تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نشانه توبه كننده چهار است: عمل خالصانه براى خدا، رها كردن باطل، پايبندى به حق و...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805531482




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سالار شهیدان(2)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: سالار شهيدان(2)
سالار شهيدان
متن پياده شده از نوار استاد شهيد مرتضي مطهريشهدا البته به يک درجه نيستند، شهدا درجاتي دارند، مراتبي دارند، از چه نظر؟ از دو نظر. به هر درجه که ايمان شهيد قوي تر و نيرومندتر است، به هر درجه که هدف خودش را بهتر مي شناسد و بهتر و بيشتر ايمان دارد، اين از يک نظر، و به هر درجه که بيشتر فداکاري کرده باشد. يک وقت انسان فقط جانش را فدا مي کند، يک وقت مالش هم علاوه هست، يک وقت فرزندش هم علاوه مي‌‌شود. يک، دو تا برادرانش هم علاوه مي شود، بستگانش هم علاوه مي شود، يک شهيدي است مثل حسين بن علي پاک باخته که ديگر چيزي باقي نمي گذارد. از نظر درجه ايمان با اينکه اين 72 نفر در کربلا بودند، اينها در جهان نخبه هستند. امام حسين (ع) فرمود من اصحابي، از اصحاب خودم بهتر سراغ ندارم. حتي اصحاب پيغمبر که در بدر واحد بود به پاي اصحاب من نمي رسند، براي همين است که اما سجاد فرمود اينها همه در يک درجه نيستند، فرمود يک عده در ميان اينها بودند، شايد نيمي از اصحاب ابا عبدالله که هر چه ساعت شهادت و مرگ اينها نزديکتر مي شد، بر شوق اينها، بر عشق اينها، بر ولع اينها افزوده مي شد، و چهره هاي اينها بر افروخته تر مي شد. در راس اينها البته شخص مطهر ابا عبدالله بود.اما صادق فرمود سوره الفجر را در نمازهاي واجب، در نمازهاي مستحب بخوانيد، که اين سوره، سوره حسين بن علي (ع) است، عرض کردند به چه مناسبتي سوره حسين (ع) است، فرمود آيات آخرش را ببينيد «يا ايتها النفس المطئنه ارجعي الي ربک الراضيه المرضيه» يعني اي روح آرام و مطمئن و پا برجا مانند کوه، آن مسائل و سختي ها و شدائدي که برتو وارد شد که کوه را از جا مي کند، خم به روي تو نيامد، چه کسي مانند حسين مصداق نفس مطمئنه است.اين که شهادت، شهادت دوست است، شهادت دشمن هم عرض مي کنم، خيلي اينها عجيب است، مردي است از اصحاب عمر سعد، از ناظرها بوده و جزء لشکر هم نبوده، از آن مردمي که اگر فرضا به ياري باطل نمي روند ولي حق را هم حاضر نيستند حمايت کنند. او مي گويد، لحظات آخر حيات حسين بن علي بود و حضرت حسين در آن زمين پستي از کربلا که اسمش را گودال قتل گاه گذاشته اند بر زمين افتاده بود. پيش عمر سعد رفتم و گفتم، پسر سعد مي داني که کار حسين تمام است من از تو اجازه مي خواهم به من اجازه بده لحظه آخر آب ببرم و اين مرد با لب تشنه از دنيا نرود، گفت حالا مي خواهي اين کار را بکني مانعي ندارد. او مي گويد رفتم يک ظرفي تهيه کردم و آب برداشتم و رفتم، متاسفانه نزديک که رسيدم ديدم آن لعين ازل ابد- شمربن ذي الجوشن از گودال بيرون آمده چشمم افتاد ديدم که سر حسين بن علي است،
سالار شهيدان
«لقد شفلني نور وجه عن الفکره في قتله»درخشندگي چهره اش آنقدر مرا مجذوب کرد که کشته شدن را فراموش کردم.«لقد شفلني نور وجه عن الفکره في قتله»اين است که امام حسين لقب سيدالشهداء پيدا مي کند. سيدالشهداء سالار شهيدان «بالا دست ديگر ندارد، در ميان همه شهيدان عالم. شهيد، تيتر شهيد در تمام تيترها بالا دست ندارد و حسين بن علي در ميان تمام شهيدان عالم بالا دست ندارد.اين است که سيد شهيدان، سالار شهيدان و سرور شهيدان شد. قبلا اين لقب متعلق به عموي پيغمبر جناب حمزه بن عبدالمطلب بود، آن هم بسيار مرد بزرگواري است، و حجاج محترمي که در مدينه مشرف شده اند قبر مقدس اين مرد بزرگ را زيارت کرده اند. او عموي پيغمبر (ص) است و در احد شهيد شد. بعد از غائله جنگ حضرت فرمود از عمويم حمزه خبري بياوريد کساني که رفتند، آنقدر وضع حمزه دلخراش بود که نخواستند به پيغمبر خبر بدهند، هر کدام که رفتند از خبردادن طفره رفتند، چون آن هنده جگر خوار، مادربزرگ يزيد بن معاويه، دستور داده بود شکم جناب حمزه را بدرند و جگرش را در آورده بودند، و ياران پيامبر نمي خواستند که آن چنين خبري را به پيغمبر بدهند، تا اينکه خود پيغمبر رفتند و ظاهرا اميرالمومنين را فرستاد و ايشان خبر برايشان آوردند، خيلي بر پيغمبر ناگوار آمد، فورا عباي مبارکش را بيرون آورد و روي بدن حمزه انداخت، چون حمزه خيلي قد بلند و رشيد بود و ردا همه بدن ايشان را نپوشانيد. حضرت پيامبر فرمود با خار و خاشاک آن قسمت از بدنش را بپوشانيد تا آقتاب بر بدن عمويم حمزه  نتابد. خيلي پيغمبر ناراحت شد، احد نزديک مدينه است، زنان اهل مدينه از قضايا خبر يافتند و بيرون آمدند، پيغمبر اکرم خبردار شد، فرمود برويد و نگذاريد صفيه خواهر حمزه بيايد، عمه ام صفيه نيايد، و فرمود براي يک خواهر خيلي سخت است که برادر خودش را باين وضع ببيند، روي بدن پوشيده باشد تا نفهمد. سلام ما همه بر تو اي زينب، دختر فاطمه، نگذاشتند که صفيه بيايد، روي جنازه برادرش را ببيند و چنين خاطره تلخي را هميشه در دل داشته باشد.
سالار شهيدان
گريه بر شهيد لزومي ندارد، که براي شهيد فايده داشته باشد، فايده هم ندارد ولي براي گريه کننده فايده دارد، لااقل اينقدر انسانيت براي خودمان بخرج بدهيم اين مقدار همدلي، اين خاطره شهادت را زنده نگه داريد.حمزه از مهاجرين بود، از مکه آمده بود، کسي را در مدينه نداشت، خانه اي بود مال خودش، پيغمبر اکرم وقتي وارد مدينه شد ديد از خانه ساير شهدا صداي گريه بلند است، جز خانه عمويش حمزه، فقط يک جمله فرمود عمويم حمزه گريه کننده ندارد. تا اين خبر در مدينه پيچيد، تمام کساني که شهيد از خودشان داشتند آن کس که شوهرش شهيد شده بود، يکي برادرش شهيد شده بود، آن زن ديگر پسرش شهيد شده بود، همه خانه هايشان را رها کردند و گفتند ما بايد برويم بر عموي پيغمبر بگرييم. از آن روز سنت شد، هر وقت مي خواستند براي شهيدي بگزيند اول به خانه حمزه مي رفتند و بياد حمزه سيدالشهداء مي گريستند، لقب سيدالشهداء مال حمزه شد، اما حسين که شهيد شد اين لقب از حمزه به حسين انتقال پيدا کرد.امام رضا  فرمود: «اگر خواستي بر چيزي بگريي برو بر جدمان امام حسين گريه کن». خاطره شهادت امام حسين را زنده نگهدار، خاطره فدا شدن براي انسانيتي که حسين در دنيا ايجاد کرد، آن خاطره را زنده نگهدار، اين کارها را بکن، اين شد لقب سيدالشهداء، سالار شهيدان براي اينکه هيچ شهيدي در مزاياي شهادت بپاي حسين بن علي نمي رسد واقعا اسباب حيرت اهل عالم شده است. يکي از آن حضار و از آن وقايع نگاران، از قوت قلب ابا عبدالله تعجب مي کند چون مي دانيد امام حسين بعد از همه اصحابش شهيد شد. ابتدا همه اصحاب شهيد شدند و اصحاب تا زماني که زنده بودند خودشان گذاشتند يکي از بني هاشم به ميدان برود. گفتند آقا نه، تا ما هستيم از بني هاشم کسي نرود، اصحاب که شهيد شدند، يک وقت ديدند که بني هاشم همه از جا حرکت کردند و يکي يکي با هم معانقه کردند دست بگردن هم انداختند وداع و خداحافظي کردند. اول کسي که از بني هاشم به ميدان رفت و شهيد شد، جوان حسين، علي اکبر بود، البته هر کدام شان اجازه مي خواستند و با اجازه آقا مي رفتند، بعد ديگر به ترتيب همين جور رفتند. از برادرزادگان امام حسين (ع)، از برداران حضرت، از پسرعموهاي حضرت، و هر کداميک افتخار بزرگي براي خودشان گذاشتند. ابا عبدالله خودشان آخر همه شهيد شدند، آخر همه. و در عين حال عصر عاشوراست و آن کساني که ناظر و شاهد بودند، اينها مي گويند شجاعت حسين در روز عاشورا و قوت قلب حسين در روز عاشورا، همانند پدرش، چون علي است. با اين مرد 57 ساله هيچ کس جرئت مبارزه نکرد، البته اول چند نفري به عنوان تک مبارز آمدند با ضربت اول از ميان رفتند که فرياد پسر سعد بلند شد که گفت به جنگ چه کسي داريد مي‌رويد؟ و گفت اين پسر کسي است که عرب را کشت، يعني پسر علي است، شما به جنگ پسر علي مي رويد به اين صورت نرويد، دسته جمعي به او حمله کنيد.به اتفاق همه مورخين هر حمله اي که امام به سپاه کفر مي کرد کفار مانند گله روباهي که از جلوي شير فرار مي کنند در مي رفتند، آن وقت که مي گويد: «والله ما رايت مکسورا قد قتل اهل بيته و ولد و اصحابه اربع تجاش منه» من آدمي نديده ام، دل شکسته و مصيبت زده اي مثل اين مرد، تمام خانواده اش جلو چشمش قلع و قمع شده اند تمام اصحابش، تمام کسانش، و اينقدر قوت قلب، و اطمينان و سکون قلب، اينست که او را سالار شهيدان کرده است. هر يک از آنها کافي است، يعني هر يک  از مصايب کافي بود که ابا عبدالله را از پاي در آورد، ولي در عين حال حسين آن چنان هدفش برايش مشخص است آن چنان ايمان برايش قوي و يقيني است، آن چنان براه خودش مطمئن است که يک ذره در روح او اثر نمي کند. داستاني به يادم افتاد و آن را برايتان عرض بکنم: مردي است در کوفه بنام عبيدالله بن حرحجفي از آن کساني است که هماي رحمت الهي تا بالا سرش آمد ولي سعادت نداشت، تا آخر عمر پشيمان بود مي سوخت و شعر مي گفت، و مي گفت: بدبخت من. مردي خيلي مشخص و شجاع و قبيله دار بود ابا عبدالله وقتي به طرف کوفه مي آمدند، يک خيمه اي را با يک عده اي ديدند و فرمود مال کيست؟ گفتند مال عبيدالله بن حرحجفي که مردي معروف و متشخص بود. اما موذني بنام حجاج بن سروق دارند البته اين خيلي مرد فوق العاده است ضمنا در آن سفر موذن امام هم بود، چون از قبيله عبيدالله بن حر بود اما او را با يک جافي ديگر فرستاد و فرمود: برويد عبيدالله بن حر را بياري من دعوت کنيد. اين دو نفر رفتند و سلام حضرت را به او ابلاغ کردند و او نيز به آنها جواب داد: والله من از کوفه بيرون نيامدم بجز اينکه من مي خواستم ابن زياد را عليه حسين همراهي کرده باشم، چون مي دانم اين چه گناه عظيمي است. من مي خواستم با حسين باشم و در آن سختي و شدائد او را رها کنم و خودم بکنار بروم که اين هم برايم صحيح نبود و همچنين از کوفه با خبرم، مي دانم که حسين کشته مي شود، و اگر من هم ياريش بکنم کشته مي شوم، اين هم دلم راضي نبود که با آن حالت ذلت (بقول خودش) يعني در تنهايي کشته بشوم، وقتي نيروها با هم برابري نداشته باشند براي چنين کاري حاضر نيستم موذن امام و آن جافي ديگر آمدند و خبر دادند، نوشتند که امام با شنيدن اين جمله از او ناراحت شد.
سالار شهيدان
يک وقت امام لباس پوشيده و با چند نفر از اصحابشان و يک عده بچه هاي (البته مقصود اين نيست که حتما بچه هاي خودش باشد، چه بچه هاي خودش و چه بچه هاي برادرانش) خودش بسوي عبيدالله رفت تا به عبيدالله خبر دادند که امام آمد از خيمه اش بيرون آمد و استقبال کرد، احترام کرد. آقا امام حسين (ع) را آورد بالا دست خودش نشاند، و خودش هم با کمال ادب نشست بعد حضرت فرمود، الان موقعي است که تو به فوزي و برستکاري برسي، بيا و مرا ياري کن. عبيدالله بگفتن حرفي هايي شروع کرد و آن اينکه وضع من يک وضع خاصي است، مي دانم که ياري من فايده ندارد ولي مي‌خواهم يک مصلحت انديشي کنم و يک نصيحتي به شما بکنم. عبيدالله نمي فهمد قضيه از چه قرار است. من در ميان افراد و بستگان خودم کساني دارم که مي توانند کمک مالي زيادي به شما بکنند، چنين مي توانند بکنند، چنان مي توانند بکنند، از جمله يک اسب بسيار عالي دارم، که اين اسب در هر ميداني که قرار بگيرد هيچ اسبي نمي تواند بگردش برسد، من معتقدم که شما زن و بچه تان را هم در جوار من بگذاريد و من تا آخرين قطره خونم حاضرم از زن و بچه شما حمايت بکنم، خودتان هم اين اسب مرا سوار شويد و به يک جايي برويد و پنهان شويد که آنها نتوانند شما را پيدا کنند.حضرت يک نگاهي به اينها کرد و فرمود: تو نصيحت و خيرخواهيت را به من گفتي، گفت: بله آقا من خير شما را همين تشخيص مي دهم که گفتم اين شخص يک جمله ايي دارد (او مدت ها بود شايد هم از اول امام  را هم نديده بود، چون او اهل کوفه بود و امام هم در مدينه بود، يا خيلي بيشتر حدود 20 يا 30 سال پيش امام را ديده بود). گفت، آمدم محاسن امام را نگاه کردم، ديدم مشکي ، يک مشکي خيلي خوشرنگي، بطوري که نفهميدم اين مشکي طبيعي است يا اينکه رنگ کرده، بعد مي‌‌گويد که به آن وقارش نگاه کردم و به آن اندامش، ديدم من آدمي زيباتر از اين نديده‌ام، چقدر اين قيافه زيباست .عبيدالله مي گويد هيچ وقت من به اندازه آن روز رقت نکردم، دلم نسوخت. گفت ديدم اين مرد آمد در حاليکه بچه هايش نيز اطرافش بودند، چون آينده شان را پيش بيني مي کردند، بعد آن حرف ها را که او بمن گفت و من جوابش را دادم، به من گفت بسيار خوب پسر حر تو نصيحت خودت را گفتي و خيرخواهي و هر چه مي‌‌خواستي گفتي، گفتم بله، بله آقا خدمتتان عرض کردم، فرمود ، فقط يک جمله به عنوان خيرخواهي بتو مي‌‌گويم، گفتم بفرماييد آقا، جمله من اينست، حالا که تو به کمک ما نمي آيي اين نزديکي ها هم نباش، آن روزي که من به حکم وظيفه ياري مي طلبم، اگر کسي صداي ياري مرا بشنود و بياري من نيايد، حق است بر خدا که او را در آتش جهنم بسوزاند، اين را گفت و بلند شد، ديگر اعتنا نکرد و گفت اسب مرا بده شمشيرم را بده. عبيدالله هم به مشايعت آمد موي مشکي براقي که محاسن ابا عبدالله داشت نظر او را جلب کرده بود، هي فکر مي کرد اين موي طبيعي است يا رنگ است، آخرش پرسيد اي آقا، اين رنگ طبيعي است با رنگ غيرطبيعي؟ آقا فرمود «اجل عليه شي» پيري و سفيدي مو خيلي زود بسراغ من آمد و فرمود اين برنگ طبيعي نيست، خضاب کردم.مطالب مرتبط:سالار شهيدان(1)





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 507]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن