تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 25 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سنگین ترین چیزی که روز قیامت در ترازوی اعمال قرار داده می شود صلوات بر محمد و اهل...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829705044




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درباره ليبراليسمبيزاري‌هاي ليبرالي


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: درباره ليبراليسمبيزاري‌هاي ليبرالي
آلن رايانمترجم: محسن رنجبرليبراليسم با چه مخالف است؟در بخش‌هاي پيشين، نخست لئونارد هابهاوس طرحي كلي از روش‌هاي سامان‌بخشي به جامعه انساني در دوران باستان و قرون وسطي به دست داد و با مقايسه ديدگاه ليبرال‌ها با اين طرح كلي، پرسش‌هايي را درباره چيستي ليبراليسم مطرح كرد.


سپس آلن رايان مساله وجود تعاريف گوناگون از مكاتب مختلف سياسي را پيش كشيد و به بررسي در گونه‌هاي مختلف ليبراليسم نشست. در اين بخش نيز همين نويسنده گفته كه براي درك بهتر ليبراليسم مي‌توان به مداقه در چيزهايي نشست كه اين آيين فكري با آنها مخالف است و به بيان اين مخالفت‌ها پرداخته.
اين رشته مقالات را سه‌شنبه‌ها در همين صفحه بخوانيد.

چون ترغيب شده‌ايم كه بپذيريم به جاي ليبراليسم با ليبراليسم‌ها روبه‌رو‌ايم و همچنين از آنجا كه مايليم بگوييم اينها همه روايت‌هايي از يك ليبراليسم‌اند، مشتاقيم كه بگوييم ليبراليسم را به بهترين شكل مي‌توان بر پايه چيزي كه با آن مخالفت مي‌كند، فهميد. رسيدن به چنين نتيجه‌اي جاي شگفتي ندارد. تعريف محافظه‌كاري ساده‌تر از ليبراليسم نيست و كم نديده‌ايم كه باور محافظه‌كاران از اين جنس است كه مي‌خواهند چه چيزي را حفظ كنند و چه كسي آن را به خطر مي‌اندازد. چنان كه پيش‌تر گفته شد، لوييس هارتز در سنت ليبرالي در آمريكا استدلال مي‌كند كه محافظه‌كاران در ايالات متحده آمريكا بر خلاف همتايان‌شان در انگلستان يا اروپا به اين خاطر گرفتار و درمانده‌اند كه جامعه و نظامي سياسي كه مي‌خواهند حفظ كنند، همواره جامعه و نظامي ليبرالي بوده و از اين رو محافظه‌كاران دمدمي‌مزاج مجبورند ليبرال‌هايي ايدئولوژيك باشند. بي‌ترديد درست است كه بسياري از انديشمنداني را كه «نئو‌محافظه‌كار» خوانده مي‌شوند، مي‌توان به درستي «نئو‌ليبرال» وصف كرد؛ چنانكه غالبا چنين نيز توصيف مي‌شوند. با اين حال، نا‌معقول نيست كه ادعا كنيم ليبراليسم به لحاظ سلبي به خوبي تعريف شده. دلمشغولي اساسي آن يعني آزادي، به طور كلي مفهومي سلبي است - آزاد بودن يعني محبوس نبودن، مقيد به شغلي خاص نبودن، محروم از حق راي نبودن و ... - و تاريخ ليبراليسم، تاريخ مخالفت با خود‌كامگي‌هاي گونه‌گون است.

ضديت با حكومت خود‌كامه
يك راه براي درك پيوستگي تاريخ ليبرالي از اين نظر آن است كه به ليبراليسم به مثابه مخالفت جاوداني با همه اشكال قدرت مطلقه بنگريم. بيان تاريخي براي آغاز نظريه سياسي ليبرالي بسيار سخت است، يا به سخن دقيق‌تر به سادگي بسيار مي‌توان همه نوع تاريخي را براي آغاز اين نظريه، از پيش از سقراطي‌ها به اين سو بيان كرد، اما دستيابي به نوعي توافق پيرامون يكي از آنها آشكارا سخت است. به عنوان مثال در ساحت سياست در انگلستان، تنها در دهه 1860 بود كه اعضاي راديكال‌تر ويگ‌ها خود را «حزب ليبرال» خواندند. با اين حال عجيب خواهد بود كه لاك را يكي از ليبرال‌هاي آغازين به شمار نياوريم، همچنان كه هر‌چند ممكن است بپذيريم كه هابز در جريان دفاع خود از قدرت مطلق و استبدادي به عنوان تنها بديل آنارشي حاكم بر وضع طبيعي و جنگ همه عليه همه، بسياري از اجزاي نظريه‌اي ليبرالي در باب سياست را به دست داد؛ اما نا‌معقول است كه او را ليبرال بخوانيم.
ليبراليسم دلمشغول هر‌چه كه بوده، به پرهيز از قدرت مطلق و خود‌كامه مي‌انديشيده؛ و از اين لحاظ تنها نيست. نظريه مشروطه انگليسي، چندين سده از هر‌چه كه بوي سپردن قدرت مطلقه به كسي، هر كس كه باشد، مي‌داد، بيزار بود. نه پارلمان، نه نظام قضايي و نه شاه، هيچ يك حقي انحصاري بر قدرت سياسي نداشتند. آن چه ضديت ليبرالي با حكومت مطلقه را نه به ضديتي صرفا مشروطه‌خواهانه، كه به ضديتي ليبرالي تبديل مي‌كند، اين ادعاي ليبرالي است كه حكومت مطلقه شخصيت يا حقوق افراد تحت سلطه‌اش را زير پا مي‌گذارد.
اين بحث، رساله دوم لاك و اين ادعايش را كه قدرت مطلق و خود‌كامه چنان با جامعه مدني نا‌ساز‌گار است كه آن را به هيچ رو نمي‌توان شكلي از دولت پنداشت، با بي‌اعتنايي ليبرال‌هاي سده بيستمي به نظام‌هاي تماميت‌خواه آلمان نازي و روسيه استاليني پيوند مي‌دهد. ليبرال‌ها در اين باره كه كدام گونه‌هاي قدرت مطلق تحمل‌نا‌پذيرند، همداستان نبوده‌اند. لاك مي‌پذيرفت كه ژنرال‌ها به اقتدار مطلق بر سربازان خود در جنگ نياز دارند و مي‌توانند بي‌درنگ به سربازان در حال فرار شليك كنند، اما اين اقتداري خود‌سر نيست؛ چون آنها مي‌توانند به فراري‌ها شليك كنند، اما حق ندارند حتي يك پاپاسي از جيب‌شان بردارند.
لاك معتقد بود كه سربازان در ميدان جنگ موقتا حق خود را براي اينكه به شكلي مشروط بر آنها حكم رانده شود، از دست مي‌دهند. ليبرال‌هاي ديگر اعتقاد داشتند كه كل ملت‌ها هنوز در مرحله‌اي از توسعه سياسي‌اند كه چنين حقي براي آنها وجود ندارد. جان استوارت ميل فكر مي‌كرد كه اصول درباره آزادي براي افرادي كه نمي‌توانند از بحث عقلاني سود برند، صدق نمي‌كند. اليزابت اول و پتر كبير به ترتيب به درستي قدرتي غير‌پاسخگو بر انگلستان سده شانزده و روسيه سده هجده داشتند و قدرت استبدادي كمپاني هند شرقي بر اتباع هندي‌اش مشروع بود. از سوي ديگر، طبقه كار‌گر در انگلستان سده نوزده حقوق سياسي و مدني كاملي داشت و زنان همه طبقات از حقوقي به اندازه مردان برخوردار بودند. ليبرال‌هاي ديگر تمايل بسيار كمتري داشته‌اند كه همه مردم را «نا‌پخته» بخوانند و مي‌انديشيده‌‌اند كه قدرت مطلق بر ساكنان مستعمرات، به اندازه هر قدرت مطلق ديگري دفاع‌نا‌پذير است.
انديشه‌اي كه در پس مخالفت ليبرال‌ها با قدرت مطلقه نشسته، با اينكه چندين مولفه دارد، پيچيده نيست. يك مولفه اين عقيده است كه قدرت سياسي براي دستيابي به اهداف مطلقا سكولار وجود دارد كه بايد نگرشي عقلاني و علمي در قبال‌شان اختيار كنيم و از اين طريق نهاد‌هاي سياسي و سياست‌هايمان را به شيوه‌اي عملا كار‌آمد تنظيم كنيم. اين به لحاظ سلبي به آن معناست كه ليبرال‌ها قدرت را نه چنانكه در نظريه‌‌هاي استوار بر حق الهي يا قدرت كاريزماتيك مي‌بينيم، اعطا شده از سوي خدا مي‌دانند و نه همچون نظريه ماركسيستي، بر‌آمده از فرمان تاريخ و نه همچون نظريه نازي، ناشي از تقدير نژاد‌ها. قدرت تنها به اين خاطر وجود دارد كه جوامع را به دستيابي به اهدافي محدود - امنيت زندگي، مالكيت و طلب خوشي - كه نظم سياسي سبب مي‌شود بتوانيم به آنها برسيم، قادر سازد.
از اين نتيجه مي‌شود كه هيچ كس نمي‌تواند مدعي قدرت مطلقه شود، چون حق او براي اعمال قدرت، بر توانايي‌اش در پيگيري اين اهداف محدود به شيوه‌اي كار‌آمد استوار است. انديشه ديگري كه ايده نخست را تقويت مي‌كند، اين است كه درون‌مايه اين اهداف محدود را تنها مي‌توان با توجه به عقايد همه افراد تحت آن قدرت، يا دست‌كم عقايد همه كساني كه به عنوان افرادي جامعه‌ستيز يا تهديدي براي نظم سياسي ظاهر نشده‌‌اند، تعيين كرد. كنار گذاشتن ديد‌گاه‌هاي هر فرد به مثابه كوچك شمردن او و همچنين به منزله نفي اين ادعا است كه انسان‌ها آزاد و برابر زاده شده‌اند؛ چيزي كه ليبراليسم به لحاظ تاثيرش به مثابه يك برهان اخلاقي بر آن استوار است. ما به مثابه انسان‌هايي آزاد بايد قانع شويم تا به كسي يا چيزي سربسپريم؛ و به مثابه انسان‌هايي برابر بايد بر پايه معيار‌هايي يكسان با هر كس ديگر به ما نگريسته شود. اين يعني دولت بايد به مردم گوش فرا‌دهد و از اين رو نمي‌تواند قدرت مطلقه‌اي از آن خود
كند.
مولفه سوم، بيشتر نيروي ضد تماميت‌خواهي ليبراليسم جديد را ايجاد مي‌كند. افراد آزاد و برابر بايد هم در نظام حقوقي و هم در نظام سياسي كه به معنايي محدود درك مي‌شود، چنين باز‌شناخته شوند. بايد در تشكيل انجمن براي پي‌گيري اهداف خود و در ورود به فعاليت‌هاي مختلف اجتماعي، تجاري و فكري آزاد باشند. قدرت مطلقه به تقسيم كنترل بر زندگي شهروندان با رهبران ديگر گروه‌هاي فرو‌دست خود بي‌تمايل است و آبش با آن به يك جوي نمي‌رود. سر‌گذشت دولت‌هاي تماميت‌خواه سده بيست به واقع نشان مي‌دهد كه اين‌‌گونه دولت‌ها هميشه قدرت مستقل همه گروه‌‌هاي ديگري را كه مي‌توانسته‌اند بر آنها سلطه يابند، از ميان برده‌‌اند. ليبرال‌ها اعتقاد دارند كه توان و سر‌زندگي جامعه از اين سر‌سپردگي‌هاي ثانويه ريشه مي‌گيرد و از اين رو قدرت مطلقه هم بي‌حرمتي به شخصيت اخلاقي افراد است و هم حيات جامعه به منزله يك كل را نابود مي‌كند.

ضديت با تئو‌كراسي
مخالفت با خود‌كا‌مگي كه لاك را به ميل و هر دو آنها را به رالز، دوركين و انديشمندان ليبرال معاصر پيوند مي‌دهد، از مساله‌اي ديگر ريشه مي‌گرفت و آن، ضديت ليبرالي با در‌هم‌آشفتگي قدرت سكولار و كليسايي و دلمشغولي ليبرالي به حقوق ضمير بود. غالبا گفته شده كه نخستين كار‌برد واژه «ليبرال» در بافتي سياسي به سياست ضد‌كليسايي اروپاي سده نوزده باز‌مي‌گردد. اين واژه براي بسياري از كاتوليك‌هاي روم، به جز هنگامي كه براي توصيف «تعليم و تربيت» به كار مي‌رفت، نا‌سزا بود. ولتر ليبرالي راسخ و باور‌مند نبود، اما شعار «رسوا‌ها را در هم بكوبيد»1 كه با آن به قدرت سركوب‌گر و بي‌رحم كليساي كاتوليك در فرانسه سده هجده حمله مي‌كرد، به شعار متحد‌كننده ليبرال‌هاي ضد‌كليسا در گوشه‌گوشه اروپا بدل شد.
ليبراليسم با نهضت سده نوزدهمي انديشه‌هاي اروپايي پيوند خورده بود كه به فاصله‌افكني ميان كليسا و دولت و كاهش نفوذ كليساي كاتوليك در سياست كشور‌هاي كاتوليك به سطح نفوذ كليسا‌هاي مختلف پروتستان در كشور‌هايي كه در آنها بال و پر مي‌گرفتند، دلمشغول بود. در اصل، گفتمان ليبرال‌ها گفتماني در دفاع از روا‌داري مذهبي و مخالف هر نوع انحصار كليسايي بود.
گاهي مي‌پندارند كه روا‌داري هنگامي سر برمي‌آورد كه افراد مجاب شوند كه به هيچ رو نمي‌توان دانست حقيقت در خصوص دين چيست و گمان مي‌كنند كه روا‌داري ميوه شك‌انديشي است. اما اين كاملا غلط است. هابز شك‌انديش بود؛ اما با آن چه حقوق روا‌داري خوانده مي‌شد نيز عميقا مخالف بود. اين است كه او را در مقام يك غير‌ليبرال مي‌نشاند. پشتيباني از روا‌داري به مثابه حق يا انكار آن، آشكار‌تر از هر چيز ديگر ليبرال‌ها را از غير آنها جدا مي‌كند. در نگاه هابز، عقايد ديني چنان مهم است كه انتخاب مو‌شكافانه از ميان آنها را نبايد به شهروندان وا‌گذاشت؛ و اين عقايد حتي اگر به لحاظ فكري كاملا پوچ باشند، عواطف را بر‌مي‌انگيزند و به اين خاطر صلح را به خطر مي‌اندازند. از اين رو اين كار فرمانروا است كه به آنچه مي‌توان و نمي‌توان در عرصه عمومي درباره همه اين دست مسائل گفت، سامان دهد. اگر فرمانروا در اين كار ناكام بماند، صلح در هم مي‌شكند - دقيقا همان پيامدي كه او براي پيشگيري از آن وجود دارد.
لاك آيين جديد تساهل را نزديك به سي سال پس از هابز پيش نهاد. از نگاه او دو ساحت مجزا وجود دارد: قدسي و سكولار. او اولي را بسيار مهم‌تر از دومي مي‌پنداشت، اما همچنين بر اين باور بود كه قدرت سكولار از دستيابي به چيزي مفيد در ساحت قدسي كاملا نا‌توان است. ساحت سياسي به فضيلت‌هاي صلح و امنيت اين‌جهاني مي‌پردازد كه لاك به شكلي ديگر آنها را زندگي، آزادي، مالكيت و رفاه مادي وصف مي‌كرد.
كليسايي كه مي‌كوشد قانون سكولار را تحميل كند، از حوزه اقتدار خود فرا‌تر مي‌رود. دولت اساسا سازماني نا‌خواسته است كه خواه‌نا‌خواه در برابرش كرنش مي‌كنيم. كليسا اما اساسا خود‌خواسته و احتمالا متكثر است.
لاك بر خلاف هابز يك مسيحي مومن بود كه بسيار به دين به مثابه دين و نه از چشم‌اندازي جامعه‌شناختي مي‌انديشيد. اين بود كه لاك را به مدافع پر‌شور روا‌داري بدل كرد. يكي از استدلال‌ها در دفاع از روا‌داري و در مخالفت با آميزش كليسا و دولت دقيقا اين بود كه انسان‌ها - به ويژه انسان‌هاي معتقد به آيين پروتستان در اواخر سده هفده - درباره مسائل عقيدتي بي‌اندازه حساس‌اند. واداشتن فرد به دفاع از باوري كه واقعا به آن اعتقاد ندارد، توهين به سرشت عميق او است.
در حالي كه هابز گفته بود كه انسان‌ها به اين خاطر حول مسائل عقيدتي با يكديگر جدال مي‌كنند كه در پرتو خرد به تنهايي، تقريبا هيچ چيز را نمي‌توان درباره دين دانست و از اين رو صرفا محض صلح بايد آنها را وا‌داشت كه چيزي مشترك را تصديق كنند، لاك پايبند اين ديد‌گاه بود كه خدا پذيرش مشتاقانه و ايماني واقعي خواسته، به طوري كه هر نوع پذيرش اجباري كه ممكن است دولت ما را به انجامش راضي كند، بي‌حرمتي به فرد است.
در برابر، دين حقيقي نمي‌تواند از دولت چيزي طلب كند. اين ديد‌گاهي است كه خوانندگان جديد آن را سخت‌تر مي‌پذيرند. لاك وجود دليل معتبر ديني را براي اينكه يك گروه كاري كند كه شايد با قانون عادي در تعارض باشد، غير‌ممكن مي‌دانست. او از اين رو با بيشتر ليبرال‌هاي امروزي بر سر قضيه سال 1990 كه در آن داد‌گاه عالي آمريكا راي داد كه تا وقتي ايالت اورگان مصرف داروي توهم‌زاي پيوته را قدغن كرده باشد، ضمانت‌هاي آزادي ديني در «متمم نخست»، به «بوميان آمريكا» حق نمي‌دهد كه در مراسم مذهبي‌شان از آن استفاده كنند، اختلاف پيدا مي‌كرد. لاك جانب داد‌گاه را مي‌گرفت، اما بسياري از ليبرال‌هاي معاصر بر اين باور بودند كه مطالبات همه اديان بايد وزني بيش از اين داشته باشد. لاك همچنين دامنه روا‌داري را به عقايدي محدود مي‌كرد كه نظم سياسي را به خطر نمي‌اندازند؛ و خوانندگان جديد غالبا از اينكه در‌مي‌يابند نه كاتوليك‌هاي روم و نه ملحدان در جامعه‌اي كه از توصيه‌هاي لاك پيروي كند تحمل نمي‌شوند، حيرت‌زده مي‌مانند. استدلالي كه پيرامون هر دو اين گروه‌ها عرضه مي‌شد، اين بود كه به لحاظ سياسي خطر‌ناكند، چه اينكه ملحدان انگيزه‌اي براي عمل به پيمان خود و رفتار شايسته و در‌خور ندارند، در حالي كه كاتوليك‌ها نيز وفا‌داري دنيوي به پاپ دارند و از اين رو حاكمان هر دولتي كه از قضا به آن تعلق داشتند، نمي‌توانستند روي آنها حساب كنند.
اين نكته تمايز دقيق و روشن لاك ميان مسائلي كه اقتدار سكولار را مي‌توان پيرامون آنها به كار گرفت و مسائلي كه نبايد چنين كرد، باز‌مي‌تاباند. لاك اعتقاد داشت كه دولت‌هاي اين‌جهاني براي انجام كار‌هايي ساده و خاص و نه براي چيزي ديگر وجود دارند؛ اعتقادي كه بسيار وابسته به اين باور بود كه روشن است كار‌كرد دولت اين‌جهاني چيست و آشكار است كه نجات روح انسان‌ها را شامل
نمي‌شود.
درباره آزادي ميل از مسيري متفاوت به نتيجه‌اي بسيار مشابه رسيد؛ نه با اين استدلال كه كار‌كرد دولت روشن است، بلكه با نشان دادن اينكه فرد فايده‌گراي درون‌ساز‌گاري كه به اهميت فرديت و رشد اخلاقي باور دارد، بايد بپذيرد كه اجبار، به ويژه اجبار ساز‌مان‌يافته اعمال‌شده از سوي دولت‌ها تنها براي دفاع از منافع مشخص اين‌جهاني - حفاظت از آزادي و امنيت خود ما پيش از هر چيز ديگر - مشروع است.
بحث ميل از آن چه لاك گفته، قانع‌كننده‌تر نيست. كسي كه از در‌هم‌تنيدگي قدرت سكولار و كليسايي دفاع مي‌كند (وضعيتي كه در آن دولت از كليساي ملي پشتيباني مي‌كند و دستگاه كليسا اقتدار رهبران سياسي را دوام مي‌بخشد)، ممكن است ارزشي براي فرديت، به خاطر خود آن قائل نباشد و فكر كند كه گسترش دامنه آزادي نه به رشد اخلاقي، كه به فساد و تباهي مي‌انجامد.
به هر كس كه بر اين پايه خواستار وحدت قدرت كليسايي و سكولار است، بايد در سطح تجربي پاسخ داد، نه با توسل به آرمان‌هايي كه بر پايه فرضيه مورد بحث توافقي بر سر‌شان نيست. در نيمه دوم سده بيست، ليبرال‌ها عموما روندي عملي‌تر و كمتر خطابي در قياس با لاك و ميل در پيش گرفته‌‌اند. آنها استدلال كرده‌اند كه نظام‌هاي تماميت‌‌خواه، اين اخلاف بي‌واسطه دولت‌هاي كليسايي دو نقص بزرگ دارند. نقص نخست‌شان اين است كه ميزان نا‌خوشايندي نيروي قهري را براي دستيابي به اهداف خود به كار مي‌گيرند. از آن جا كه بسيار سخت مي‌توان گفت كه آيا اتباع اين نظام‌ها واقعا در كمونيسم ظاهري خود صادق‌اند يا واقعا به حزب نازي وفا‌دارند يا چه و چه، اين نظام‌ها وسوسه مي‌شوند كه جزاي مخالفت را افزايش دهند و به مجازات بي‌رحمانه و عبرت‌آموز دست بزنند كه چندان به ايجاد سر‌سپردگي واقعي به نظام كمك نمي‌كند و حاكمانش را هنگامي كه به نفرت مردمي كه ارعاب‌شان كرده‌‌اند مي‌انديشند، سخت بيمناك مي‌كند.
دومين نقص اين دست نظام‌ها آن است كه نا‌كارآمدند. ممكن است وقتي در نبردي واقعي و تمام‌عيار مي‌جنگند، اثر‌بخش و كارآ باشند، اما كارآيي اقتصادي‌شان از جوامع ليبرالي كه تقسيم كار ميان امر قدسي و امر اين‌جهاني در آنها تقريبا به شكلي كه لاك پي ريخت رعايت مي‌شود، كمتر است. اينها با در نظر گرفتن همه جوانب، ملاحظاتي استوارند، اما معلوم نيست كه آيا اين استدلال عملي، ژرف‌ترين باورهاي ليبرال‌ها را در خود دارد يا نه. به سادگي مي‌توان دريافت كه ليبرال‌ها حسي راسخ‌تر از اين درباره شرارت نظام‌هاي تماميت‌‌خواه و در واقع درباره ستمگري نظام‌هاي اقتدار‌گراي كشيشي از آن نوع كه مظهرش اسپانياي دوره ژنرال فرانكو بود،
دارند.
حس شديدي كه آنها درباره چنين نظام‌هايي دارند، بسيار شبيه به حس لاك است، چه اينكه مفاهيم جديد نقض شخصيت، به شيوه‌اي سكولار‌شده اين ديد‌گاه لاك را باز‌تاب مي‌دهند كه تحميل عقيده بر هر فرد، بي‌حرمتي به او و خالقش، خدا است.
ضديت با ‌كاپيتاليسم
تاريخ بيزاري از استبداد، تئو‌كراسي و پيوند مدرن اين دو كه در حكومت‌هاي توتاليتر نمود يافته، تاريخي دراز است. سومين بيزاري ليبراليسم اما پيشينه‌اي كوتاه‌تر دارد. از ميانه سده نوزده تا امروز، يك رگه از ليبراليسم به كاپيتاليسم به منزله دشمن آزادي نگريسته. اين بيزاري از كاپيتاليسم، تغييري بزرگ در تاريخ ليبراليسم بود. اگر بگوييم كه تا سال‌هاي آغازين قرن نوزده، بحثي درباره مخالفت ليبراليسم با كاپيتاليسم در‌نگرفته بود، ساده‌سازي بزرگي نكرده‌ايم. نهضت انديشه‌ها و نهاد‌هايي كه افراد را از سنت رهايي مي‌بخشيد و بر حقوق طبيعي آنها پا مي‌فشرد و مي‌خواست كه «مشاغل در اختيار استعداد‌ها باشد» و نه در اختيار نژاد‌ها، يك كل به‌‌هم‌پيوسته بود.
به همان سان كه انسان بايد مستقلانه بينديشد، بايد مستقلانه نيز كار كند؛ به همان سان كه جامعه تنها در صورتي پيش مي‌رود كه هر فرد مسووليت عقايد و باور‌هاي اخلاقي خود را بر دوش گيرد، به لحاظ اقتصادي نيز تنها در صورتي شكوفا مي‌شود كه همه بر پاي خود بايستند. اينكه اين گفته‌ها تا چه اندازه دفاعي بليغ و رسا از كاپيتاليسم به معناي واقعي كلمه بود، مساله‌اي چالش‌‌انگيز و قابل ترديد است. خود واژه «سرمايه‌داري» تا اواخر قرن نوزده كاربست عمومي نيافت و به سختي مي‌توان دريافت كه چقدر درست است كه اين شرايط را ويژگي جوامع كاپيتاليستي‌اي بدانيم كه چيزي در خود نداشتند كه بتواند پرولتاريا خوانده شود، اكثريت مردم‌شان هنوز در روستا‌ها مي‌زيستند و روي زمين كار مي‌كردند، و خود را «جوامعي تجاري» مي‌دانستند و نه «اقتصاد‌هايي كاپيتاليستي».
افزون بر اينها بسياري از حقوق بهره‌گيري از دارايي به شكلي كه فرد مشتاق است، كار براي هر كس كه مايل به استخدام فرد است و عقد قرار‌داد با هر كس و براي هر هدفي كه آشكارا به امنيت و اخلاقيات جامعه آسيب نمي‌زند، به واسطه تصميمات پي در پي قضاتي كه به قوانين عادي انگلستان متوسل مي‌شدند و نه به واسطه قانون‌گذاري از نوع خود‌آگاهانه ليبرالي بنيان گذاشته شدند. با اين همه قرابتي روشن ميان ليبراليسم و حاكميت آزادي قرار‌داد و مالكيت خصوصي وجود دارد.
اين ديد‌گاه ليبرالي كه فرد به واسطه حق طبيعي يا به ميانجي چيزي معادل آن، حاكم مطلق بر خود، استعداد‌ها و اموالش است، همزمان بنيان دولت محدود، حاكميت قانون، آزادي فردي و اقتصاد سرمايه‌داري است.
اما از آغاز روشن بود كه دارايي را هم مي‌توان ستمگرانه به كار بست و هم سود‌مندانه يا بدون ايجاد زيان. گذشته از نا‌ساز‌گاري حقوق صاحبان دارايي و مطالبات معمول كار‌گران روستايي همچون مدعيات متداول براي جمع‌آوري چوب يا خوشه‌چيني در مزارع، تعارضي كلي‌تر ميان آزادي صاحبان دارايي‌هاي بزرگ براي انجام كاري با دارايي‌شان كه خود تصميم مي‌گرفتند، از يك سو و امكان‌نا‌پذيري انجام كاري شبيه به چانه‌زني منصفانه رقبا يا كار‌گران اين افراد با آنها، از سوي ديگر وجود داشت. در سراسر قرن نوزده اين احساس پديد آمد كه اگر روز‌گاري رها‌سازي كار‌آفرين از دولت سر‌در‌گم يا سركوبگر ضروري بوده، حالا بايد كار‌گر و مصرف‌كننده را از استبداد سرمايه‌دار
برهانيم.
ميل مي‌گفت كه امكان واقعي انتخاب شغل براي كار‌گرد مزد‌بگير مدرن به همان اندازه محدود است كه براي برده‌‌ها در دوران باستان. او به اين خاطر از حق كار‌گران براي ساز‌ماندهي خود در اتحاديه‌‌هاي تجاري جهت بهبود اندك توازن قدرت دفاع مي‌كرد. توماس هيل گرين و لئونارد ترلاني هابهاوس پا از اين فرا‌تر گذاشتند و گفتند كه كاپيتاليسم نوعي استبداد اخلاقي بر افراد عادي اعمال مي‌كند كه نمونه‌اش گسترش كسب‌و‌كار باده‌فروشي است كه هم سلامت و هم عزت نفس قربانيان خود را نا‌بود
مي‌كند.
«ليبراليسم جديد» كه نمونه‌اش در بريتانيا سياست اجتماعي دولت اسكويث در سال‌هاي 16-1908 و در آمريكا خواسته‌هاي «ترقي‌خواهان» و عملكرد حزب دموكرات پس از پيروزي فرانكلين روزولت در انتخابات سال 1932 است، اهداف ايجابي پر‌شماري داشت، اما يك فرض سلبي‌اش اين بود كه كار‌گران بايد از قدرت سرمايه‌داران خلاصي يابند. همين نكته اين پارادوكس ظاهري را كه محافظه‌كاران اواخر سده بيست غالبا «نئو‌ليبرال» خوانده مي‌شوند، توضيح مي‌دهد. دفاع معاصر از حقوق مالكيت بر خلاف دو قرن پيش، نه دفاع از دارايي ملكي در برابر سرمايه تجاري و صنعتي، بلكه دفاع از لسه‌فر قرن نوزدهمي و حقوق مالكيت سرمايه تجاري و صنعتي در برابر تحول‌خواهان جديد است.
پاورقي:
1- ecrasez l`infame

سه|ا|شنبه|ا|19|ا|ارديبهشت|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 243]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن