تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع): آيا به شما بگويم كه مكارم اخلاق چيست؟ گذشت كردن از مردم، كمك مالى به برادر (دينى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1840701588




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

خونی برای تقدیس بال ملائك (آفتاب در حجاب 8)


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آفتاب در حجاب 8به بهانه‌ی محرم، ماه خزان اهل بیت
شفق
خونی برای تقدیس بال ملائك عجب‎ ‎سكوتی بر عرصه كربلا سایه افكنده است! چه طوفان دیگری در راه است كه آرامشی‎ ‎اینچنین ‏را به مقدمه می‌طلبد؟ سكون میان دو زلزله! آرامش میان دو طوفان!‏‎ یك‎ ‎سو جنازه است و خاكهای خون آلود و سوی دیگر تا چشم كار می‌كند اسب و سوار و سپر و‎ ‎خود و ‏زره و شمشیر. و این همه برای یك تن؛ امام كه هنوز چشم به هدایتشان‏‎ ‎دارد‎. قامت بلندش را می‌بینی كه پشت به خیمه‌ها و رو به دشمن ایستاده است، دو‏‎ ‎دستش را به قبضه ‏شمشیر تكیه زده و شمشیر را عمود قامت خمیده‌اش كرده است و با آخرین‎ ‎رمقهایش مهربانانه فریاد ‏می‌زند‎: هل من ذاب یذب عن حرم‎ ‎رسول الله.‏‎.. آیا كسی هست كه از حریم رسول خدا دفاع كند؟ آیا هیچ‏‎ ‎خداپرستی هست كه به خاطر او فریاد مرا ‏بشنود و به امید رحمتش به یاری ما برخیزد؟‏‎ ‎آیا كسی هست.‏‎.. و تو گوشهایت را تیز می‌كنی و نگاهت را از سر این سپاه عظیم‏‎ ‎عبور می‌دهی و... می‌بینی كه هیچ ‏كس نیست، سكوت محض است و وادی مردگان. حتی آنان‏‎ ‎كه پیش از این هلهله می‌كردند، بر ‏سپرهای خویش ‍ می‌كوبیدند، شمشیرها را به هم می‌ساییدند، عمودها را به هم می‌زدند و علمها را ‏در هوا می‌گرداندند و در این همه، رعب‏‎ ‎و وحشت شما را طلب می‌كردند، همه آرام گرفته اند، چشم به ‏برادرت دوخته اند، زبان به‎ ‎كام چسبانده‌اند و گویی حتی نفس نمی‌كشند، مرده اند‎. اما ناگهان در عرصه نینوا‎ ‎احساس جنب و جوش می‌كنی، احساس ‍ می‌كنی كه این سكون و سكوت ‏سنگین را جنبش و‎ ‎فریادهای محو، به هم می‌زند‎. هر چه دقیق‌تر به سپاه دشمن خیره می‌شوی، كمتر‏‎ ‎نشانی از تلاطم و حرف و حركت می‌یابی، اما ‏این طنین این تلاطم را هم نمی‌توانی‎ ‎منكر شوی. بی اختیار چشم می‌گردانی و نگاهت را مرور ‏می‌دهی و ناگهان با صحنه‌ای‎ ‎مواجه می‌شوی كه چهار ستون بدنت را می‌لرزاند و قلبت را ‏می‌فشرد‎. صدا از قتلگاه‎ ‎شهیدان است. بدنهای پاره پاره، جنازه‌های چاك چاك، بدنهای بی سر، سرهای از بدن‏‎ ‎جدا افتاده، دستهای بریده، پاهای قطع شده، همه به تكاپو و تقلا افتاده‌اند تا‎ ‎فریاد استمداد امام را ‏پاسخ بگویند. انگار این قیامت است كه پیش از زمان خویش فرا‎ ‎رسیده است. انگار ارواح این شهیدان، ‏نرفته باز