تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه دیدید که مردی باکی ندارد که چه می گوید و چه درباره اش گفته می شود،چنین ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820455074




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سرنوشت مرموز مادر و ۲ دختر ايرانى در كانادا


واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: سرنوشت مرموز مادر و ۲ دختر ايرانى در كانادا او به دروغ گفته بود من قصد دارم او را بكشم و بچه ها را به ايران ببرم. در حالى كه همه دوستان و آشنايان مى دانستند بشدت عاشق همسر، فرزندان و زندگى ام بودم. ایران: مرد ۵۴ ساله ايرانى كه به خاطر گرفتار شدن در پيچ و خم هاى زندگى از ۱۰ سال قبل دو فرزند و همسر سابقش را در كانادا گم كرده ، براى يافتن آنها از مقامات قضايى، پليس ايران و گروه جويندگان عاطفه روزنامه ايران در خواست كمك كرد. «داوود» در اين مدت همزمان با استخدام كارآگاه خصوصى، شهرهاى مختلف كانادا و ايران و چند كشور ديگر را براى يافتن فرزندانش زيرپا گذاشت اما تاكنون اثرى از آنها بدست نياورده است. وى هفته گذشته با مراجعه به دادسراى ناحيه دو-سعادت آباد- ضمن تسليم دادخواستى به قاضى «غلامرضا شاكر»-معاون دادستان تهران و سرپرست مجتمع- گفت: بعد از سالها سرگردانى، جست وجو و بلاتكليفى نتوانسته ام فرزندانم را پيدا كنم. از آنجا كه احتمال مى دهم آنها در ايران باشند از شما مى خواهم براى يافتن شان و رهايى من از درد و رنج هاى فراوان كمكم كنيد. «داوود» در تشريح وضعيت زندگى اش گفت: سالها قبل كه هنوز در ايران زندگى مى كردم يك كارخانه توليدى داشتم، برخى اوقات هم ساختمان سازى مى كردم. درحالى كه از نظر مالى وضع مناسبى داشتم، اما هميشه تحصيل و پيشرفت علمى از آرزوهاى بزرگ زندگى ام بود. به همين خاطر سال ۱۳۶۴ درحالى كه ۳۱ ساله بودم براى ادامه تحصيل به ايتاليا رفتم و در يكى از دانشگاههاى «رم» در رشته طراحى لباس مشغول تحصيل شدم. دو سال بعد با «معصومه» كه او هم به تازگى براى ادامه تحصيل از ايران به ايتاليا آمده بود آشنا شدم. بااينكه او ۱۱ سال از من كوچكتر بود، اما خيلى زود به هم وابسته شديم براى همين هم بعد از مدتى به او پيشنهاد ازدواج دادم كه او هم با خوشحالى پذيرفت. يك سال بعد همزمان با پايان تحصيلاتمان با «معصومه» تصميم گرفتيم براى ادامه تحصيل و زندگى به كانادا برويم. بنابراين ابتدا «معصومه» به كانادا رفته و چند ماه بعد هم من به او ملحق شدم. بلافاصله نيز مقدمات عروسى را فراهم كرديم. بدين ترتيب سال ۱۳۶۷ زندگى مشتركمان را در شهر «اوتاوا» آغازكرديم. اما متأسفانه از همان روزهاى اول برسر برخى مسائل باهم اختلاف پيدا كرديم. با اين وجود من كه بشدت علاقه مند تحصيل بودم در دانشگاه «ريسون» سرگرم تحصيل در رشته كامپيوتر شدم. همسرم نيز در رشته اى ديگر ادامه تحصيل را آغاز كرد تا اينكه - نخستين فرزندمان-«ناديا» به دنيا آمد. اما افسوس كه آمدن بچه نيز از اختلافها و مشكلات ما كم نكرد. به طورى كه سال دوم زندگى «معصومه» در حالى كه «تانيا»-دختردوممان- را باردار بود به دادگاه رفت و دادخواست طلاق داد. او به دروغ گفته بود من قصد دارم او را بكشم و بچه ها را به ايران ببرم. در حالى كه همه دوستان و آشنايان مى دانستند بشدت عاشق همسر، فرزندان و زندگى ام بودم. هميشه فكر اين كه فرزندانم بدون پدر و مادر، بزرگ شوند آزارم مى داد چرا كه تربيت آنها برايم خيلى اهميت داشت و نمى خواستم تحت هيچ شرايطى در زندگى شان كمبودى احساس كنند. به همين خاطر براى جلب نظر همسرم پافشارى بسيارى كردم اما او قبول نكرد. تا اينكه يك روز وقتى از دست او بسيار عصبانى بودم خودم تقاضاى طلاق دادم تا براى هميشه مشكلاتمان حل شود. اما همسرم به محض اطلاع از موضوع، بلافاصله شكايتش را پس گرفت. با اين حال من كه ديگر تحمل اين زندگى را نداشتم به ناچار از همسرم جدا شدم و دادگاه كانادا هم طبق قانون سرپرستى بچه ها را به همسرم سپرد. بعد از آن براى ادامه تحصيل به تورنتو رفتم اما هيچ گاه از همسر سابق و فرزندانم غافل نشدم. تا اينكه «تانيا» به دنيا آمد. من هم پيوسته به ديدن آنها مى رفتم و آنها هم به خانه ام مى آمدند. در اين مدت روابط من و«معصومه» بهتر از دوره ازدواج و زندگى مشترك به نظر مى رسيد. حتى وقتى براى ۶ ماه به ايران آمده بودم پيوسته با آنها تلفنى در تماس بودم. تااينكه ۸ سال بعد از اين ماجراها يك دفعه وضعيت تغيير كرد. روزى دختر بزرگم با ارسال نامه اى برايم نوشت :«قرار است همراه مادر و خواهرش براى زندگى به تورنتو بيايند». من كه بسيار خوشحال شده بودم بلافاصله با«معصومه»تماس گرفتم او هم اين موضوع را تأييد كرد. اما يك هفته بعد او تماس گرفت و در حالى كه دستپاچه و به هم ريخته بود، گفت: در وضعيت روحى نامناسبى بسر مى برد و مى خواهد خودش و بچه ها را بكشد. با شنيدن اين موضوع بلافاصله خودم را به محل زندگى شان رساندم. حال «معصومه» خيلى بد بود. بنابراين تنها كارى كه مى توانستم انجام دهم، اين بود كه او و بچه ها را به خانه خودم بياورم. چرا كه نگران «معصومه» بودم، به همين خاطر پيوسته او را تشويق مى كردم تا به روانشناس مراجعه كند اماقبول نكرد. يك هفته بعد هم گفت: دوستش در «ونكوور» زندگى مى كند و مى خواهد براى استراحت مدتى نزد او برود من هم مخالفتى نكردم. اما از آن زمان به بعد ديگر از همسر سابق و فرزندانم خبرى نشد. به دليل اين كه همسرم وضع روحى مناسبى نداشت و دو فرزندمان هم خردسال بودند احتمال دادم برايشان حادثه ناگوارى رخ داده باشد. به همين خاطر چندين بار با خانه «معصومه» در «اتاوا» تماس گرفتم اما كسى پاسخگو نبود. ازسوى ديگر چون به تازگى يك قرار داد كارى بسته بودم و نمى توانستم كارم را ترك كنم با تماس تلفنى وضعيت «معصومه» و بچه ها را براى پليس شرح دادم. پليس «اتاوا» هم بلافاصله به آنجا رفت و پس از بررسى ها اعلام كردند: آنها در آن خانه زندگى نمى كنند. آن موقع به دليل اين كه پول زيادى نداشتم نتوانستم براى پيگيرى كارم وكيل بگيرم ‎/ اما با اين حال خودم تمام كارهاى قضايى ام را انجام دادم تا اينكه از دادگاه حكم حضانت فرزندان۱۱ و ۹ ساله ام را گرفتم، اما پليس اعلام كرد بايد حكم دستگيرى همسر سابقم را نيز داشته باشم كه آن را هم گرفتم. سپس همراه پليس به جست وجوى «معصومه» و فرزندانم پرداختيم اما هيچ اثرى از آنها نبود. وقتى كمى اوضاع مالى ام بهتر شد يك وكيل و كارآگاه خصوصى براى يافتن آنها استخدام كردم. تا اينكه ازطريق اداره آموزش و پرورش، مدرسه بچه ها را شناسايى كردم. اما مدير مدرسه گفت:بچه ها فقط در مدرسه ثبت نام شده اند ولى هيچ گاه آنها را نديده است. اداره گذرنامه كانادا هم اعلام كرد: براى بچه ها گذرنامه اى دريافت نشده است. «داوود» در حالى كه اشك مى ريخت، ادامه داد: در اين مدت به هر جا كه فكر مى كردم سر زدم اما فايده اى نداشت. فكر اين كه آنها مرده اند برايم كابوس است. اما دلم گواهى مى دهد آنها زنده هستند و در نقطه اى از اين كره خاكى به من احتياج دارند. چون هربار كه خواب شان را مى بينم آنها را در وضعيت نگران كننده اى مى بينم. به همين خاطر براى يافتن آنها تا زنده ام تلاش مى كنم. اين در حالى است كه از پليس كانادا به خاطر كم كارى در يافتن خانواده ام شكايت كرده ام. حالا هم بااحتمال اينكه «معصومه» بچه ها را به ايران آورده باشد به كشور بازگشته ام. در حال حاضر هم از مسئولان قضايى و پليس كشورم تقاضا دارم فرزندانم را پيدا كنند. سرپرست دادسراى ناحيه دو نيز پس از شنيدن اظهارات اين مرد از آنجا كه رسيدگى به پرونده در صلاحيت اين دادسرا نبود آن را به دادسراى جنايى فرستاد. گفت وگو با مادر «معصومه» «فاطمه» مادر«معصومه» نيز در حالى كه از سرنوشت مبهم دختر و نوه هايش بشدت رنج مى برد به خبرنگار ما گفت: «معصومه» دختر بزرگم بود، ۲۱ سال قبل در حالى كه۱۹ سال بيشتر نداشت در شركت نفت مشغول به كار شد. يك روز وقتى به خانه آمد گفت كه قرار است براى مأموريتى به كانادا برود. اما من با سفرش مخالفت كردم. با اين حال او كارهايش را انجام داد و رفت. قرار بود ۳ ماه بعد بازگردد اما هرچه منتظرش ماندم از او خبرى نشد. وقتى به محل كارش رفتم همكارانش گفتند:«معصومه» بعد ازپايان مأموريتش از گروه جدا شده و ديگر از او خبرى ندارند. با اين حال ضمن تلاش براى يافتن خبرى از دخترم همچنان چشم انتظار ماندم تا اينكه ۴ سال بعد او بالاخره تماس گرفت وگفت: ازدواج كرده و صاحب دو دختر شده است، اما وقتى از او خواستم اجازه دهد با شوهر يا فرزندانش صحبت كنم بهانه جويى مى كرد. تا اينكه مدتى بعد گفت: از شوهرش جدا شده است. «معصومه» در اين مدت هيچ گاه از زندگى و علت طلاقش با من صحبت نكرد. با اين حال دائم از بچه ها و شيرين زبانى هايشان مى گفت. تا اينكه ۱۰ سال قبل درآخرين تماس تلفنى اش گفت: قرار است به امريكا برود و به محض اينكه مستقر شد با من تماس مى گيرد، اما از آن زمان ديگر از او خبرى نداشتم. من و ۳ دختر ديگرم كه بشدت نگران سرنوشت «معصومه » بوديم در اين مدت سعى كرديم از طريق مسافران ايرانى مقيم كانادا از حال او و فرزندانش با خبر شويم اما به هيچ نتيجه اى نرسيديم. تا اينكه چند روز قبل «داوود» به خانه دختر كوچكم آمد و سراغ «معصومه» را گرفت ‎/ در آنجا بود كه من تازه براى نخستين بار او را ديدم اما هر چه درباره علت جدايى شان پرسيدم چيزى نگفت. او پيوسته از زندگى خوبى كه با دخترم داشت صحبت مى كرد. اين زن در ادامه گفت: با آمدن «داوود» شك و نگرانى هايم بيشتر شده است. به طورى كه چندين بار راهى بيمارستان شده ام. حالا هم از خدا، هموطنان و مسئولان مى خواهم درباره دخترم اطلاعات درستى در اختيار ما قرار دهند. اين در حالى است كه دخترم از سال ها قبل تا كنون به ايران نيامده و من هم تا به حال نوه هايم را نديده ام. گفتنى است پرونده اين ماجرا هم اكنون از سوى قاضى «رضوانفر» داديار شعبه چهارم دادسراى جنايى تهران تحت رسيدگى است.  




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 278]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن