واضح آرشیو وب فارسی:آنلاین ها:
با كاروان عشق (16)
(پس از پنجاه سال، پژوهشی تازه پیرامون قیام امام حسین علیهالسلام)مقالات گذشته را از اینجا مشاهده نماییدمن رای منکم المنکر فلیغیرنه بیده(1)… مسلم در کوفه با چنان استقبال گرمی روبرو گردید که بیش از آن تصور نمی رفت، وقتی شور و هیجان مردم را دید نامه ای به این مضمون به پسرعموی خود نوشت «راهبر کاروان هیچ گاه به مردم خود دروغ نمی گوید. مردم این شهر یک صدا و یک دل پیرو تو و گوش بفرمان تو هستند، باید هر چه زودتر بدین سو حرکت کنی.» آن نامه های پی در پی با چنان عبارتهایی شیوا و پر تأکید، آن پیکها که به پشتوانه ی راستگویی نامه نگران از پس یکدیگر می آمدند، و اشتیاق مردم کوفه را برای جانبازی در راه حسین و بدست آوردند حکومت به او می گفتند، این نامه که شاهد عینی در کوفه و سفیر و فرستاده ی او برای وی نوشته است، تکلیف را روشن کرد. امام باید به عراق برود. اتفاقاً در آن روزها از حادثه ی دیگری آگاه شد که او را بر بیرون رفتن از حجاز مصممتر ساخت. او دانست که فرستادگان یزدی خود را به مکه رسانده اند تا در مراسم حج بر وی حمله برند و ناگهان او را بکشند. پس مقدمات قیام از هر جهت آماده شده بود، به این ترتیب:نخست: اینکه او مانند آن دو تن دیگر از بزرگان و بزرگ زادگان مهاجر با یزید بیعت نکرده و حکومت او را به رسمیت نشناخته بود، بنابراین هیچ گونه تعهدی – شرعی یا اخلاقی – مقابل این مرد که ادعای رهبری مسلمانان را می کرد نداشت.دوم: اینکه خود را برای رهبری مسلمانان از آن دو تن شایسته تر می دانست و این حقیقتی بود که گذشته از عامه ی مردم آن دو مدعی امامت نیز آن را قبول داشتند.چون کاروان به راه افتاد خبر به عبدالله بن جعفر طیار عموزاده ی حسین رسید. او از یک سو نامه ای برای حسین نوشت که در رفتن شتاب نکند تا وی خود را بدو برساند، و از سوی دیگر نزد حاکم مکه رفت و امان نامه ای برای حسین گرفت و به همراهی یحی بن سعید برادر عمروبن سعید حاکم مکه خود را به حسین رسانید و از او خواست تا از رفتن به عراق منصرف شود.سوم: اینکه وی یزید را مردی فاسق، فاجر و نالایق می دانست که تنها از راه توطئه و نیرنگ و تهدید و یا برخورداری از حمایت مردم شام – ان هم از طریق اطاعت کورکورانه – حقی را که درخور آن نیست غصب کرده است.چهارم: تسلط یزید بر مسلمانان و ادعای خلافت منکری بود روشن، زیرا حکومت او نه پر پایه ی مشورت با مسلمانان بود و نه براساس خویشاوندی با پیغمبر و نه به خاطر لیاقت شخصی وی بدنی ترتیب بدعتی بود که هیچ مسلمان متدینی آن را نمی خواست.پنجم: کوشش برای زدودن بدعت و نابود ساختن منکر وظیفه ی هر مسلمانی است و او که فرزند زاده ی پیغمبر است بیشتر از هر کس در این باره وظیفه دارد.ششم: تأخیر از نهی منکر هنگامی رواست که کسی قدرتی را که شایسته ی چنین قیامی است نداشته باشد، به این جهت او در مدت بیست سال برابر معاویه که او نیز چون فرزندش ضایع کننده ی حقوق مسلمانان بود خاموش ایستاد. لیکن اکنون که به قدر کافی نیرو برای او آماده شده، دیگر نباید درنگ کند. باید هرچه زودتر با چنین منکری به مبارزه برخیزد.هفتم: چنانکه گفتیم حسین نیز چون پدرش مرد دین بود. وی در قیام خود رضای خدا و آسایش مسلمانان را می خواست. سیاستمداری نبود که تنها حساب بدست آوردن قدرت را داشته باشد – آن هم از هر راه که ممکن گردد – دیدیم که چون مردم با علی به خلافت بیعت کردند، نخستین اقدام او برداشتن معاویه از حکومت دمشق بود و هر چند مشاوران وی به او گفتند باید این کار را چند ماهی به تأخیر اندازد تا پایه های حکومت محکمتر گردد گفت: راضی نیستم معاویه یک لحظه بر مسلمانان ستم کند.هشتم: چنانکه گفتیم حسین دانسته بود که یزید به هیچ وجه از او دست بر نخواهد داشت و اکنون که بیعت او را نپذیرفته و از مدینه به مکه آمده، کسانی را فرستاده است تا به هنگام حج او را ناگهان بکشند. با ریختن خون او دو منکر در جامعه ی اسلامی پدید می آمد: یکی اینکه حرمت خانه ی خدا شکسته می گردید و در جایی که چرنده و پرنده در آن در امان است و کسی نباید متعرض آنان گردد، پسر دختر پیغمبر را می کشتند. دیگر اینکه با چنین کشتن خون او به هدر می رفت. فراهم آمدن مجموع این مقدمات تکلیف او را روشن کرد. او باید به عراق برود. وقتی پسر عباس دانست که حسین تصمیم رفتن به عراق را دارد، نزد او رفت و گفت: «پسرعمو! این مردمی که ترا دعوت کرده اند حاکم خود را از شهر خویش رانده و خزانه ها را در اختیار گرفته و منتظر آمدن تو هستند؟ اگر چنین است به عراق برو! اما اگر حاکم یزید سرجای خود نشسته است و مردم از او اطاعت می کنند و مالیات دولت را به او می پردازند، تو نباید بروی! چه ممکن است با رفتن تو حاکم مقاومت کند، جنگ درگیرد؛ آنگاه این مردم ترا رها کنند و از او پشتیبانی نمایند». چنین پیشنهادی از نظر سیاستمداری که جهانداری و حکومت را بخواهد، حساب شده و در خور توجه است، ولی آنچه حسین(ع) می خواست مبارزه ی با منکر بود نه بدست آوردن حکومت. چنانکه گفتیم مبارزه ی با منکر وظیفه ی عموم مسلمانان است، اما اگر چنین کار نیاز به بسیج نیرویی بزرگ داشته باشد برای نظم و بکار انداختن این نیرو به رهبر احتیاج خواهد بود، و او درخود شایستگی چنین رهبری را می دید. اگر مردم کوفه خودبخود می توانستند به یزید بشورند و او را از حکومت بردارند، دیگر نیازی نبود از او دعوت کنند تا بنزد آنها برود و رهبری قیام را بعهده بگیرد.در روزهایی که سیل نامه از کوفه به مکه روان شده بود، حسین نامه ای هم به چند تن از بزرگان بصره نوشت و آنان را بیاری خود خواند. دو تن از رئیسان قبیله ی بنی سعد و بنی نهشله با قبیله ی خود یاری او را پذیرفتند ولی آن قدر درنگ کردند که وقتی آماده ی حرکت شدند خبر کشته شدن امام به آنان رسید.کاروان که جز خویشان نزدیک امام تنی چند هم بدان پیوست، آماده حرکت شد. حاکم مکه خبر یافت و فرستادگان او سر راه را بر حسین گرفتند که چرا می خواهی اختلاف کلمه پدید کنی! و آرامش اجتماع را بر هم بزنی! حسین در پاسخ آنان تنها آیه ای از قرآن خواند که «من مسؤول کار خود هستم و شما مسؤول کار خود هستید. من از کار شما بیزارم و شما از کار من بیزارید.» (1)پسر زبیر هم برای ظاهرسازی نزد او آمد که اگر می خواهی همین جا بمان! و من کار را بتو می سپارم، ولی حسین اعتنای درستی به گفته ی او نکرد چه می دانست سخن وی از دل برنخاسته است، و دیگر اینکه سخن بر سر زمامداری و ریاست نبود که اگر در عراق به دست نیامد در حجاز فراهم گردد.چون کاروان به راه افتاد خبر به عبدالله بن جعفر طیار عموزاده ی حسین رسید. او از یک سو نامه ای برای حسین نوشت که در رفتن شتاب نکند تا وی خود را بدو برساند، و از سوی دیگر نزد حاکم مکه رفت و امان نامه ای برای حسین گرفت و به همراهی یحی بن سعید برادر عمروبن سعید حاکم مکه خود را به حسین رسانید و از او خواست تا از رفتن به عراق منصرف شود.لازم است در اینجا متن امان نامه و پاسخی را که حسین بدان داده است از لحاظ اهمیتی که دارد نوشته شود. حاکم مدینه چنین می نویسد: «شنیده ام عازم عراق هستی! از خدا می خواهم از تفرقه افکنی بپرهیزی! چه من بیم دارم در این راه کشته شوی! من عبدالله ابن جعفر و یحی بن سعید را نزد تو می فرستم تا به تو بگویند تو در امان من هستی! و از صله و نیکویی و مساعدت من بهره مند خواهی بود!» معلوم است پاسخ چنین نامه از جانب حسین چه خواهد بود وی نوشت: «کسی که مرد را به طاعت خدا و رسول بخواند و نیکوکاری را پیشه گیرد هرگز تفرقه افکن نیست! و مخالفت خدا و پیغمبر را نکرده است. بهترین امان، امان خداست. کسی که در دنیا از خدا نترسد در روز رستاخیز از او در امان نخواهد بود. از خدا می خواهم در دنیا از او بترسم تا در آخرت از امن او بهره مند شوم. در نامه ی خود نوشته ای که قصد صله و نیکویی درباره ی من داری! خدا در دینا و آخرت به تو جزای خیر دهد.»حسین نیز چون پدرش مرد دین بود. وی در قیام خود رضای خدا و آسایش مسلمانان را می خواست. سیاستمداری نبود که تنها حساب بدست آوردن قدرت را داشته باشد – آن هم از هر راه که ممکن گردد – دیدیم که چون مردم با علی به خلافت بیعت کردند، نخستین اقدام او برداشتن معاویه از حکومت دمشق بود و هر چند مشاوران وی به او گفتند باید این کار را چند ماهی به تأخیر اندازد تا پایه های حکومت محکمتر گردد گفت: راضی نیستم معاویه یک لحظه بر مسلمانان ستم کند.از روزی که کاروان از مکه روانه ی عراق شد تا پیش از آنکه از کشته شدن مسلم و هانی آگاه گردد یک دو تن به امام برخوردند چون از آنان می پرسید وضع عراق چگونه است؟ می گفتند: «دلهای مردم با تو و شمشیرهای آنان با بنی امیه است.» شمار دقیق آنان که از مکه با این کاروان به سوی عراق حرکت کردند چند تن بوده است، خدا می داند چون این جزئیات برای تاریخ آن روز ارزشی نداشته، آن را ضبط نکرده است. در حالیکه ثبت چنین رقم بسیار پرارزش بوده است، اما چنانکه در فصلهای گذشته گفتیم چون حجاز آمادگی شرکت در این قایم را نداشت، تنها ممکن است چند تن مرد با ایمان و نیز عده ای از فرصت طلبان که به آینده ی این رهبر امید دوخته بودند وی را همراهی کرده باشند.چنانکه در گفت گوی فرزدق با پسر عمروابن ابن العاص می بینیم در مکه کسانی بودند که پیروزی حسین را مسلم می دانستند. فرزدق می گوید حسین ابن علی را با سازوبرگ آراسته در بیرون مکه دیدم. از او پرسیدم چرا شتاب زده و حج نکرده می روی؟ گفت اگر شتاب نکنم دستگیر خواهم شد. از من پرسید که هستی گفتم مردم عراق را چگونه دیدی؟ گفتم دلهای آنان با تواست و شمشیرهای آنان با بنی امیه و قضا به دست خداست. آنگاه چند مسأله ی از احکام حج از او پرسیدم، همین که از او گذشتم به خیمه ی عبدالله ابن عمروبن عاص رسیدم و او را از ملاقات خود با حسین خبر دادم. گفت چرا به دنبال او نرفتی او حکومت را بدست خواهد گرفت. همین که این سخن را از عبدالله شنیدم بر دلم گذشت که خود را به حسین برسانم، لکن دوباره بیاد پیمبران و کشته شدن آنان افتادم، و از رفتن با حسین منصرف شدم. دیری نگذشت که دانستم وی را کشته اند(3) این گفت گو تا چه اندازه با حقیقت سازگار است نمی دانم، قسمت نخست آن مسلم است چون در همه اسناد دیده می شود اما نیمه دوم آن را هم اوضاع و احوال آن روز تأیید می کند، لااقل برای عده ای از مردم مکه از دو احتمال پیروی و شکست، پیروزی راحج می نموده است.همچنین مسلم است که در طول راه عراق تنی چند از مردم بصره و کوفه و دیگر شهرهایی که در آن سال برای حج آمده بودند پس از اتمام اعمال حج به کاروان پیوستند…ادامه دارد… پینوشت ها:
1- کنز العمال حدیث شریف2- سوره یونس، 41.3- طبری، ج 7، ص 278.منبع:پس از پنجاه سال، دكتر سید جعفر شهیدی
9 فوریه 2011 |
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آنلاین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]