستوري- زمينه تأثير عواملي مانند پيش فرض ها وجود دارد. اصطلاح علوم دستوري صرف نظر از ميزان درستي آن، شهرت دارد. براين اساس، علوم دو قسم است؛ توصيفي و دستوري. بعضي از علوم فقط به توصيف يك پديده مي پردازند. اينكه يك پديده چگونه به وجود ميآيد، چه عواملي در پيدايش آن مؤثرند، و ... مثلا، آب چگونه به وجود ميآيد؟، چگونه بخار ميشود؟، چگونه تجزيه ميشود، و ... . بنابراين، علومي مانند فيزيك، شيمي، زيستشناسي، رياضي و علوم پايه، و ... توصيفي هستند.
در اين دسته از علوم هيچ صحبتي از مسائل ارزشي نيست و اين علوم خود به خود توصيه نميكنند كه شما چه كاري را انجام بدهيد يا ندهيد، اين كار خوب است يا بد و ... حتي مثلا كشف الكل كه به خودي خود خوب و بدي ندارد. الكل طبق حكم فقه ما ماده نجسي است كه بايد از آن پرهيز شود، خوردنش حرام است، و ...، اما كاشف الكل -محمد بن زكرياي رازي- را افتخاري براي دانشمندان ايراني ميدانيم. البته او دنبال دارويي براي چشم بود و اين دارو را كشف كرد و اسمش را الكحل –سرمه- گذاشت و بعدها اين واژه از لغت عربي به لغتهاي اروپايي رفت و كمكم با حذف شدن هاء به واژه الكل تبديل شد. به هر حال، آيا اين دانشمند ايراني كار خوبي كرده است يا كار بدي؟ كار خيلي خوبي كرده است؛ زيرا دارويي را كشف كرده است كه آثار شيميايي فراواني دارد. خود الكل خوب و بدي ندارد، اما اينكه بايد خورد يا نبايد خورد، جزء فقه و علوم دستوري است، نه شيمي. كشف الكل مربوط به علم شيمي است و از اين لحاظ، متصف به خوبي و بدي نمي شود.
علم همين است كه پديدهها را كشف ميكند، علل و چگونگي پيدايش، تركيب و تجزيه آنها را بيان مي كند، و ... اين، خوب و بد ندارد؛ هنگامي اتصاف يك چيز به خوب و بد معنا پيدا مي كند كه با رفتارهاي انساني سر و كار پيدا كند، در سعادت و شقاوت انسان تأثيري داشته باشد و متصف به بايد و نبايد شود. آن وقت است كه پاي ارزش در كار ميآيد و با نظام ارزشي اصطكاك پيدا ميكند. در اين صورت، ممكن است برخورد علما و اشخاص با آن پديده شيميايي، بر حسب اختلاف نظامهاي ارزشيشان متفاوت شود.
كساني خيلي آزاد و راحت الكل بنوشند يا از آن به گونه اي استفاده كنند، مثلا دست هاي خود را دائما براي ضدعفوني كردن، الكلي كنند، اما مسلمان در اينجا آزادانه برخورد نميكند؛ آن را نمينوشد، اگر مثلا دستش الكلي شد –از آنجا كه الكل را نجس ميداند- آن را ميشويد. در اينگونه موارد عواملي مانند فرهنگ¬ها، ارزش ها و ... تأثيرگذارند، اما اين شيمي نيست؛ زيرا اينكه الكل نجس است يا پاك، ميتوان آن را نوشيد يا خير، و مسائلي از اين قبيل ربطي به علم شيمي ندارد.
تأثير نظرهاي قبلي و غالبا پيشفرضها -به خصوص نظام ارزشي- در نظريات و آراء، مربوط به علوم دستوري است؛ يعني علومي كه از مفاهيمي مانند بايد و نبايد، خوب يا بد، و ... بحث ميكنند. بله، اين دسته از علوم تحت تأثير گرايشهاي اخلاقي، ارزشي، ديني، و فرهنگي قرار ميگيرند و حقش هم اين است كه اگر كسي بخواهد نظريه اي را در اين زمينه ابراز كند، بگويد نظريه من براساس اين نظام ارزشي است.
