واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سلحشور، یزدان - یک- یکی از مشکلات نوشتن این است که دائم باید فکر این باشی که نظر دیگران دربارهی این جور نوشتن...نه! ولش کن! این دغدغهی «چه طورنویسی» و «برای کی نویسی» گاهی وقتها دیوانهکننده است البته فقط بعضی وقتها! به نظرم این مشکل فقط مال نویسندهها نیست،مال همهی کسانیست که مخاطب دارند یا باید داشته باشند یا میخواهند داشته باشند. توی هفتهای که گذشت وقتی داشتم «آلفاویل» گدار را [نسخهاش واقعاً خوب بود وشباهتی نداشت به آن نسخهای که در سال67 در دانشکدهی صدا وسیما دیده بودم] میدیدم، به رغم این که از سینمای گدار اصلاً خوشم نمیآید، اما دیدم حتی برای او هم این دغدغه وجود دارد. میدانیم که گدار-لااقل به روایت خودش- برای مخاطب تره هم خرد نمیکرد و به همین دلیل خیلی روشنفکرانه[ البته به سبک وسیاق جنگ سرد و افاضات مائویستی یک مائویست نوع فرانسوی!] روی اعصاب رفیق سابقاش که خیلی بهتر از او فیلم میساخت، راه میرفت[تروفوی عزیز را میگویم] اما در«آلفاویل» با همهی آن تظاهرات فیلسوفانه، که هم در تدوین و هم در سامانبخشی به حفرههای روایت با ارائهی دیالوگهای عجیب و غریب[ والبته پاپآرتی به شیوه وارهول] به خرج داد، نگران درک زیباشناسانهی مخاطب بود؛در آن سکانس واقعاً جالب توجه اعدام همراه با اجرای باله درآب، مااین نگرانی را به وضوح حس میکنیم؛ نوعی نگرانی که از جنس نگرانیهای مخاطبمحور تظاهرات انقلاب 1968فرانسه است وبه رویکردی میانجامد که بسیار متفاوت است با رویکردهای انقلاب فرانسه در قرن هجدهم وحتی با کمون پاریس در1871.مخاطبان ما دربارهمان چه فکر میکنند؟ مهم نیست چه ایدهای داریم در دفاع از چه چیزی یا چه کسی؛ حتی مهم نیست که برای اثبات چه حقیقت یا واقعیتی وارد موقعیتی میشویم که تنها یک مقصد دارد:تولید نگاهی نو به جهان؛ باید همیشه نگران بود که چه قدر میتوانیم جاذبه داشته باشیم. باور کنید که این نکته حتی از نگاه گدار که عادت داشت مردم از او متنفر باشند، پنهان نمانده بود.دو- یک قصهی کودکانه:قصه هاى قدیمى را همیشه مى شود از نو تعریف کرد؛ البته نسل به نسل کمى شاخ و برگ شان اضافه مى شود اما اصل قضیه همان است. من شخصاً دوست دارم قصه هاى قدیمى را شبیه قصه هاى امروزى تعریف کنم بچه ها بیشتر خوش شان مى آید. این قصه اى است که دیروز براى پسرم تعریف کردم:پسرى بود که قدش خیلى کوتاه بود آنقدر کوتاه که شیشه شیر برایش مثل یک ساختمان چند طبقه بود. چقدر کوتاه ؟اندازه یک نخود! براى همین هم صدایش مى زدند «نخودى»! این پسر، تقریباً هزارسال پیش یا اصلاً دو هزار سال پیش زندگى مى کرد. دو هزار سال مى شود چقدر ؟مى شود دو هزار برابر سن تو! یعنى به عبارتى مى شود خیلى خیلى قدیم. خب! این پسر توى خانه اى زندگى مى کرد که مال یک کشاورز بود. کشاورز یعنى کى؟ یعنى کسى که این جعفرى ها را براى سوپ ات درست مى کند. درست که نه! مى کارد توى زمین که بالا بیایند. یعنى ... ولش کن! مهم نیست!پول این کشاورز را حاکم ظالم بالاکشیده بود و براى همین هم آنها خیلى فقیر بودند. فقیر یعنى چى؟ یعنى پسرک نمى توانست لباس هاى رنگ و وارنگ بپوشد. توى سوپ اش فقط هویج و پیاز و جعفرى بود؛ یعنى اسباب بازى نداشت مثل این ماشین کنترلى یا آن اردک که هى داد مى زند «کوئک کوئک»! یک روز نخودى از این وضع خسته شد و رفت که پول پدرش را از حاکم ظالم پس بگیرد اما حاکم کلى سرباز داشت که هر کدامشان براى نخودى قد یک کوه بلند بودند. نخودى خودش را از زیر نرده خانه حاکم رد کرد و سربازها هم چیزى ندیدند. بعد خودش را از زیر در ورودى رد کرد وباز هم سربازها چیزى ندیدند. رسید به اتاق شخصى حاکم که داشت آنجا پول هایش را مى شمرد. نخودى فکر کرد اگر پول ها را بردارد و بیاید بیرون، سربازها مى بینند پس بهتر است حاکم خودش پول ها را بیاورد خانه شان. رفت پهلوى حاکم گفت: «شما خیلى پول لازم دارید ؟» حاکم گفت: «کى بود؟ » نخودى گفت: «جن گنج هاى قدیمى. اگر گنج مى خواهید باید نصف این پول ها را بیاورید به ...»اینجاى قصه، پسرم خوابش برده بود. شک دارم از این قصه اصلاً چیزى فهمیده باشد اما یادم هست که گوش مى داد و حرفى نمى زد. شاید هم توى فکرش، با نخودى داشت پول هاى کشاورز را پس مى گرفت. نمى دانم شما براى بچه تان چطور قصه تعریف مى کنید یا اصلاً قصه تعریف مى کنید یا نه اما من دوست دارم به بعدش فکر نکنم. دوست دارم فکر نکنم که پسرم توى خوابش، سرى به خانه حاکم هم زد یا نه. آها! یادم هست وقتى بیدار شد داشت مى خندید. شاید هم با نخودى تا آخر قصه رفته بود و پول ها را پس گرفته بود. کسى چه مى داند ؟! بچه هاى این دوره و زمانه خیلى کارها مى کنند!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 377]