واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: شنیدید میگن دل به دل راه داره؟ توی زندگیتون تا حالا پیش اومده كه از یكی خیلی بدتون بیاد ولی هیچ موقع ابراز نكنید؟ و احساس كنید اونم دقیقا همون احساس رو به شما داره؟ و همینطور از یكی خوشتون بیاد، بعداً معلوم شِه اونم از شما خوشش میاومده؟ یكی از دوستام میگفت یه روز كه رفته بودم بانك، تا چشمم به تحویلدار بانك افتاد، ناخودآگاه احساس كردم اصلا ازش خوشم نمیاد، گذشت تا اینكه وقتی نوبتم رسید و باهاش سلام و علیك كردم، بِهِم گفت آقا ببخشید ولی من اصلا از شما خوشم نمیاد، همینطور كه بُهتَم زده بود بهش گفتم راستش منم از شما بیاختیار خوشم نمیاومد ولی به روم نیاوردم!!. عجیب بود! نه؟! حالا ذهنتون را از بدیها و بد اومدنا جارو كنید و بیاین سر محبت و دوست داشتنهایی كه مثل نسیمی تو دل میوزَد و سینه رو خنك میكنه. بعضی وقتها دل آدم برا چیزهایی غش میره كه حتی یك بار هم اونارو ندیده. بذارید واژههامو اصلاح كنم، و اینطور بگم كه: من با چشمِ سرم ندیدم اما از كجا معلوم، شاید دلم با چشمای خودش دیده؟! داستان دل و عاشق شدناشو اینا، داستانی پر سوز و گدازِ كه حكایتهای هفتاد من دربارهاش گفته شده كه هر چه بیشتر پای آن می نشینی بیشتر میفهمی كه دل آدمی، آدمی است كامل كه سر و چشم و گوش دل رو یكجا دارد و میبیند و میپسندد و میخواهد و... این معادلهی دو مجهولی رو برای بدست آوردن كسانی كه هی دلتونو یاد میكنن حتماً حل كنید: دل شما هر روز چند بار یاد كی میافته؟؟!! شما میگید دل تو این كاراش حساب و كتابی هم داره؟ یا نه، همینجوری یه بار از این خوشش میاد و یه بارم از اون؟ قبل از اینكه شما نظرتون رو ارسال كنید من نظرمو بگم؟ به نظر من همونطور كه خودمون كوچولو بودیم و، كم كم بزرگ شدیم و، در این حركت از هر روزمون یه خوشه برداشتیمو، رو حساب یا بیحساب یه چیزایی رو یاد گرفتیم و، خلاصه ته كار شدیم آدم الان، با این طرز تفكرِ...! و با این علاقهها و سلیقهها؛ دلمونم اولش كوچولو بود و ساده و پاك، كه كم كم بزرگ شد و مطابق آنچه بخوردِش رفته بود بار اومد. دلمون هم واسه خودش سلیقهدار شد. و نتیجهی حرفم اینكه دل هم بی حساب و كتاب جایی نمیره، بلكه هر طور كه بار اومده با همون فرهنگ و با همون ملاك و معیار كار میكنه. حسن میگه به امام رضا گفتم: ما رو از دعا فراموش نكنین. امام فرمودند: تو فكر میكنی من تو رو یادم میره؟ كار سخت شد!! خودمون كم بودیم حالا باید دلمون رو هم بپّاییم كه كجاها میره و با كیا میگرده. بله! واقعاً باید دلمونو بپّاییم كه با كیا دمخوره؟، از كیا خوشش میاد؟، و كیا رو هی یاد میكنه؟ راستی دل شما هر روز چند بار یاد كی میافته؟؟!! این معادلهی دو مجهولی رو برای بدست آوردن كسانی كه هی دلتون رو یاد میكنن حتماً حل كنید. اگر دلتون روزی دو سه بار یاد كارای بد بد میكنه، بدونید اونكه عاشق كارای بده (همون شیطونو میگم دیگه) دقیقا همون موقع اونم تو نخ شماست. و اگه با آدم خوبا و كارای خوب و ... دمخوره، مطمئناً حور و پری هم با دل تو دم خورند. باور كنید حرفام درباره رفت و آمدهای دل راسته! میگید نه! این داستانو گوش كنید. یك روز آقایی به نام "حسن ابن جهم" امام رضا _علیه السلام_ رو میبینه و... حسن میگه به امام گفتم: ما رو از دعا فراموش نكنین. امام فرمودند: تو فكر میكنی من تو رو یادم میره؟ حسن میگه: تا امام این جواب رو دادند پیش خودم فكر كردم و با خودم گفتم: خوب ایشون كه برا شیعیان و دوستانشون دعا میكنن، منم كه از شیعیانشون هستم؛ و جواب امام رو دادم كه: نه! شما منو فراموش نمی كنین. امام فرمودند: چطور اینو فهمیدی؟ گفتم: من از شیعهها و دوستای شمام و شما هم كه برا شیعههاتون دعا میكنین! بعدش امام فرمودند: بغیر این، چیز دیگهای هم فهمیدی؟ حسن میگه گفتم: نه! و امام فرمودند: هر وقت خواستی كه بدانی پیش من چه داری! نگاه كن به آنچه كه من در نزد تو دارم. یعنی ببین من تو دلت برات چه جاگاهی دارم و از اون نتیجه بگیر كه تو هم پیش من در همون جایگاهی. داستان جالبی بود! نه؟! حالا فكر كنم با این حدیث باورتون شده باشه كه "دل به دل راه داره" و باورتون شدهباشه كه " دل هر جا كه بهش عادت كرده و خوشش اومده و باهاش بزرگ شده راه میزنه" و باورتون شده كه "از این به بعد باید حواسمون به رفت و اومدای دلمون باشه كه با كیا بِده بستون داره" فكر كنم وقتشه كه همین امروز، بی معطلی، بریم سر صندوقچهی دل و، ببینیم چیا از كیا داره و بعد بفهمیم كه از خودمون چی پیشِ كی داریم. یه نكته رو حیفم اومد راجع به "حسنِ" قصهمون نگم و اون اینكه ایشون چه آدم بزرگی بوده كه دلش دمخوره دل نازنینی چون امام رضا _علیه السلام_ بوده. خدا كنه كه طاق دلتون رنگ "رضا" بگیره و، حال دلتون یاد "رضا" باشه یا حق متن روایت: عدة من أصحابنا ، عن سهل بن زیاد ، عن علی بن أسباط ، عن الحسن بن الجهم قال: قُلتُ لأبی الحسن _علیه السلام_: لا تَنسِنی مِن الدُعاء. قال : [أ] و تَعلَمُ أنی أنساكَ؟ قال : فَتَفكرتُ فِی نَفسی وَ قلتُ : هُو یَدعُو لِشیعَتِهِ وَ أنا مِن شِیعَتِهِ. قُلتُ : لا ، لا تَنسانی. قال : وَ كَیفَ عَلِمتَ ذَلك ؟ قُلتُ: إنی مِن شِیعَتِك وَ إنكَ لَتَدعُو لَهُم. فَقال : هَل عَلِمتَ بِشَئٍ غَیرَ هَذا ؟ قَال: قُلتُ: لا. قَال: إذا أرَدت أن تَعلَم مَا لك عِندی فَانظُر [إلى] ما لِی عِندَك. (1) تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 918]