تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 9 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا ك...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1813261564




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رسوایی همذات پنداری با كوتوله


واضح آرشیو وب فارسی:سافتستان:

رسوایی همذات پنداری با کوتوله
پیکولو شاید نفرت انگیزترین کوتوله یی باشد که تا امروز خلق شده است. اما کوتوله خبیث، تنها نمی ماند و هر روز همزادان خود را، که در جلد اطرافیانش پنهان شده اند، نشان می‌دهد….
نگاهی به «کوتوله» اثر پرلاگر کوییست
برنده نوبل ادبی سال ۱۹۵۱
ترجمه حسین گلابیان
«بعضی وقت ها موجب ترس مردم می شوم، آنها گمان می کنند که من دلیل وحشت شان هستم، اما در اصل خودشان عامل این ترسند و این کوتوله درون خودشان است که آنها را می ترساند.»
پیکولو شاید نفرت انگیزترین کوتوله یی باشد که تا امروز خلق شده است. اما کوتوله خبیث، تنها نمی ماند و هر روز همزادان خود را، که در جلد اطرافیانش پنهان شده اند، نشان می‌دهد. به این ترتیب پیکولو خوب می‌داند که چطور برای خودش در این شرارت شریک بتراشد. رمان کوتوله مهم ترین کتاب پرلاگرکوییست، برنده نوبل ادبی سال ۱۹۵۱ است، او تمام خلاقیت هایی که ممکن است یک رمان نویس تمام عیار داشته باشد یکجا در این اثر به نمایش می گذارد.
قهرمان اصلی کوتوله، موجودی در قد و قامت ۲۶ انگشت است، او در قصر پادشاهی که یادآور دوران رنسانس است زندگی می کند. هر چند که پرلاگرکوییست نشانی دقیقی از تاریخ وقوع داستان نمی دهد، اما نام های ایتالیایی و حضور هنرمند نقاشی به نام لئوناردو در واقع عصر رنسانس و لئوناردو داوینچی را تداعی می کند، و فضای وقوع حوادث را به ایتالیا می‌کشاند داستان باید در شهر میلان و روزگاری که داوینچی در دربار دوک میلان «لودیکو اسفورسا» زندگی می‌کرد بگذرد، یعنی تقریبا میان سال های ۱۴۸۲ تا ۱۴۹۹٫ پرلاگرکوییست از زبان کوتوله حسود اشاراتی هم به خلق نقاشی شام آخر و مونالیزا دارد. در واقع این کوتوله است که طرحی کلی از مکان ها و اسامی مشهوری همچون داوینچی و ماکیاولی که در آن زمان می زیستند را به پس زمینه داستان اضافه می کند.
کوتوله راوی است، قهرمان است و هیچ ماجرایی را بدون حضور خودش روایت نمی کند… کتاب، در واقع یادداشت های روزانه او به شکل اول شخص مفرد است. کوتوله اینجا هم خودخواهی اش را به نمایش می گذارد، او کسی را لایق مخاطب بودن نمی داند، بلکه صرفا برای بیشتر لذت بردن از شرارت های روزانه اش است که می نویسد. روایت ها از چند ساعت تا چند دقیقه و چند ماه پس از وقوع نوشته شده اند. پیکولو موجودی عمیقا ضدانسانی است، همه پلشتی های شیطانی را یکجا دارد. در واقع تنها کاری که لاگرکوییست برای خلق این شخصیت انجام داده است حذف تمام خصلت های مثبت انسانی است و به این ترتیب، هر آنچه باقی مانده در قد و قامت یک کوتوله بدترکیب و خبیث ظهور کرده است.
او از تمام آدم هایی که در دربار رفت و آمد دارند متنفر است به جز سلطان: سلطان تنها کسی است که کوتوله او را می‌پرستد. او جنگ، خشونت و موقعیت های مشابهه را هم دوست دارد، در حالی که باقی شخصیت های داستان در زنجیره یی از وقایع شکل می گیرند و تغییر می کنند، کوتوله همچنان ثابت قدم است و هیچ تغییری نمی کند تنها اینکه لحظه به لحظه به نفرتش اضافه می شود، او حتی از خودش هم بیزار است: «سرنوشت من این است که حتی از همنوعان خود نیز بیزار باشم، از تبارم نفرت دارم. از خود نیز بیزارم…»
کوتوله موجودی غریب است، شاید همه کینه او از سر ضعف است. او آدم هایی را که قد و قامتی بلندتر از او دارند را دشمن می‌داند، شاید درست ترین تفسیری که بتوان از این همه بغض و عداوت داشت اینجاست که او کوشیده است با خلق یک شخصیت تماما شیطانی جنبه های پلید آدمی را یکجا و در کنار هم به تصویر بکشد، او از کوتوله یی حرف می زند که درون هر انسانی نهفته است، گاهی عداوت با انسان از سوی کوتوله به حدی می رسد که به نوعی غیرواقعی به نظر می رسد، انگار کوتوله یی در کار نیست بلکه همه این پلیدی ها به نوعی جان بخشی به جنبه های تاریک وجودی سلطان است. او عاشق سلطان است، اما این عشق را هم هاله یی از شرارت دربرگرفته است، پیکولو سلطان را زمانی بیشتر دوست دارد که به او فرمان قتل و شرارتی تازه می دهد یا اینکه او را بالاتر از دیگر خدمه می بیند و پیکولو را به خلوت اش راه می دهد. لاگرکوییست درباره کوتوله جایی می گوید: «هر کس این کتاب را دست گرفته دچار یک نوع لذت مازوخیستی شده است… لابد این کوتوله را گاهی می بیند و می شناسد. مراقب باشید همذات پنداری نکنید، رسوا می شوید.»
پیکولو در ۵۵ صفحه اغازین کتاب بی محابا داستان را با نفرت خویش کاملاتحت تاثیر قرار می‌دهد، آن قدر که دیگر خواننده چندان میلی به دانستن انچه در دربار می گذرد، ندارد. بیش از ان مایل است سرچشمه تنفر بی حصر این موجود عجیب و غریب را پیدا کند. اینکه این تجسم تمام عیار خباثت چرا از عشق و لبخند بیزار است؟اما او هیچ بهانه یی ندارد که از لئوناردو نقاش متنفر باشد، احساس او نسبت به نقاش که قرار است مدتی طولانی در دربار باقی بماند احساسی شبیه به مهربانی نیست، بلکه تنها در این مورد خاص نگرشی خنثی است. او نقاشی های لئوناردو را ستایش می کند، اما هرگز او را دوست ندارد: «هنوز نتوانسته ام او را درست بشناسم، معمولابا هرکس که روبه رو می شوم بلافاصله عقیده روشنی درباره اش پیدا می کنم. شاید او مانند ظاهر و قیافه اش برتر از اندازه های معمولی است.» برناردو مردی ساده و معمولی است که هر چند به سلطان بسیار نزدیک است، اما حسادت کوتوله را برنمی انگیزد. کوتوله اما وقتی دست به ستایش می زند باز هم از منظر پلیدی است. لئوناردو وقتی مشغول نقاشی چهره ملکه است در میانه کار به خاطر حالت عجیب غیرقابل درک صورت ملکه دست از کار می کشد و اینجاست که کوتوله مجبور می شود لب به تحسین بگشاید: «به نظرم آثار قابل تحسینی آمد. او را درست همان گونه که هست به تصویر کشیده است: یک روسپی میانسال! بسیار شبیه خود اوست و به طرزی شیطانی درست مثل خودش کشیده است: صورتی شهوانی با پلک هایی سنگین، لبخندی کمرنگ و گناه آلود و احوالی پریشان دارد…» شاید این خبیثانه ترین تفسیری باشد که تا امروز از راز لبخند مونالیزا شده است. او به برناردو ماکیاولی که در قصر پادشاه ساکن است هم رحم نمی کند هر چند ماکیاولی کمتر از کوتوله های همنوع او را وادار به انتقام می کند. ماکیاولی باید مشهورترین و بدنام ترین اثرش «شهریار» را در همین روزگار نوشته باشد. (شاید بهتر بود که مترجم فارسی اثر به جای استفاده از واژه سلطان دوک را «شهریار» می نامید).
او عاشق خنجری است که جان آدمی را می گیرد، در میانه جنگ سلطان و با پادشاهی رقیب پیکولو اوج احساست منفی خود و لذتش از ویرانی را تعریف می کند… شاید دلیل اینکه لاگرکوییست موفق شده است موجودی تا این حد پلید را بیافریند با زمان نگارش این زمان چندان بی ربط نباشد. او کوتوله را در بحبوحه جنگ جهانی دوم و روزگاری که هیتلر و نازی ها کوتوله های افسارگسیخته شان را در اروپا رها کرده بودند، نوشت. کوتوله شاید نمادی باشد از نازیسم و هیتلر. لاگرکوییست آنها را مایه شرم بشر می دانست. پیکولو عاشق خشونت است، کوتوله های دیگر را از دربار می راند و هر کدام از همنوعانش را که پیدا می کند، می کشد. او مرگ همنوعانش را با کشتن یک گربه مقایسه می کند. کوتوله در میهمانی مرگی که به راه می اندازد هر دو کشور را به نابودی می کشد. کوتوله یی که لاگرکوییست تصویر کرده بسیار معتقد و مذهبی است، مسیحیت را همراه با اخلاق دوره ویکتوریایی تام و تمام قبول دارد. برداشت پیکولو از مسیح درست شبیه خداوند قهار عهد عتیق است. او به این موضوع که چقدر مسیح بالای صلیب رنج کشیده هم فکر می کند…


۱۷ اردیبهشت, ۱۳۹۱





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سافتستان]
[مشاهده در: www.softestan.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 169]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن