واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: همشهری_ او كارش را دوست داشت. كارش را بلد بود. وقتي شروع به كار ميكرد با چنان علاقهاي، تمام وجودش را وقف كار ميكرد كه اغلب، گذر زمان را احساس نميكرد. به چيزي به نام «اضافهكار» اعتقادي نداشت، برايش اين مهم بود كه آن بخش از كار را كه امروز به عهده گرفته بود تمام كند يا لااقل به ساماني برساند. اما هميشه مانعي وجود داشت. هميشه اتفاقي غيرمنتظره ميافتاد كه او را خسته ميكرد. هميشه كسي بود كه شوق و عشق او را از بين ببرد و احساس شور و شادي او را تبديل به خستگي كند و اين كه «براي امروز ديگر بس است. بايد بروم خانه» جمله تكراري و هر روزهاي بود كه به ذهنش ميرسيد. آن مانع خستهكننده حضور يك فرد به نام «مدير» بود كه به نظر او اصلاً اين عنوان برازندهاش نبود. طيفي از مديران با غرور كاذب تسخير شدهاند. حتي زماني كه نميدانند چه كنند، نياز به اعمال قدرت و كنترل دارند. زماني كه براي همه واضح است كه در اشتباهند بر درستي و بر حق بودن خود پافشاري ميكنند. اين افراد معمولاً از كارمندان خود، حمايت چنداني نميكنند. حتي زماني كه كسي نسبت به شغلش علاقهمند باشد. او را با عناويني مثل ناهماهنگي با مجموعه كنار ميگذارند. يك كارشناس روابط عمومي در مورد محيط كارش نظر جالبي دارد. وي ميگويد: محيط كار برايم وقتي مهم است كه بدانم با چه كساني كار ميكنم، چقدر با آنها احساس نزديكي دارم و اغلب به ساعتهاي طولاني كار اهميت نميدهم. كار هر چقدر كه سخت باشد به نظرم سخت نميآيد وقتي كه با مدير و همكارانم احساس راحتي دارم. طبعاً همه ما ميخواهيم در كار مورد توجه قرار گيريم. ميخواهيم باور داشته باشيم كه ما نيز به همان اندازه رؤسايمان براي شركت باارزش هستيم و اين، كاملاً درست است. زيرا قسمت اعظم زندگي خود را در كار سپري ميكنيم. اما معمولاً اين اتفاق نميافتد و همين مسئله موجب نارضايتي از كاري ميشود كه سالها به آن اشتغال داشتهايم. اما فقط كارمندان جز نيستند كه از شغل خود ناراضياند برخي مديران مياني هم چنين وضعي دارند. حسابدار و مدير مالي هر مؤسسه يا سازماني، بخش عظيمي از بار كاري را به دوش ميگيرد كه شايد سنگيني كارش، خيلي به نظر نيايد. حسين راستگو، يكي از همين مديران است و دائماً مورد اعتراض است، هم از جانب كارمندان و هم از جانب مديران. احساس ميكند كه تمامي خدمات وي ناديده گرفته ميشود و اصلاً در كارش پيشرفتي ندارد و در واقع اصلاً تلاشهايش، ثمرهاي ندارد و عزت نفس وي ضعيف شده. تمامي اين حالات را به خاطر ديدگاه رئيس خود ميداند كه كارهايش را بيمقدار كرده و قدر او را ندانسته است. «مديراني كه با ارزشهاي معنوي كار ميكنند خود را به ياري كارمندان متعهد و ملزم ميدانند تا از مهارتها و استعدادهايشان به خوبي بهره ببرند. شور و شوقي كه او در ابتدا همراه خود آورده بود بر همه تأثير گذاشته بود. اما گويا «رئيس» خيلي از اين همه شور و اشتياق خوشش نميآيد. محيط كار را خشك و زير دستانش را ماشينهاي بيروحي ميخواست كه فقط كارشان را انجام بدهند. نه خلاقيتي نه ابتكاري و نه حتي هيچ ايدهاي، از نظر «رئيس» پذيرفته نبود. مجبور شد با آن محيط وداع كند. عشق و كار، اجزاي اساسي شادي و آرامش روان هستند. بسياري از لذتها و سرخوردگيهاي زندگي ما در يكي از اين دو يا هر دوي اين مقولات قرار ميگيرد.»هنگامي كه مردم دريابند كه شايستگي آنان در كار تأييد شده است خلاقيت و بازدهي آنان به سرعت بالا ميرود. وقتي به كارمندان توجه بشود و با آنها رفتار شايستهاي صورت بگيرد، آنان خدماتشان را به بهترين و كارآمدترين شكل ارائه خواهند داد و وقتي چنين اتفاقي بيفتد اعتبار و منزلت و سود و منفعت در دسترس خواهد بود.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 558]