واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: پيرمردى که اجازه خوابيدن در سلول انفرادى را داد هنگامی که سخنران آن مراسم نام شاه را به زبان آورد همه حاضرین مجبور به تشویق کردن و دست زدن بودند اما من از این کار خودداری کردم، همان جا از من خواستند که بعداز تظاهرات در اداره آگاهی حاضر شدم و گفتند جرم شما این بوده که برای نام مبارک همایونی دست نمی زدید!! وقت نماز است که به دفتر می رسد، محل مصاحبه را مرتب می کنم و منتظر می مانم، اما خبری نمی شود. برای پیگیری با سرپرست روزنامه تماس و سراغ او را می گیرم که می گوید، برای وضو رفته و بعدهم برای نماز به مسجد می رود و پس از آن برای مصاحبه می آید و این دقیقا یعنی نیم ساعت انتظار کشنده. دیگر برای یک نسل سومی که تشنه درک فضاها و لحظاتی است که تنها تصاویرش را از قاب جادویی دیده است. عقربه های ساعت حرکت می کنند شاید کمی کندتر از همیشه اما نه، آنان به وظیفه خود عمل می کنند. برای من مشتاق، این تحرک کند به نظر می رسد؛ اما بالاخره این انتظار به سرمی آید و سبزاندیشی از عصر مبارزه و استقامت در مقابلمان می نشیند و ما لایق شنیدن خاطرات ناب یک انقلابی می شویم.حاج محمدکاظم امجد متولد 1326 در اهواز که شرح آنچه در سال های حماسه و خون براو گذشته را بازگو می کند. وی که کارمند بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی اهواز است خاطراتش را اینطور آغاز می کند:بعداز جریانات سال 42، بچه های مبارز مساجد جان گرفتند و با انگیزه ای بالا، فعالیت خود را در قالب گروه های مختلف آغاز کردند اما از آنجایی که فرد مشخصی برای هدایت و رهبری این گروه ها وجود نداشت، جنبش های انجام شده چنان که انتظار می رفت مثمرثمر واقع نشد.پس از آن دوران، رهبران سرشناس و نام آشنایی چون آقایان خزعلی و مفتح شروع به کار کردند و توانستند در آن برهه زمانی بزرگ ترین تحول و تاثیر را بر نوجوانان و جوانان بگذارند. این تاثیرگذاری ها تا حدی بود که ما در تمامی منبرها و مجالسی که ایشان حضور داشتند، شرکت می کردیم.امجد آغاز فعالیت های انقلابی خود را در خارج از استان خوزستان را این گونه شرح می دهد: سال 47 پس از گذراندن دوره های آموزشی بهداشت برای خدمت در مناطق محروم راهی سیستان و بلوچستان شدیم. ورودم همزمان بود با تبعید آیت الله طالقانی و آغاز فعالیت های سیاسی ایشان در آن استان . در همان سال ها شخصی به نام سید محمدتقی طباطبایی رهبری جمع کثیری از مبارزین انقلاب را به عهده داشت. ما در محضر ایشان و با همکاری تعدادی از دوستان متدین، مجالس قرآنی را برپا کردیم که در آنها علاوه بر مباحث اسلامی به ارائه دیدگاه های انقلابی بزرگانی نظیر شریعتی نیز می پرداختیم. در همان بحبوحه جمعی از مجاهدین انقلابی که به واسطه آقای طباطبایی به فلسطین و لبنان رفته بودند از ما درخواست اسلحه کردند، که در نهایت با مشقت فراوان اسلحه ها را برای آنها فراهم کردیم و از طریق یک رابط به لبنان فرستادیم.او که حجم وسیعی از خاطرات روزهای انقلاب را با خود به همراه دارد درخصوص چگونگی دستگیری اش می گوید: اولین بار در اواخر سال 50 دستگیر شدم. آن موقع در تظاهراتی که علیه دولت عراق شکل گرفته بود شرکت داشتیم.هنگامی که سخنران آن مراسم نام شاه را به زبان آورد همه حاضرین مجبور به تشویق کردن و دست زدن بودند اما من از این کار خودداری کردم، همان جا از من خواستند که بعداز تظاهرات در اداره آگاهی حاضر شدم و گفتند جرم شما این بوده که برای نام مبارک همایونی دست نمی زدید!!بار دوم در سال 53 و به دلیل نگه داری کتب و دفاتر انقلابی در منزلم، دستگیر شدم. ابتدا مرا به زندان شهربانی فرستادند و پس از چند روز استقرار در آنجا روانه زندان اوین شدم.در مراحل بازجویی، شکنجه گر ساواک با شلاق بر سر و صورتم می زد. یا اینکه مرا روی تخت می خواباند و کابل برق را به کف پاهایم متصل می کرد و با استفاده از الفاظ نامناسب مرا تحریک و وادار به اعتراف می کرد. بعد از بازجویی و شکنجه هم به سلول انفرادی رفتم که در آنجا نیز مأمورانی حضور داشتند تا مانع نشستن و خوابیدنم شوند. شب تا صبح را می بایست در سلول قدم می زدم و حتی حق تکیه دادن به دیوار را هم نداشتم تا صبح که دوباره به اتاق بازجویی رفتم.به خاطر دارم یکی از همان شب ها، در حالی که درد و فشار زیادی را متحمل شده بودم، به درگاه خداوند متوسل شدم و از او یاری خواستم، پس از گذشت مدت کوتاهی دریچه سلول باز شد و پیرمردی که تا آن روز ندیده بودمش به من اجازه خوابیدن داد. بعد از آن شب هم دیگر هیچ وقت آن پیرمرد را ندیدم. صبح همان روز هنگامی که مأمورین ساواک مرا در حال خوابیدن دیده بودند از من توضیح خواستند و پرسیدند که چه کسی به تو اجازه خوابیدن داده است؟ وقتی ماجرا را برایشان تعریف کردم باور نکردند و گفتند: ما چنین کسی را نمی شناسیم و این فرد اصلا جزو کارکنان زندان نیست!...او در ادامه می گوید: سرانجام پس از گذشت یک سال و نیم از مراحل بازجویی و به دلیل اعترافات برخی از اعضای سازمان منافقین، به اتهام دخول در دسته اشرار مسلح محکوم به حبس ابد شدم.وی در خصوص فضای حاکم در زندان نیز می گوید: آن موقع زندان شرایط بسیار سخت و طاقت فرسایی داشت. در تمامی بندها حکومت نظامی برپا بود و اجتماع بیش از دو نفر، مجازات و عواقب ناگواری برای زندانیان در پی داشت. علاوه بر آن نیز تعدادی از منافقین در بین ما حضور داشتند که به طرق مختلف، زندانیان، خاصه مذهبیون مبارز را مورد اذیت و آزار قرار می دادند.با گذشت زمان و اوج گرفتن تظاهرات و قیامهای مردمی، فضای حاکم در زندان نیز رفته رفته به سود زندانیان تغییر شکل داد و به سمت و سویی سوق پیدا کرد که ما توانستیم حتی اداره بخش هایی از زندان را هم به عهده بگیریم.البته قبل از آن ایام نیز اعتصابی تحت عنوان «اعتصاب خشک» اتفاق افتاده بود که در این اعتصاب نه غذا و نه آب می خوردیم و سرانجام رژیم را مجبور به کناره گیری از موضع خود و پذیرش رأی زندانیان کرد.کاظم امجد : می گوید: تا قبل از وقایع 17 شهریور سال 57 مسئولیت کتابخانه زندان برعهده من بود. ضمن اینکه در همان ایام نیز با همراهی چند تن از مبارزین مسلمان یک انجمن اعتقادی مذهبی راه انداخته بودیم و در آن تمام کسانی را که به اسلام اعتقاد داشته و از امام تبعیت می کردند به عضویت می پذیرفتیم. عمده فعالیت های این انجمن بررسی و تحلیل رویدادهایی بود که در آن برهه زمانی به وقوع می پیوست.نکته جالبی که در آن ایام وجود داشت نحوه برقراری ارتباط ما با خارج از زندان بود که مأمورین از آن بی خبر بودند. به این صورت که ملاقات کنندگان، خبرها را با آب لیمو بر روی یک کاغذ سفید می نوشتند و کاغذ سفید را به ما می دادند. وقتی کاغذ را زیر نور آفتاب قرار می دادیم نوشته ها مشخص می شد و ما با این روش از تمامی اخبار مهم، تظاهرات، تجمع ها و قیامهای مردمی مطلع می شدیم.با اوج گیری انقلاب فضای حاکم در زندان نیز روزبه روز بهتر می شد. شور و هیجان عجیبی در بین زندانیان به وجود آمده بود. حتی خود ساواکی ها هم به شکل گیری انقلاب ایمان پیدا کرده بودند. یادم می آید یک روز رئیس زندان به ما گفت که اگر انقلاب تان پیروز شد و به ثمر رسید قول دهید که کاری با ما نداشته باشید و از خطاها و اشتباهات مان بگذرید.او می گوید: آن موقع در هر بند به صورت روزانه تعدادی مجله و روزنامه پخش می شد. به خاطر دارم روزی که روزنامه کیهان تیتری با عنوان «شاه رفت، امام آمد» را زده بود، ما صفحه اول روزنامه را جدا کردیم و بی هیچ ترس و واهمه ای آن را به دیوارهای سلول چسباندیم.حاج کاظم امجد تحولات پدید آمده در اثنای شکل گیری انقلاب را این گونه شرح می دهد: تظاهرات پاییز سال 57 علاوه بر اینکه دگرگونی شگرفی در فضای جامعه به وجود آورد، تأثیر بسزایی نیز بر شرایط زندان گذاشت و منجر به کاهش شمار چشمگیری از زندانیان شد.او در خصوص چگونگی آزادی خود از زندان نیز می گوید: 19 دی ماه سال 57 حکم آزادی مان را صادر کردند و ما در حالی که اجازه خروج از زندان را داشتیم، از بیرون رفتن امتناع کرده و خواستار آزادی تمام زندانیان شدیم.وی می افزاید: پس از گذشت چند روز از صدور حکم آزادی، بیانیه ای برای مردم فرستادیم و در آن حمایت خود را از آنان اعلام کرده و با آنها اظهار همبستگی کردیم. مردم نیز در پاسخ از ما خواستند که از حضور در زندان دست کشیده و به جمع آنها بپیوندیم و در زیر هجوم گلوله ها و رگبارها با آنان هم صدا شویم.در 21 دی ماه 57 علی رغم اینکه به خواسته خود مبنی بر آزادی تمام زندانیان نرسیده بودیم، از زندان خارج شدیم و به خیل عظیم مردم در کوچه و خیابانها پیوستیم، با مشاهده مردم شجاع و قهرمان ایران و شنیدن شعارها و فریادهای انقلابی- که در حد تصورمان هم نبود- احساس قدرت و پیروزی کردیم و همراه با مردم تا لحظه پیروزی انقلاب فریاد آزادی سر دادیم.گفت وگو از: سمیه همت پور خبرنگار کیهان در اهواز
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 166]