در مقابل، گاهي پديدههايي بي ارتباط با نظام هاي ارزشي هستند و ربطي به بايد و نبايد، يا خوب و بد ندارند. تقريبا -شايد هم بتوان گفت تحقيقا- تمام مسائل فيزيك و شيمي از همين قبيل است؛ بايد و نبايدي در آن نيست، بلكه بايد و نبايد از علمي ديگر در اينگونه علوم جاري مي شود، وگرنه، در خود فيزيك و شيمي خوب و بد، بايد و نبايد، حلال و حرام، و ... وجود ندارد. حلال و حرام مربوط به فقه است و خود علم اين چيزها را ندارد. بنابراين، انسان ميتواند خود را از ارزشهاي شخصي و اجتماعي مورد قبولش تخليه كند و با يك پديده علمي دقيقا در قالب متدلوژي آن علم كار كند و نتيجه بگيرد، هر چند ممكن است در مقام صرف نظر كردن از ارزش ها –همانند امور ديگر- اشتباه بكند.
خلاصه آنكه، ممكن است در علوم دستوري، برخي تحت تأثير ارزشها قرار بگيرند، اما در علومي كه اصلا بايد و نبايد مطرح نيست نظام ارزشي اشخاص تأثيري ندارد. بنابراين، دانستههاي قبلي، نظام هاي ارزشي، يا گرايشهاي رواني اشخاص به يك سري مسائل نبايد در علم دخالت داده شود. حتي در علم فقه هم كه از علوم دستوري است، علما و بزرگان ما سعي دارند مسائل فقهي را از گرايشهاي اجتماعي و از منفعتها و ضررهايي كه براي خود، بستگان، يا مريدهايشان دارد بركنار كنند و صرفا با تحقيق و بررسي به دنبال مفاد واقعي دليل باشند، هر چند خوشايند كسي نباشد.
در اين سؤالات نه تنها گرايشهاي ديني و ارزشي و عوامل فرهنگي مطرح شده است، بلكه به سوابق ذهني و پيشفرضها نيز اشاره شده است كه بحث ديگري است و اجمالا در بحث هاي گذشته به آن اشاره شده است.
در هر علمي مسائلي وجود دارد، يعني اين مسئله في حد نفسه بديهي نيست و ثبوت محمول براي يك موضوع بايد با استدلال ثابت شود كه بسته به نوع مسئله، روش خودش را دارد، مانند استدلال تجربي، تعقلي، اسناد تاريخي و نقلي. وقتي ميگوييم اين مسئله را بايد اثبات كرد يعني براي اثباتش بايد از جايي كمك گرفت.
پس، براي اثبات اين مسئله در علم بايد از يك سلسله قواعد، پيشفرضها، اصول موضوعه يا اصول متعارفه (يعني از بديهيات يا نظرياتي كه قبلا در جاي ديگر اثبات شده است) استفاده كرد؛ مثلا پيش فرض همه علومي كه با تجربه آزمايشگاهي سر و كار دارند اين است كه مشاهده با چشم به درستي صورت گرفته است و اگر مثلا ضعفي در چشم وجود دارد با عينك اصلاح مي شود و مثل اينكه ابزار مورد استفاده ميتواند به گونه اي باشد كه واقعيت را نشان دهد.
محقق اين پيشفرض ها را قبول دارد، وگرنه، آزمايش بي معنا مي شود. پيش فرض رصد اجرام سماوي و حركتشان اين است كه با ابزار رصدخانه ميتوان آنها را كشف كرد. خودِ اين پيشفرض بايد در علم ديگري ارزيابي شود تا ميزان اعتبار آن معلوم شود؛ يعني ادراك حسي تا چه ميزان واقعيت را نشان مي دهد و چند درصد ميتوان به آن اعتماد كرد؟ همه ما ميدانيم كه در ادراكات بصري خطاهاي زيادي وجود دارد كه در برخي كتابهاي آموزشي به همراه عوامل روانشناسي آن نشان داده مي شود. في الجمله ميدانيم كه چشم ما هميشه درست نميبيند و اينگونه نيست كه هر چه را ببينيم صددرصد مطابق با واقع باشد.
پس، در مقام اعتبارسنجي بايد براي خطاهاي حواس، درصدي از احتمال در نظر بگيريم و اينگونه نباشد كه مشاهدات آزمايشگاهي را همواره صد در صد مطابق با واقع بدانيم. از اين بالاتر اينكه پديدهاي را در يك حالت و شرايطي در آزمايشگاه تجربه مي كنيم؛ مثلا دو تا سيم را به هم وصل مي كنيم و حررات يا نوري پديد مي آيد. احتياطا چند بار ديگر هم تكرار ميكنيم و به اين نتيجه مي رسيم كه هر بار اين دو سيم مثبت و منفي به هم اتصال پيدا كنند، باعث پيدايش حرارت يا نور مي شوند. سپس بصورت قطعي اين قانون را اثبات مي كنيم كه مثلا انرژي الكتريكي به انرژي نوراني يا حرراتي تبديل مي شود، اما آيا احتمال نميدهيم كه نتيجه آزمايش در يك كره ديگر يا در شرايط ديگر متفاوت باشد؟ ما اين آزمايش را در كرات ديگر يا شرايط ديگر تجربه نكرده ايم.
بنابراين، بايد ضريبي براي اين احتمال در نظر بگيريم. ممكن است در موردي اين پديده از راه ديگري به وجود آيد يا براي همين عوامل مانعي وجود داشته باشد كه اين پديده پيدا نشود. ما در حد تجربهمان ميتوانيم اندكي تعميم بدهيم، اما نمي توانيم ادعا كنيم كه اين نتايج تجربي صددرصد در همه شرايط از اول پيدايش عالم تا آخر همين بوده و هست و غير از اين نخواهد بود. به چه دليل؟ وجود داشتن ضريبي از خطا در همه علوم تجربي يكي از نقدهاي وارد بر آنها است.
در منطق هم بيان شده است كه تجربيات از بديهيات ثانويه، ولي اين از نظر فلسفه علم قطعيت ندارد؛ زيرا ممكن است سقمونيا در يك محيطي مسهل نباشد. امروز هم در پزشكي معروف است كه اگر دارويي در يك كشور آزمايش شد و نتيجه خوبي هم داد، نشانه اين نيست كه صد در صد در همه كشورها و در همه آب و هواها همين تأثير را داشته باشد، بنابراين، بايد ضريبي براي خطا يا استثنائات در قواعد علمي در نظر بگيريم. معناي استثنائات در قواعد علمي اين است كه تأثير يك عامل، قطعي و صددرصد نيست، يا گاهي عامل ديگر مانع ميشود، يا گاه شرطي موجود است كه ما آن را نميشناسيم.
بنابراين علوم -به خصوص همين علوم تجربي- پيشفرضهايي دارند، مانند اينكه ديدنيهاي ما واقعنما است، تجربه -با يك ضريب خطايي- نتيجه قطعي ميدهد، همچنانكه در مورد تحقيقات مربوط به اسناد و باستانشناسي و ... نيز اينگونه است و نتايجي با احتمال ضريب خطا –كه گاهي اين احتمال بيشتر از علوم تجربي است- به دست مي آيد. اين غير از قضاياي رياضي و حتي غير از قضاياي فلسفي و منطقي است كه با متدلوژي صحيح استنتاج شده باشند. در منطق همواره نقيض موجبه كليه، سالبه جزئيه است و اگر اين مطلب هزار بار و در هر كرهاي تجربه شود، باز هم همين روابط منطقي بين اين موضوع و محمول وجود دارد.
در منطق، فلسفه، و در بسياري از موارد از علم رياضي، قضايايي كه اثبات ميشوند تحت تأثير هيچ گرايش ديني و فرهنگي قرار ندارند، اما در مسائل دستوري اين امكان وجود دارد كه گرايشهاي اشخاص در قضاوتهايشان اثر بگذارند، اما اينها قضاوتهاي ارزشي هستند، نه قضاوتهاي علمي. ما بايد بين آنها فرق بگذاريم؛ اگر ميگوييم علم، يعني آنچه واقعا علم است، نه گرايش ها و آنچه دوست داريم و مي-پسنديم.
هرچند صرف نامگذاري اشكالي ندارد، اما اگر علم به معناي كشف واقع باشد، گرايشهاي شخصي تأثيري در قضاوت ندارند، مگر آنكه اصلا علم، دستوري و متقوم به ارزش ها و خوب و بد باشد كه در اين صورت پايهها و سوابق ذهني كه آن ارزش ها را اثبات ميكنند متفاوت است و طبيعي است كه نتايج هم متفاوت خواهد بود.
آنچه بيشتر موجب خلط ميشود اين است كه ميبينيم در بعضي از نظريات علمي -به خصوص در جامعهشناسي و روانشناسي- يك حيثيت علمي واقعنمايي وجود دارد كه واقعا علم است، يعني علم توصيفي است، و يك حيثيت دستوري. براي مثال، ميان نوعي از افعال يا بدن با حالات رواني رابطه وجود دارد، مانند اينكه اگر كسي فلان ماده دارويي را مصرف كند حالت رواني خاصي –مثل شادي، افسردگي، تخيل و توهم- پيدا ميكند. پس، بين عوامل طبيعي و شيميايي با حالات رواني اشخاص ارتباطي وجود دارد.
اين يك واقعيتي است كه تا اينجا مربوط به علم است. يعني علم اثبات ميكند كه بين اين حالت رواني و استفاده از اين دارو چنين رابطهاي وجود دارد، اما روانشناس -به عنوان روانپزشك- به كسي كه مبتلا به افسردگي است توصيه مي كند كه فلان دارو را مصرف كن؛ اين ديگر علم روانشناسي نيست، بلكه علم دستوري برخاسته از مقدمات علمي است، يعني بايد قبلا ارتباط بين اين حالت رواني و استفاده از آن داروي شيميايي در علم ثابت شده باشد، اما اينكه فلان كار را بكن، دستور و توصيهاي است كه روانپزشك ميكند و از آنجا كه بُعد دستوري پيدا ميكند، ممكن است تحت تأثير عوامل ارزشي قرار بگيرد. امروزه كارشناسان بسياري از مراكز مشاوره از همان فرمولهايي استفاده ميكنند كه در فرهنگ غربي تجويز شده است و در دانشگاه ياد گرفته اند و به مراجعين هم توصيه ميكنند كه بسياري از آنها از نظر اسلامي جايز نيست.
در اينجا است كه بين اسلام و توصيه روانشناس اصطكاك پيدا ميشود. اين اختلاف در علم روانشناسي نيست، علم روانشناسي فقط ارتباط دارو با حالت رواني را بيان مي كند. اينكه دارو را مصرف كن يا مصرف نكن مربوط به علم روانشناسي نيست، بلكه دستوري است كه پزشك معالج براساس آن نظام ارزشي كه پذيرفته است صادر مي كند و روشن است كه نظامهاي ارزشي متفاوت است. اينجا است كه گاهي خيال مي كنيم مسأله ارزشها با مسائل علمي اصطكاك دارند، در حاليكه ارزش ها با اصل مسأله علمي اصطكاكي ندارند.
مرد مسلمان هم تصديق ميكند كه استفاده از اين ماده الكلي براي اين حالت مؤثر است، اما به جهت نظام ارزشي مورد قبولمان ميگوييم از اين منفعت بايد چشم بپوشيم تا منفعت ديگري كه اهميتش بيشتر است - سلامت عقل و صفاي روح و قلب- محفوظ بماند. بيماري روحي را با چيز ديگر هم ميتوان معالجه كرد. اينجا است كه پاي اصطكاك و تأثير گرايشهاي ارزشي، فرهنگي، ديني، اجتماعي، و ... در نظريات علمي به ميان مي آيد، البته در اين كلام، مسامحتا عبارت نظريات علمي به كار مي رود؛ زيرا نظريه علمي اين است كه اين ماده شيميايي در اين حالت رواني اثر دارد. هيچ ديني هم با اين مخالف نيست، يعني دين نميگويد اثر ندارد، بلكه براساس نظام ارزشي خاصي ميگويد از اين منفعت استفاده نكن، زيرا ضرر بيشتري دارد كه تو نميداني. پس، در اين موارد است كه گرايشهاي ديني و فرهنگي در نظر دادن مؤثر است. گرايش ها در نظر علمي خالص يعني رابطه يك پديده با عواملش تأثيري ندارند و مسلمان و كافر هر دو ميگويند اين ماده شيميايي در اين حالت روحي فلان اثر را دارد، اما در دستورها و بايد و نبايدها كه جنبه ارزشي پيدا ميكند، آن مقدمات ارزشي در نظر مؤثر است.
پس، نخست بايد ببينيم نظرياتي كه در علوم ابراز ميشود در حوزه علوم دستوري قرار دارد يا علوم توصيفي. در علوم توصيفي اصالتا جاي تأثير ارزشها و عوامل فرهنگي وجود ندارد، هرچند بالعرض ممكن است. در مقام كشف يك نظريه علمي خالص و در مسائل علمي توصيفي، جايي براي تأثير گرايشهاي ارزشي و ديني و فرهنگي وجود ندارد، بخلاف علوم دستوري، حتي آن جا كه دستور جنبه بالعرض داشته باشد، مثل روانشناسي، جامعهشناسي، و حقوق. ما علم حقوق، فلسفه حقوق و فلسفه ارزشهاي حقوقي، و فن حقوق داريم. علم حقوق اين است كه انسان بداند چه قوانيني در اين كشور وضع شده و معتبر است. اگر كسي مجموع قوانين و مباحث پيرامون آن را ياد بگيرد و بداند عالِم حقوق است.
به هر حال علم حقوق در همين حد توصيف است كه اين مقررات وجود دارد. فلسفه حقوق توأم با فلسفه ارزشهاست و داراي مسائلي از اين قبيل است كه چرا قوانين معتبر هستند؟، چرا بايد اين مقررات اجرا شود؟ بازگشت اينگونه مسائل به يك سري مباني حقوق است، مثل آنكه قوانين بر چه پايههايي بايد استوار باشند، قانونگذار چه چيزهايي را بايد رعايت كند، و.... فن حقوق اين است كه قاضي در دادگاه قضاوت كند كه من حكم ميكنم اين كالا مال فلاني است، يا فلاني اين قدر بدهكار است، مجرم سوء استفاده كرده است و بايد زندان برود، و .... تشخيص اينكه چه كسي مجرم است و چه كسي مجرم نيست يك فن است و مهارت و تجربه خاصي ميخواهد. قاضي بايد در اين مقام شرايطي را رعايت كند و اصول و قوانيني مانند اَيمان و شهود را در نظر بگيرد. اين مربوط به فن حقوق است.
وقتي گفته مي شود حقوق يا حقوقدان، اين اصطلاحات با هم خلط ميشوند. بنابراين، بايد به تمايز آنها توجه كرد. قضاوت قاضي در محكمه، به اين معنا كاري حقوقي است كه قضاوت او يك مهارت و فن است. قاضي خيلي وقتها هم اشتباه ميكند، مثلا مدارك نادرستي به دست او ميرسد، يا نزد او شهادت زور داده مي شود، و ... اين مربوط به فن حقوق است. اصطلاح ديگر مربوط به قوانين است كه كسي قوانيني را كه در جايي وضع شده ياد گرفته است و اصطلاح سوم مربوط به دفاع از قوانين است، مانند اينكه پايه قوانين چيست و چرا بايد اين قوانين اجرا شود.
اين يك نظام ارزشي است كه پشتوانه حقوق است. پس، در هر مرحلهاي كه گفته مي شود سوابق ذهني، عوامل محيطي، عوامل فرهنگي و ... مؤثر هستند، بايد دقيقا روشن شود كه در كجا تأثيرگذارند. اگر منظور تأثير در قانونگذاري است كه اين قانون را وضع كرده است، درست است؛ عوامل فرهنگي، ديني، و ارزشي مؤثرند. واضعان قانون، قوانين را براساس مكاتب مختلفي كه دارند وضع ميكنند و بالاخره خواه ناخواه به ارزشهاي معتبر جامعه اهميت ميدهند، خواه اين ارزشها ارزشهاي ديني باشد يا ارزشهاي فرهنگي يا ملي.
به اين نكته بايد توجه شود كه مسائلي از قبيل اينكه آيا اين قوانين، قوانين اسلامي هستند يا نه، آيا ما هم بايد رعايت كنيم يا نه و ... بحث ديگري است كه مربوط به فقه حكومتي ميشود، اما وضع قانون متأثر از عوامل ارزشي، اجتماعي و فرهنگي است و اصلا ماهيتش همين است، بنابراين قوانين طبق فرهنگهاي مختلف فرق ميكنند؛ در كشورهاي مختلف قوانين متفاوت اجرا ميشود و همگي هم مربوط به علم حقوق است، يعني علم به قوانين هر كشور، علم حقوق همان كشور است. هر چند همگي علم حقوق است، ولي بر اثر پذيرش ارزش هاي گوناگون و تحت تأثير عوامل فرهنگي مختلف با يكديگر متفاوتند.
اين تأثير را نفي نميكنيم، بلكه مي گوييم بايد هم باشد و اصلا غير از اين نميشود. مسائلي كه جنبه دستوري دارند و قوامشان به ارزش ها است -مثل اينكه بايد دست دزد را بريد يا نبايد بريد؟ مجرم را بايد زنداني كرد يا بايد از او جريمه مالي گرفت؟- تابع موازين ارزشي قبلي هستند. به همين دليل كساني كه دين را پذيرفته اند طبق دين قضاوت ميكنند و كساني كه ارزشهاي اجتماعي را مستقل از دين ميدانند تابع رأي مردم، پسند جامعه و عوامل فرهنگي ديگر هستند، اما آن علمي كه محل بحث است، علم خالص توصيفي است كه نظام ارزشي در آن هيچ تأثيري ندارد، مگر تأثير بالعرض، مانند آنكه كسي ضعيفالنفس باشد و به خاطر منافعش يك نظر اشتباه بدهد يا امري برايش مشتبه شود و ناخداگاه در قضاوتش اثر سوء بگذارد.
بنابراين در اين ادعا كه هر نظريه علمي متأثر از عوامل قبلي، پيشفرضها و ... است، بايد اين عوامل از يكديگر تفكيك شوند. همه علوم نظري مبتني بر اصول موضوعهاي است كه بايد در جاي ديگري اثبات شوند يا به اصول متعارفه و بديهيات اوليه منتهي شوند. بله، اگر كسي آنها را نداند اشتباه خواهد كرد، اما اصول بديهي ثابت و غيرمتغيرند و در آنها اختلافي ميان اقوام و فرهنگ هاي متفاوت وجود ندارد. اگر براساس آن اصول بديهي و طبق قواعد منطقي و با رعايت متدولوژي صحيح آن علم عمل شود، نتيجه واحدي گرفته ميشود، مگر آنكه در محاسبه يا استنتاجها اشتباه رخ دهد، مثل اينكه حسابدارها هم گاهي اشتباه ميكنند، ولي اشتباه آنها به معناي اشتباه بودن رياضيات نيست.
اينكه برخي در علوم دستوري -كه بخش عمدهاي از علوم انساني را تشكيل ميدهند- حساب علوم انساني را جدا ميكنند به خاطر اين است كه در اكثر موارد علوم انساني، مسأله دستور، ارزش، و بايد و نبايد مطرح است و اين بايد و نبايد تابع ارزشهاي كلي است كه قبلا پذيرفته ايم. اينكه خود آن ارزشها از كجا پيدا ميشوند بحثي است كه در فلسفههاي علوم بايد بررسي شود. پس، ابتناء نظريات علمي بر پيشفرضها دو بخش كاملا متفاوت دارد. آن دسته از علومي كه ماهيت ارزشي دارند و سر و كارشان با دستور، بايد و نبايد، خوب و بد، حرام و حلال، جايز و غيرجايز و ... است، قطعا مبتني بر نظامها و پيشفرضهاي ارزشي و عوامل فرهنگي خاصي هستند و بايد هم باشند، اما علم خالص و منهاي ارزشها و بايد و نبايدها كه علوم توصيفي ناميده مي شوند، در صورت رعايت درست متدلوژي آن، هيچ ربطي به ارزشها ندارد، پس نميتوان نتيجه گرفت كه هر نظريه علمي تابع پيشفرضهاي قبلي و عوامل ارزشي و فرهنگي خاص است.
علوم پايه و علومي كه نتيجه قطعي دارند اصلا اينگونه نيستند، همچنانكه علوم نظري ميتوانند اينگونه نباشند و آن در صورتي است كه متدلوژي صحيحشان درست رعايت شود. اينكه در هر علمي يك نظريه صحيح و بقيه نظريهها باطل است به اين معنا است كه در آن يك نظريه، متدلوژي صحيح رعايت شده است. به هر حال، اختلافي هم كه در اين علوم پديد ميآيد ممكن است گاهي متأثر از حالات رواني، ارزشها و عوامل فرهنگي باشد، ولي ضرورتا بين نظريات علمي و نظام ارزشي و فرهنگي رابطه اي نيست، البته اين رابطه در علوم دستوري وجود دارد و رابطه اي منطقي است كه بايد وجود داشته باشد. وجود چنين رابطه اي ضرري هم ندارد. وقتي مجتهد فتوا ميدهد يعني اعتقاد دارد كه قرآن راست است، بايد از قرآن اطاعت كرد، بايد از پيغمبر و اهلبيت عليهم السلام اطاعت كرد و ... فتواي مجتهد مبتني بر پذيرفتن اينگونه ارزشهاي قبلي است و نه تنها بايد مبتني بر آنها باشد، بلكه اگر نباشد خطاست، اما به معناي اين نيست كه در فيزيك هم اگر كسي اظهار نظر كرد، حتما نظام ارزشياش مؤثر بوده است. بر اساس شواهد عيني هم كساني از فرهنگهاي مختلف و اديان متفاوت به نظريه علمي واحدي ميرسند و آن را ميپذيرند.
پس، تا آنجا كه مربوط به علم به معناي كشف واقعيت و رابطه بين پديدهها و عواملشان است، بين ارزشها و عوامل فرهنگي و نظريات علمي رابطه منطقي وجود ندارد، اما در علوم دستوري از آنجا كه قوامشان به ارزش ها و بايد و نبايدها است حتما مبتني بر پايههاي ارزشي است. آيا از اينجا مي توان نتيجه گرفت كه در هيچ علمي نمي توان هيچ يقيني پيدا كرد؟ در جايي كه مباني ارزشي تأثيرگذارند بايد نظريه اي مبتني بر آن ارزشها پديد بيايد و ميتواند قطعي باشد.
مثلا، در كشور اسلامي بايد عدالت برقرار شود، بايد ارزش هاي ديني مانند حجاب رعايت شود. اين نظريه ها بر پيشفرضهاي ديني مبتني هستند و بايد هم باشند. اينكه در نظام اسلامي بايد اموري رعايت شود، يك حكم ارزشي است كه طبعا بر مباني ارزشي مبتني است، اما اينكه حجاب چه دخالتي در حالات رواني انسان دارد يك مسئله روانشناسي است، همانگونه كه از نظر جامعهشناسي ممكن است مورد بحث قرار گيرد و نتايجي بگيرد كه البته ظني خواهد بود، اما آن جايي كه بحث كشف پديدههاي واقعي است و مي توان براساس اصولي، نتيجه قطعي گرفت هيچ ارتباطي با نظام ارزشي ندارد و انسان مي تواند كاملا خودش را از مباني ارزشي تخليه كند، بلكه اصلا علم به اين معنا با نظام ارزشي ارتباطي ندارند تا انسان خودش را از ارزش ها تخليه كند. درجايي به تخليه ذهن از ارزش ها نياز است كه بالعرض با ارزشها ارتباط پيدا كند، مثل اينكه چاه منزل علامه حلي ميتوانست بصورت بالعرض در تحقيقات و فتوايش تأثير بگذارد.
اين يك تأثير بالعرض است، نه يك رابطه منطقي. بنابراين، مي توان از اين تأثير جلوگيري كرد، همانگونه كه علامه حلي گفت چاه را پر كنيد تا تحت تأثير واقع نشوم. منافع ديگر هم همين طور است و گاهي هم انسان تحت تأثير آنها قرار مي گيرد كه گريزي هم از آن نيست، مثل خطاهايي كه در خيلي جاها رخ مي دهد و روشن است كه اين اشكال به علم نيست.
بررسي قابليت يا عدم قابليت تفكيك علم از باورهاي ديني و فلسفي و مفروضات انديشمندان
آيا علم از باورهاي ديني و فلسفي و مفروضات انديشمندان قابل تفكيك است؟
علم يعني چه؟ كدام علم؟ علم به لحاظ منطقي بر يك سلسله مباني فلسفي متوقف است. گفته شد كه هر علمي اصول موضوعه و اصول متعارفهاي دارد و منطقا بر آنها مبتني است، پس قابل تفكيك نيست، ولي همه بايد اين اصول متعارفه و اصول موضوعه صحيح را هم بشناسند و براساس آنها استنتاج كنند. ابتناء علم بر اين سلسله از اصول، صحيح و بدون اشكال است و هيچ ضربهاي هم به اصالت علم نميزند. اصلا علم همين است. اما باورهاي ديني چه تأثيري دارند؟ باورهاي ديني در احكام دستوري و ارزشي اثر دارند و بايد اثر داشته باشند. براي دانستن چيستي حقوق اسلامي يا اخلاق اسلامي بايد ببينيم باورهاي ديني ما چه اقتضايي ميكند، اما يك علم خالص -يعني بررسي پديده عيني با عواملش- هيچ رابطه منطقي با پيش فرضهاي ديني و فرهنگي و ساير چيزها ندارد. فقط همان روابطي وجود دارد كه بين هر مسألهاي با مباني آن مسأله و اصول موضوعهاش برقرار است.
بررسي خاص يا عام بودن نوع نگاه هر دانشمند به جهان
آيا هر كسي عالَم را با عينك خاص خود ميبيند؟
منظور از ديدن با عينك خاص چيست؟ آيا به اين معنا است كه مثلا ديدن خورشيد در آسمان، روشني هوا، روز شدن، گرم شدن، و ... با يك عينك خاصي است؟! همه اين را ميبينند؛ مسلمان باشند يا غيرمسلمان، شيعه باشند يا سني، پير باشند يا جوان، و... اين پديدههاي طبيعي ربطي به عينك و نوع نگاه انسان ندارد، عينك آن جايي است كه قضاوتهايي در كار باشد كه به نوعي ارزشي هستند؛ انسان چيزي را بپسندد يا نپسندد، خوشش بيايد يا بدش بيايد، نسبت به عالَم خوشبين باشد يا بدبين باشد. در اين موارد عينكها متفاوت است و قضاوتها براساس آنها متفاوت خواهد بود، اما اين ربطي به علم خالص ندارد.
بررسي تفاوت يا وحدت تلقي مؤمن و ملحد نسبت به پديده ها
آيا تلقي مؤمن و ملحد نسبت به پديدهها متفاوت است؟
منظور كدام پديده ها است؟ اگر منظور امثال اين پديده باشد كه خورشيد ميتابد و هوا گرم ميشود، تلقي ملحد و مؤمن نسبت به آنها فرقي نميكند؟، اما برخي پديدهها با رفتار اختياري انسان ارتباط دارند و در سعادت و شقاوت او مؤثرند، مانند اينكه آيا نوشيدن مشروبات الكلي جايز است يا نبايد نوشيده شود؟ نظام سرمايهداري خوب است يا نه؟ آيا هر نوع پيشرفت اقتصادي به هر قيمتي مطلوب است يا بايد توأم با عدالت باشد؟ تلقي ملحد و مؤمن نسبت به اين پديده ها مساوي نيست. ماركسيستها قائل به تساوي مطلق بودند كه البته باطل بود و هيچ وقت هم در هيچ جايي عمل نشد، ولي ميگفتند همه بايد يكسان باشند و هر كس هر چه احتياج دارد بايد استفاده كند؛ نه كمتر، نه بيشتر، اما بينش اسلامي اين نيست. هر كسي به اندازه تلاش خود و بر اساس قانوني كه به او اجازه داده است صاحب حق است.
طبق مباني خاص جهانبيني اسلامي و ديني اين طور نيست كه همه يكسان باشند و هيچ تفاوتي نباشد، مثلا مالكيت به طور كلي ملغي بشود. همچنانكه اسلام با نظام سرمايهداري هم مخالف است و اينگونه نيست كه كسب سرمايه را از هر راهي و با هر شرايطي جايز بداند، بلكه كسب سرمايه و سود شرايطي دارد و حتي دولت اسلامي ميتواند از آن جلوگيري كند. پس بايد منظور از تلقي نسبت به پديدهها روشن شود. اگر منظور تلقي علمي -يعني در چارچوب علم- است، اسلام يا الحاد و كفر در آن تأثيري ندارد. الكل مست ميكند، منافعي هم ممكن است داشته باشد؛ اين يك واقعيت است كه مؤمن و كافر در آن فرقي نميكنند. اين طور نيست كه ملحد با يك عينك به اين پديده نگاه كند و كافر با يك عينك ديگر، اما اگر منظور، ارزش ها، بايد يا نبايد، خوب يا بد، قانوني يا غيرقانوني، مجاز يا غير مجاز باشد، تلقي مؤمن و كافر تفاوت ميكند.
چهارشنبه|ا|31|ا|خرداد|ا|1391
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبكه خبر دانشجو]
[مشاهده در: www.snn.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 390]
-
گوناگون
پربازدیدترینها