آمده‌اند، بدنهای تكه تكه خویش را‏‎ ‎به التماس از جا می‌كنند تا برای یاری امام راهیشان ‏كنند‎. حتی چشمها در میان‏‎ ‎كاسه سر به تكاپو افتاده‌اند تا از حدقه بیرون بیایند و به یاری امام برخیزد. ‏دستها‎ ‎بی تابی می‌كنند و بدنها بی قراری. و پاها تلاش می‌كنند كه بدنهای چاك چاك را بر‏‎ ‎دوش ‏بگیرند و بایستانند‎. مبهوت از این منظره هول انگیز، نگاهت را به سوی امام بر می‌گردانی و می‌بینی كه امام با دست آنان ‏را به آرامش فرا می‌خواند و بر ایشان دعا می‌كند‎. گویی به ارواحشان می‌فهماند كه نیازی به یاوری نیست. مقصود، تكاندن این‏ ‎دلهای مرده است، ‏مقصود، هدایت این جانهای ظلمانی است.‏‎ هنوز از بهت این حادثه ‎در نیامده‌ای كه صدای نفس نفسی از پشت سر توجهت را بر نمی‌انگیزد و ‏وقتی به عقب بر می‌گردی، سجاد را می‌بینی كه با جسم نحیف و قامت خمیده از خیمه در آمده ‏است، با‏‎ ‎تكیه به عصا، به تعب خود را ایستاده نگاه داشته است، خون به چهره زرد و نزارش‏‎ ‎دویده ‏است، و چشمهایش را حلقه اشكی آذین بسته است:‏‎ شمشیرم را بیاور عمه جان!‏‎ ‎و یاری‌ام كن تا به دفاع از امام برخیزم و خونم را در ركابش بریزم.‏‎ دیدن این‎ ‎حال و روز سجاد و شنیدن صدای تبدارش كه در كویر غربت امام می‌پیچید، كافیست تا‎ ‎زانوانت را با زمین آشنا كند، صیحه ات را به آسمان بكشاند و موهایت را به چنگهایت‏‎ ‎پرپر كند و صورتت ‏را به ناخنهایت بخراشد اما اگر تو هم در خود بشكنی، تو هم فرو‏‎ ‎بریزی، تو هم سر بر زمین استیصال ‏بگذاری، تو هم تاب و توان از كف بدهی، چه كسی‎ ‎امام را در این برهوت غربت و تنهایی، همدلی ‏كند؟‎ این انگار صدای دلنشین هم اوست‏‎ ‎كه:‏‎ "خواهرم! سجاد را دریاب كه زمین از نسل آل محمد، خالی‎ ‎نماند‎".‏‎ فرمان امام، تو را بی اختیار از جا می‌كند و تو‎ ‎پروانه وار این شمع نیم سوخته را به آغوش می‌كشی و ‏با خود به درون خیمه می‌بری.‏‎ صبور باش علی جان! هنوز وقت ایستادن ما نرسیده است. بارهای رسالت ما بر زمین‏‎ ‎است.‏‎ تا تو سجاد را در بسترش بخوابانی و تیمارش كنی. امام به پشت خیام رسیده‏‎ ‎است و تو را باز فرا ‏می‌خواند‎: خواهرم! دلم برای علی كوچكم می‌تپد، كاش بیاوریش‎ ‎تا یك بار دیگر ببینمش و... هم با این كوچكترین ‏علقه هم وداع كنم.‏‎ با شنیدن این‎ ‎كلام، در درونت با همه وجود فریاد می‌كشی كه: نه!‏‎ اما به چشمهای شیرین برادر‏‎ ‎نگاه می‌كنی و می‌گویی: چشم!‏‎ آن سحرگاه كه پدر برای ضربت خوردن به مسجد می‌رفت، در خانه تو بود. شبهای خدا را تقسیم كرده ‏بود میان شما دو برادر و خواهر، و هر شب‎ ‎بالش را بر سر یكی از شما می‌گشود. تنها سه لقمه، ‏تمامی افطار او در این شبها بود‏‎ ‎و در مقابل سؤال شما می‌گفت:‏‎ ‎‏“دوست دارم با شكم گرسنه به‎ ‎دیدار خدا بروم.‏‎ آن شب، بی تاب در حیاط قدم می‌زد، مدام‎ ‎به آسمان نگاه می‌كرد و به خود می‌فرمود‎: ‎‏“به خدا دروغ ‏نیست،‎ ‎این همان شبی است كه خدا وعده داده است.‏‎ آن شب، آن‏‎ ‎سحرگاه، وقتی اذان گفتند و پدر كمربندش را برای رفتن محكم كرد و با خود ترنم‏‎ ‎فرمود‎:‎اُشدُد حَیازِیمَكَ لِلمَوتِ  ‎  ‎  فَـاِنَّ المَـوتَ لاقـیـكاوَ ‏لا تَجـزَع مِـن المَـوت‎     ‎اِذا حَـلَّ ‏بِـوادیـكا‎(13) ‎حتی مرغابیان‏‎ ‎خانه نیز به فغان درآمدند و او را از رفتن بازداشتند‎. نوكهایشان را به ردای پدر‏‎ ‎آویختند و التماس آمیز ناله كردند‎. آن سحرگاه هم با تمام وجود در درونت فریاد‎ ‎كشیدی كه:‏‎ ‎‏“نه! پدر جان! نروید‏‎.‎‏‏‎ اما به چشمهای با صلابت پدر نگاه كردی و آرام گرفتی:‏‎ ‎‏“پدر جان! جعده را برای نماز بفرستید‏‎.‎‏‏‎ و‎ ‎پدر فرمود‎: ‎لا مَفَرَّ‎ ‎مِن القَدَرِ‎ ،‎از قدر الهی گریزی نیست.‏‎ كودك شش ماهه ات را گرم در آغوشت می‌فشردی. سر و صورت و چشم و دهان و گردن او را غریق ‏بوسه كنی و او را چون قلب از‏‎ ‎درون سینه در می‌آوری و به دستهای امام می‌سپاری.‏‎ امام او را تا مقابل صورت‎ ‎خویش بالا می‌آورد، چشم در چشمهای بی رمق او می‌دوزد و بر لبهای به ‏خشكی نشسته‌اش بوسه می‌زند‎. پیش از آنكه او را به دستهای بی تاب تو باز پس دهد، دوباره نگاهش‏‎ ‎‏می‌كند، جلو می‌آورد، عقب ‏می‌برد و ملكوت چهره‌اش را سیاحتی می‌كند‎. اكنون باید‎ ‎او را به دست تو بسپارد و تو او را به سرعت به خیمه برگردانی كه مبادا آفتاب سوزنده‏‎ ‎نیمروز، گونه‌های لطیفش را بیازارد‎. اما ناگهان میان دستهای تو و بازوان حسین،‎ ‎میان دو دهلیز قلب هستی، میان سر و بدن لطیف علی ‏اصغر، تیری سه شعبه فاصله می‌اندازد و خون كودك شش ماهه را به صورت آفرینش می‌پاشد‎. ‎نه ‏فقط هرملة بن كاهل اسدی‎ ‎كه تیر را رها كرده است، بلكه تمام لشكر دشمن، چشم انتظار ایستاده ‏است تا شكستن‎ ‎تو و برادرت را تماشا كند و ضعف و سستی و تسلیم را در چهره هاتان ببیند‎. امام با‎ ‎صلابت و شكوهی بی نظیر، دست به زیر خون علی اصغر می‌برد، خونها را در مشت می‌گیرد و‎ ‎به آسمان می‌پاشد. كلام امام انگار آرامشی آسمانی را بر زمین نازل می‌كند‎: نگاه‎ ‎خدا، چقدر تحمل این ماجرا را آسان می‌كند‎. این دشمن است كه در هم می‌شكند و این‎ ‎تویی كه جان دوباره می‌گیری و این ملائكه‌اند كه فوج فوج ‏از آسمان فرود می‌آیند و‎ ‎بالهایشان را به تقدس ‍ این خون زینت می‌بخشند، آنچنان كه وقتی نگاه ‏می‌كنی یك قطره‏‎ ‎از خون را بر زمین، چكیده نمی‌بینی.‏آفتاب در حجاب؛‎ ‎پرتو هشتم؛ سید مهدی‎ ‎شجاعی





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 860]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن