تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): کسی که در پی برآوردن نیاز برادر مسلمان خود باشد، تا زمانی که در این راه است خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846228218




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مراسم تدفین نمی توانم : حتما بخوانید


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
كلاس چهارم " دونا" هم مثل هر كلاس چهارم دیگری به نظر می رسید كه در گذشته دیده بودم. بچه ها روی شش نیمكت پنج نفره می نشستند و میز معلم هم رو به روی آنها بود. از بسیاری از جنبه ها این كلاس هم شبیه همه كلاسهای ابتدا یی بود، با این همه روزی كه من برای اولین بار وارد كلاس شدم احساس كردم در جو آن، هیجانی لطیف نهفته است. " دونا" معلم مدرسه ابتدایی شهر كوچكی در میشیگان، دو سال تا بازنشستگی فرصت داشت. درضمن به عنوان عضو داوطلب دربرنامه " بهبود و پیشرفت آموزش استان" كه من آن را سازماندهی كرده بودم، شركت داشت. من هم به عنوان بازرس در كلاسها شركت می كردم و سعی داشتم درامر آموزش تسهیلاتی را فراهم آورم . آن روز به كلاس " دونا" رفتم و روی نیمكت ته كلاس نشستم. شاگردان سخت مشغول پركردن اوراقی بودند. به شاگرد ده ساله كنار دستم نگاه كردم و دیدم ورقه اش را با جملاتی كه همه با " نمی توانم" شروع شده اند پر كرده است. " من نمی توانم درست به توپ فوتبال لگد بزنم." " من نمی توانم عددهای بیشتر از سه رقم را تقسیم كنم." " من نمی توانم كاری كنم كه دبی مرا دوست داشته باشد." نصف ورقه را پر كرده بود وهنوز هم با اراده و سماجت عجیبی به این كار ادامه می داد. از جا بلند شدم وروی كاغذهای همه شاگردان نگاهی انداختم. همه كاغذها پر از " نمی توانم " ها بود. كنجكاویم سخت تحریك شده بود. تصمیم گرفتم نگاهی به ورقه معلم بیندازم. دیدم كه او سخت مشغول نوشتن " نمی توانم " است. " من نمی توانم مادر " جان" را وادار كنم به جلسه معلمها بیاید." " من نمی توانم دخترم را وادار كنم ماشین را بنزین بزند." " من نمی توانم آلن را وادار كنم به جای مشت از حرف استفاده كند." سردر نمی آوردم كه این شاگردها و معلمشان چرا به جای استفاده از جملات مثبت به جملات منفی روی آورده اند. سعی كردم آرام بنشینم و ببینم عاقبت كاربه كجا می كشد. شاگردان ده دقیقه دیگر هم نوشتند. خیلی ها یك صفحه را پر كرده بودند و می خواستند سراغ صفحه جدیدی بروند. معلم گفت: - همان یك صفحه كافی است. صفحه دیگر را شروع نكنید. بعد از بچه ها خواست كه كاغذهایشان را تا كنند و یكی یكی نزد او بروند. روی میز معلم یك جعبه خالی كفش بود. بچه ها كاغذ هایشان را داخل جعبه انداختند. وقتی همه كاغذها جمع شدند،" دونا" در جعبه را بست، آن را زیر بغلش زد و همراه با شاگردانش از كلاس بیرون رفتند. من پشت سرآنها راه افتادم. وسط راه، " دونا" رفت و با یك بیل برگشت. بعد راه افتاد و بچه ها هم پشت سرش راه افتادند. بالاخره به انتهای زمین بازی كه رسیدند، ایستادند. بعد زمین را كندند. آنها می خواستند " نمی توانم " های خود را دفن كنند! كندن زمین ده دقیقه ای طول كشید چون همه بچه های كلاس چهارم دوست داشتند دراین كار شركت كنند. وقتی كه سه چهارمتری زمین را كندند، جعبه " نمی توانم" ها را ته گودال گذاشتند و بسرعت روی آن خاك ریختند. سی و یك شاگرد ده یازده ساله دور قبر ایستاده بودند. هر كدام از آنها حداقل یك ورقه پر از " نمی توانم" درآن قبر دفن كرده بود. معلمشان هم همین طور! دراین موقع " دونا" گفت: -دخترها! پسرها! دستهای همدیگر را بگیرید و سرتان را خم كنید. شاگردها بلافاصله حلقه ای تشكیل دادند و اطاعت كردند، بعد هم با سرهای خم منتظر ماندند و" دونا" سخنرانی كرد: - دوستان! ما امروز جمع شده ایم تا یاد و خاطره " نمی توانم" را گرامی بداریم. او دراین دنیای خاكی با مازندگی می كرد و در زندگی همه ما حضور داشت. متاسفانه هر جا كه می رفتیم نام او را می شنیدیم، درمدرسه، در انجمن شهر، در ادارات و حتی در كاخ سفید! اینك ما " نمی توانم" را درجایگاه ابدی اش به خاك سپرده ایم. البته یاد او در وجود خواهر و برادرهایش یعنی " می توانم"، " خواهم توانست" و " همین حالا شروع خواهم كرد" باقی خواهد ماند. آنها به اندازه این خویشاوند مشهورشان شناخته شده نیستند، ولی هنوز هم قدرتمند و قوی هستند. شاید روزی با كمك شما شاگردها، آنها سرشناس تر از آنچه هستند، بشوند. خداوند " نمی توانم" را قرین رحمت خود كند و به همه آنهایی كه حضور دارند قدرت عنایت فرماید كه بی حضور او به سوی آینده بهتر حركت كنند. آمین! هنگامی كه به این سخنرانی گوش می كردم فهمیدم كه این شاگردان هرگز چنین روزی را فراموش نخواهند كرد. این حركت شكوهمند سمبولیك چیزی بود كه برای همه عمر به یاد آنها می ماند و در ضمیر ناخود آگاه آنها حك می شد. آنها " نمی توانم " های خود را نوشته و طی مراسمی تدفین كرده بودند. این تلاش شكوهمند، بخشی از خدمات آن معلم ستوده بود. ولی هنوز كار معلم تمام نشده بود. در پایان مراسم، معلم شاگردانش را به كلاس برگرداند. آنها با شیرینی، ذرت و آب میوه، مجلس ترحیم " نمی توانم" را برگزار كردند. " دونا " روی اعلامیه ترحیم نوشت: " نمی توانم تاریخ فوت 28/3/80" و كاغذ را بالای تخته سیاه آویزان كرد تا در تمام طول سال به یاد بچه ها بماند. هروقت شاگردی می گفت: " نمی توانم"، دونا به اعلامیه اشاره می كرد و شاگرد به یاد می آورد كه " نمی توانم" مرده است و او را به خاك سپرده اند. با اینكه سالها قبل من معلم " دونا" و او شاگرد من بود، ولی آن روز مهمترین درس زندگیم را از او گرفتم. حالا سالها ازآن روز گذشته است و من هر وقت می خواهم به خود بگویم كه " نمی توانم" به یاد اعلامیه فوت " نمی توانم" و مراسم تدفین او می افتم.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 295]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن