تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 27 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):عدالت نيكو است اما از دولتمردان نيكوتر، سخاوت نيكو است اما از ثروتمندان نيكوتر؛...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816183814




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

براي عارف هميشه «بهار» است


واضح آرشیو وب فارسی:انتخاب: براي عارف هميشه «بهار» است
پايگاه خبري تحليلي انتخاب (Entekhab.ir) :

سيد حسين امامي: يكي از مسائل مهم در مورد انسان كامل در مكتب عرفان، مسأله ارتباط انسان با نفس خودش است، حتي نفس به عنوان يك دشمن دروني براي انسان تلقي مي شود، چنانكه سعدي مي گويد:

تو با دشمن نفس هم خانه اي/چه دربند پيكار بيگانه اي. اين تعبير اقتباس از كلام مقدس نبوي (ص) است كه فرمود: «اعدي عدوك نفسك التي بين جنبيك» خطرناك ترين دشمنان تو همان نفس خودت است كه در ميان دو پهلويت قرار گرفته است.
سعدي در گلستان مي گويد: از عارفي معني اين حديث را پرسيدند كه چرا پيغمبر(ص) چنين فرمود و وي پاسخ داد: براي اينكه اگر تو به هر دشمني نيكي كني و آنچه مي خواهد به او بدهي با تو دوست گردد، الا نفس كه هرچه بيشتر خواسته هايش را به او بدهي، با تو دشمن تر مي گردد. پس به چشم يك دشمن به نفس نگاه كرده اند و اين نفس همان خود است، مي گوييم: نفس پرستي يا خودپرستي.
در بررسي اين مباحث به گفتگو با دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، چهره ماندگار فلسفه، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران نشستيم كه وي سقراط وار با طرح سؤالاتي، ما را به پاسخ مورد نظر خودشان رهنمون مي كرد، اكنون گزارشي از اين گفتگو را با هم مي خوانيم.

*آقاي دكتر در فصل بهار هستيم، از همين فصل با حالات و ويژگي هايي كه دارد و در ادبيات و فرهنگ ما داراي جايگاه خاصي است، چگونه مي توان براي يك زندگي خوب و كسب معرفت بهره برد؛ به عبارت ديگر بهار در عرفان اسلامي چه جايگاهي دارد؟
**براي عرفا، همه روزها و ماه ها، فصل ها و سال ها، بهار است؛ اصولاً عارف غير از بهار چيز ديگري ندارد. در ظاهر بهار فصلي است از چهار فصل سال؛ يعني هر سال به چهار فصل تقسيم مي شود، بهار، تابستان، پائيز و زمستان. هر سال را به چهار قسمت تقسيم كردند؛ زمستان در نهايت سردي و تابستان در نهايت گرمي و پائيز و بهار معتدل هستند، اما پائيز اعتدالي در حال فروريزي برگها و خزان اما بهار اعتدالي است، در حال رويش برگها ولي در عين حال هر دو در اعتدال هستند. هم پائيز نسبتاً اعتدالي است و هم بهار اعتدالي است، ولي يك بهاري مي ريزد و يك بهاري است كه مي رويد.
به همين جهت بعضي ها گفتند كه پائيز بهار عاشقان است، چون عاشقان از هرچه غير از معشوق دارند مي ريزند. فصل بهار و پائيز معتدل و تابستان افراط در گرما و زمستان تفريط در سرماست، اما پائيز و بهار در حال اعتدال هستند، اما اين دو اعتدال يك اعتدالي است كه در حال ريزش است و ديگري اعتدالي است كه مي رويد. پائيز هم قشنگ است؛ هم ظاهر آن قشنگ است و برگ ها رنگارنگ و زرد مي شود و البته مشهور است كه پائيز، بهار عاشقان است. برخي اين تعبير را به اين موضوع تشبيه كردند كه چون برگها زرد مي شود و مي ريزد قشنگ است، اما نه! درست است كه قشنگ است اما در واقع چون عارف هرچه غير از معشوق در دل خود دارد از دلش مي ريزد. عاشق غير از معشوق چيز ديگري را قبول دارد؟!
*نه!
**اصلاً عاشق به جز معشوق به چيزي مي انديشد؟
*هيچ چيز! در واقع نبايد به چيز ديگري بينديشد!
**اگر به غير از معشوق به چيز ديگري انديشيد، عاشق نيست، حقه باز است و چون عاشق است، مخصوصاً در عشق حقيقي اين حالتها نمود بيشتري دارد. عارف به جز از حق به كسي مي انديشد؟
*هيچ چيز!
**بنابراين هرچه در دل او غير از حق است مي ريزد و بنابراين حتي زمستان هم براي او بهار است و فصل بهار، بهار است چون مي رويد. در پائيز و زمستان جنبه هاي تعلق خلقي و دنيوي و مادي از او مي ريزد و در بهار جنبه هاي الهي و حقاني مي رويد. براي عارف حتي فصل تابستان هم بهار است، براي اينكه تابستان هم نشان دهنده شدت عشق است.
تابستان هم برد يقين است، عرفاً يقين را به سرما تشبيه كردند و آن را برداليقين مي نامند. عرفا به معشوق يقين دارند. بعضي ها در انسان شناسي گفته اند هر چيزي كه براي يك فرد آدمي در طول عمرش از طفوليت تا پيري(از وقتي كه متولد مي شود تا وقتي كه مي ميرد) اتفاق مي افتد، در تمام تاريخ هم اتفاق مي افتد، يعني همان طور كه انسان مراحل عمر به نام هاي طفوليت، نوجواني، جواني، ميانسالي و پيري دارد، كل فصول تاريخ هم داراي اين مراتب و مراحل است.
براي سالها هم تقريباً همين طور است، جواني دارد كه همان بهار است، بتدريج پير و در زمستان فرسوده مي شود و دوباره از اين روند از بهار دوباره شروع مي شود، يعني اين حالاتي كه براي يك فرد هست در كل تاريخ هم وجود دارد و در فصول سال هم اين گونه هست. همه اين حالات براي عارف فرقي ندارد و بد نيست بهار كه رويش است، در نظر او رويش حقاني است چون در پائيز هرچه تعلق خلقي و مادي داشته ريخته است و تعلق به غير حق را از خودش پاك كرده و ريخته است و در زمستان هم به برداليقين رسيده و سرماي آن را تحمل كرده است و چون تعلقات غيرالهي را از خودش ريخته و دور كرده به يقين رسيده است.
در بهار كه همه درختان و گياهان شكوفه هاي نو مي زنند، در وجود عارف هم شكوفه هاي الهي رويش پيدا مي كند، يعني آنچه در عارف رويش پيدا مي كند درك، ادراك و حالات الهي است كه اينها برايش بهار است. بنابراين بهار عارفان يعني آن وقتي كه همه تعلقات غير حق را در پائيز و زمستان از خود مي ريزند و دور مي كنند و در بهار شكوفه الهي مي دهند، يعني متخلق به اخلاق الهي و متحلي به حليه زيور الهي مي شوند و معرفت الهي پيدا مي كنند.
*در بهار طبيعت دوباره آفريده مي شود و شبيه معاد است كه انسان دوباره زنده مي شود؛ از اين تعابير كه در قرآن و روايات هم آمده، چه بهره اي براي كسب معرفت مي توان برد؟
**دوباره آفريدن كه معني ندارد.
*منظورم همان تجديد حيات بود!
**تجديد حيات غير از دوباره آفرينش است، يعني شما نو به نو مي شويد و نشئه به نشئه عوض مي كنيد. دوباره آفريدن كه معني ندارد. خدا هميشه در حال آفرينش است، ولي هيچ وقت يك چيز را دو بار نمي آفريند. خداوند هر چيز را يك بار مي آفريند. آفرينش مجدد را خود انسان بايد خود را بيافريند. خداوند انسان را آفريده ولي خود انسان هم بايد خود را بيافريند، يعني بايد دوباره تعقل كند. آدم جاهل به دنيا بيايد عيب ندارد، همه آدم ها جاهل به دنيا مي آيند. خداوند در آيه 78 سوره نحل مي فرمايد: «وا... أخرجكم من بطونِ أمهاتكم لا تَعلمون شيْئا: و خدا شما را از شكم مادرانتان در حالي كه چيزي نمي دانستيد بيرون آورد.» آدم ها جاهل به دنيا بيايند عيبي دارد؟
*نه! شما گفتيد كه خداوند فرموده انسان ها جاهل به دنيا مي آيند پس عيبي نيست!
**ولي اگر انسان جاهل به دنيا بيايد و جاهل از دنيا برود خسارت است، اگر انسان جاهل به دنيا بيايد نقص است؟ ! جاهل از دنيا برود چطور؟!
*اگر جاهل از دنيا برود كه عيب است. آقاي دكتر پس بايد چه كار كنيم؟
**بايد سعي كنيم كه جاهل از دنيا نرويم و معرفت پيدا كنيم.
*معرفت را چگونه كسب كنيم؟
**آنها كه اهل معرفت بودند، معرفت را چگونه كسب كردند، ببينيد اهل معرفت چگونه كسب كردند. ببينيد كه ابن سينا، بايزيد بسطامي و عرفا چگونه معرفت كسب كردند از همان راه پيروي كنيد. بايد براي كسب معرفت كوشش كرد، كنجكاوي داشت و به فكر تعالي بود. انسان بايد بخواهد كه بفهمد اگر بخواهد بفهمد حتما مي فهمد اما معمولاً انسان ها نمي خواهند بفهمند.
*خيلي ها دوست دارند و نمي توانند؟
**فقط دوست داشتن كه مهم نيست. اين دوست داشتن ها مهم نيست؛ چقدر دوست داشتن مهم است. بايد آنقدر دوست داشته باشيد كه در تمام طول شب و روز به فكر كسب آن باشيد؛ بايد اين گونه دوست داشت. اينكه دلم مي خواهد كه فايده اي ندارد. اگر واقعا دوست داشته باشيد به آن دست پيدا مي كنيد. «مَن طلبَ شَيئاً َوَجد وَجَد» كسي كه چيزي را بخواهد و كوشش كند، به آن مي رسد، شما اگر معرفت را دوست داشته باشيد به آن مي رسيد، اما نه اگر راحت بخواهيد به آن دست پيدا كنيد و يك دفعه آن را بدون كار و تلاش و كوشش به شما بدهند كه امكان پذير نيست. شما بايد معرفت را تحصيل كنيد يا معرفت بايد بيايد خدمت شما؟
*ما بايد معرفت را تحصيل كنيم!
**بعضي علم لدني مي خواهند، مي خواهند با يك ورد و ذكري و ... علامه بشوند؛ اين تنبلي است.
*معمولا خيلي از افراد شبيه جهل مركب نه علم دارند و نه معرفت، ولي فكر مي كنند كه معرفت دارند؟
**اگر كسي نداند، و نداند كه نداند، در جهل مركب ابدالدهر بماند، اين جهل مركب است. نمي داند و نمي داند كه نمي داند و خداوند مرضي از اين بالاتر نيافريده است. اگر كسي دچار اين بيماري شد و نمي داند و نمي داند كه نمي داند و مدعي دانستن است، علاج ندارد و از سرطان بدتر است. خدا نكند كسي دچار اين مرض شود. وقتي كسي دانست كه نمي داند بايد اين نكته را جدي بگيرد و بايد تنبلي نكند و بتدريج راه مي افتد.
*دكارت مي گويد كه معمولا انسانها از نظر عقلي از ديگران كمتر است و همه فكر مي كنند كه از نظر عقلي و معرفتي حداقل برابر با ديگران هستند، در جنبه هاي ديگر شايد خودشان را كمتر و پائين تر ببينند ولي از نظر عقلي خود را بالاتر و يا حداقل برابر مي بينند!
**قبل از دكارت در جهان اسلام هم افرادي چنين سخني را گفته اند، در غرب نخستين كسي كه اين سخن را زد، دكارت بود كه گفت عقل به طور مساوي بين مردم تقسيم شده است، چون هيچ كسي از بي عقلي ناراضي نيست. قبل از او سعدي هم فرموده: همه را عقل به كمال نمايد و فرزند را به جمال، يعني عقل هر كسي به او مي گويد من كاملم و همه هم فكر مي كنند كه بچه او از ديگر بچه ها زيباتر است.
كسي هست كه بگويد بچه من زيبا نيست، هر مادري مي گويد كه بچه من زيباست. يعني همه از عقل راضي هستند اما اگر از آنها بپرسيم كه پول به اندازه كافي داريد؟، مي گويد نه! رياست به اندازه كافي داريد؟، مي گويد نه! اما اگر بپرسيد كه عقل به اندازه كافي داريد؟، مي گويد: نه! به او بگوئيد كه عقل شما كم است، مي خواهيد به شما عقل بدهيم عصباني مي شود و مي گويد تو عقلت كم است، من عقلم كامل است. هم دكارت و هم سعدي اينها را به طنز گفته اند. محمد بن زكرياي رازي قبل از اينها در حدود 110 سال پيش اين مطلب را گفت كه عقل در همه افراد يكسان است و همه آدم ها به يك اندازه عقل دارند، اما دكارت كه مي گويد عقل مساوي بين افراد تقسيم شده است؛ حرف ديگري هم زده كه نبايد آن را فراموش كرد.
او گفته، درست است كه عقل در همه هست و همه به اندازه مساوي از آن بهره مند هستند، ولي در عين حال آدمها در روش به كار بردن عقل متفاوت هستند و رساله اي با عنوان «روش به كار بردن عقل» نوشت، يعني خيلي از انسانها عقل دارند ولي آن را به كار نمي برند. اگر دكارت اينجا بود از او مي پرسيدم كه شما كه مي گوئيد عقل ها مساوي است و بعضي به كار مي برند و بعضي به كار نمي برند، آن چيز يا كسي كه عقل را به كار مي برد كيست؟ عقل، عقل را به كار مي برد يا غير عقل؟!
*عقل!
**اگر عقل، عقل را به كار مي برد، پس عقل ها تفاوت دارد. درست است او مي گويد عقل ها مساوي است و تفاوت در روش به كار بردن عقل است، من مي گويم آن كسي كه عقل را به كار مي برد، با عقلش به كار مي برد يا با بي عقلي؟
*با عقلش
**پس باز عقل ها متفاوت است. پس در اين حرف دكارت قدري تناقض است؛ اگر دكارت الان اينجا بود نمي توانست اين سؤال مرا جواب دهد.
*آيا منظور از اينكه عقل برابر است يعني قدرت تجزيه و تحليل مسائل انسان ها با هم برابر است؟ اگر به اين معناست كه واقعا اين گونه نيست؟!
**ممكن است برابر نباشد و ما هم مي گوئيم برابر نيست ولي در هر حال حتي اگر بپذيريم كه عقل ها نابرابر است، اگر كسي روي عقلش كار كند، عقلش ترقي مي كند و ثابت نمي ماند. عقل قدرت تعالي دارد، اما افرادي نمي خواهند عقلشان را رشد دهند.
*با چه روش هايي مي توان قدرت عقل را تعالي بخشيد، مثلاً با خواندن منطق؟!
**بله! منطق و فلسفه خواندن. با بزرگان فكر كردن. كتاب خواندن تجربه آموختن. چند راه محدود نيست، فكر كردن، تأمل كردن و ... همه اينها راه هاي مختلف تعالي عقل است. انسان بايد دائم به دنبال جستجو باشد. اين گونه نيست كه با مطالعه يك كتاب بگويد كه من علامه شدم و عقلم به تعالي رسيد.
*در مورد معرفت كه صحبت كرديد و تأكيد داشتيد كه انسان در طول زندگي خودش بايد معرفت كسب كند. معرفت به چه معناست و نهايت معرفت چيست؟
**معرفت شناخت خود، اشياء و خداوند است. ابتدا انسان بايد خود را بشناسد و بعد اشياء را. اگر خود را شناخت خداوند را هم مي تواند بشناسد. اگر انسان خود را نشناسد، محال است كه ديگران و حتي يك حيوان را بشناسد، اگر انسان خود را شناخت و اشياء را شناخت آن وقت خداوند را هم مي شناسد.
*خودشناسي يعني انسان ظرفيتهاي خود را بشناسد؟!
**بله! اينكه خود را بشناسد عقلش و حسش چيست؟ چه مي خواهد و چه نمي خواهد چقدر توانايي دارد، چقدر ناتواني دارد، چگونه بايد توانايي خود را به منصه ظهور برساند و چگونه بايد ظرفيت خود را تكميل كند. چه ظرفيتي دارد. از كجا آمده و به كجا مي رود.
*چگونه است كه احساس بر عقل غلبه مي كند، يعني خيلي از افراد دوست دارند كاري را انجام بدهند و در مسير خاص راه بروند، اما آنچنان كه بايد و شايد نمي توانند خود را متمركز به اين كارها كنند؟
**براي اينكه مغلوب خواسته هاي حسي خود مي شود و با تنبلي نمي تواند سختي را تحمل كند. بايد بگويد كه عقلم از حسم بالاتر است و اگر تأمل كند، جلوي احساسات خود را مي گيرد. اين نشان از تنبلي و كاهلي است، انتظار مي كشد تا حس او را اسير كند، اما اگر بفهمد كه عقلش از حسش بالاتر است، خود را تسليم حس نمي كند. بايد همين امر مهم را درك كند كه عقل بالاتر از حس است. حرف عقل را بايد گوش كرد يا حرف حس را؟
*عقل را!
**خب. پس تمام شد و رفت. بايد تمرين و ممارست كرد تا عقل فرمانروايي را برعهده بگيرد و بتواند حس را شكست دهد.

دوشنبه|ا|14|ا|فروردين|ا|1391





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: انتخاب]
[مشاهده در: www.entekhab.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 105]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون
پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن