تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):پرهيزكارى منافق جز در زبانش ظاهر نمى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829948776




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نگاهي به كتاب «پرواز از صخره‌هاي كردستان»ده حكايت از يك سردار خراسانيخبرگزاري فارس: كتاب «پرواز از صخره‌هاي كردستان» بر اساس ماجراهاي زندگي شهيد نورالله يزداني از سرداران استان خراسان نوشته شده كه در آن به ماجراهاي زندگي اين شهيد از دوران كودكي در استان خراسان تا شهادت در استان كردستان اشاره دارد.


واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نگاهي به كتاب «پرواز از صخره‌هاي كردستان»ده حكايت از يك سردار خراسانيخبرگزاري فارس: كتاب «پرواز از صخره‌هاي كردستان» بر اساس ماجراهاي زندگي شهيد نورالله يزداني از سرداران استان خراسان نوشته شده كه در آن به ماجراهاي زندگي اين شهيد از دوران كودكي در استان خراسان تا شهادت در استان كردستان اشاره دارد.
خبرگزاري فارس: كتاب «پرواز از صخره‌هاي كردستان» بر اساس ماجراهاي زندگي شهيد نورالله يزداني از سرداران استان خراسان نوشته شده كه در آن به ماجراهاي زندگي اين شهيد از دوران كودكي در استان خراسان تا شهادت در استان كردستان اشاره دارد.


به گزارش خبرنگار كتاب و ادبيات خبرگزاري فارس، مرور زندگي شهيدان در هر مقطعي از تاريخ، درس‌هاي آموزنده‌اي براي نسل‌هاي مختلف دارد كه بيشتر الهام گرفته از مفهوم ايثار و گذشت در راه آرمان‌هاي نيك انساني است. شهيدان مانند چراغ‌هاي فروزان، راه روشن زندگي صالح را بر راه گم كرده‌ها نشان مي دهند و اين راز ماندگار ياد و نام شهداست. به بيان ديگر، شهيدان در تمامي ادوار تاريخ اسلام، به ما بيش از هر چيز درس«زندگي» مي‌دهند. درس درست زيستن و خوب زندگي كردن و در نهايت در يادها و خاطرات، خوب ماندن.

در اين راستا، مرور گوشه‌هايي از زندگي سردار شهيد «نورالله يزداني» در كتاب «پرواز از صخره‌هاي كردستان» خالي از لطف نيست. اين كتاب به قلم علي الله سليمي، داستان نويس معاصر به تحرير در آمده و در آن، سادگي و بي ريا بودن شخصيت شهيد يزداني در زندگي فردي و اجتماعي او موج مي‌زند. در ابتداي كتاب كه به بيوگرافي شهيد «نورالله يزداني» پرداخته، نويسنده از تولد اين شهيد مي‌گويد. شروع اين بخش خبر از سادگي و سخت كوشي پدر و مادر اين شهيد مي‌دهد. با يك توصيف زيبا و دلچسب ماجراي تولد نورالله گفته مي‌شود كه ما را با ماهيت زندگي او آشنا مي‌كند. در اين بخش نويسنده اطلاعات مفيد و مختصري از كودكي، نوجواني و سپس جواني و شهادتش به طور مختصر و مفيد به خواننده ارائه مي‌دهد. در ادامه، چند روايت مستقل، اما به هم پيوسته، كل ماجراهاي زندگي شهيد يزداني را براي خواننده شرح مي‌دهد.

در روايت اول، به يك مسابقه محلي پرداخته مي‌شود كه در آن، احمد برنده چند ميدان است و دچار غروري كاذب شده و حالا اين بار طرف مقابلش نورالله است. احمد با اطمينان از برد وارد مسابقه مي‌شود ولي بر خلاف تصورش نورالله از او مي‌برد. اين اتفاق در روايت قابل حدس است اما رويداد غيرمنتظره آنجا رخ مي‌دهد كه با يك نوجوان هفده ساله طرفيم كه قاليچه جايزه را به بازار برده و مي‌فروشد و جالب تر آنكه مادر نورالله بي اطلاع از اين ماجرا قاليچه را در بازار مي‌بيند و توسط صاحب مغازه پي مي‌برد كه پسرش قاليچه را فروخته تا پولش را صرف قسمتي از جهيزيه دختري فقير كند. نويسنده در اين روايت با ترفندي بكرماجرا را به صورت مستقيم لو نمي‌دهد، بلكه آن را از نگاه مادر او و سوالي كه در مورد قاليچه برايش ايجاد شده، مطرح مي‌شود و توسط صاحب مغازه ماجرا روشن مي‌گردد.

روايت بعدي با عنوان «دعايي كه مستجاب شد»، يك موضوع ساده است كه با يك قالب و ساختار خوب مطرح مي‌شود. ماجرا در يك پادگان نظامي شروع و شادي‌ها و جريان داشتن زندگي در اين پادگان با بازي و شوخي‌هاي بچه‌ها نشان داده مي شود و غم غصه از جنس دنيايي و مادي در آنها راه ندارد. بعد ماجرا با تبحر و ايجاد يك سوال كه چه به سر پاي سيد آمده؟ ادامه پيدا مي كند. كاراكتر علي اكبر در اين داستان كه راننده گردان است، انتخاب مي شود تا جواب سوال خويش و سايرين را بگيرد. مهرباني و دلسوزي هاي علي اكبر او را از حالت تيپ در اين ماجرا در آورده و غالب شخصيتي به او مي دهد. سيد نيز با خوشرويي جواب سوال را مي دهد و تعجب همگان را برمي انگيزد. چون جواب چيزي نيست كه بتوان حدس زد. همه اين پاي سيد را نتيجه يك بلا مي دانند در حالي كه پاي سيد نتيجه يك شفاست. انگار خدا امام رضا (ع) را واسطه كرده تا سيد در بستر از دنيا نرود و مرگي با عزت نصيبش شود، چون خود نورالله نظر كرده كه با شفاي پايش به خدمت خلق خدا در آيد. خداوند هم كه مهربان ترين مهربانان است نمي تواند اين هديه را ناديده انگارد و نپذيرد. بعد سيد با دستور حمله به سمت سفره صبحانه ذهن بچه ها را از اين موضوع منحرف مي كند.

ماجراي بعدي ديدار با حضرت امام خميني (ره) است. روايتي زيبا از يك آرزو و توصيفي دلنشين از رسيدن به آرزوي قلبي سيد و ديدار با رهبر محبوب و دوست داشتني انقلاب اسلامي كه همواره مشوق اصلي رزمندگان بود تا با ايمان به خدا و رهبري او به پيروزي برسند و اين اتفاق هم افتاد. توصيف هاي نويسنده در لحظه ديدار با امام(ره) به خوبي بيان شده است:«لحظه اي نگاهش به نگاه امام گره خورد. صداي قلبش را شنيد. امام رو به سيد لبخند زد.»

جالب ترين جمله اين روايت جايي است كه وقتي امام وارد مي شوند، همه شعار لبيك مي دهند ولي سيد از ترس اينكه جلوي صف عقب بيفتد و از امام دور شود، دستش را از نرده هاي بالكن رها نمي كند. اين عكس العمل او در لحظه ي ديدار جالب و در خور توجه است.

«گلداني براي گلهاي خندان»، اين نام پنجمين روايت است، كه شايد بتوان گفت تراژيك ترين روايت از اين مجموعه است. تراژدي كه خود از دل يك تراژدي برخاسته، زيرا كه جنگ و ميدان جنگ خود يك تراژدي است اما ديدن مدرسه اي خالي از بچه هاي مدرسه با ديوارها و پرچم سوراخ شده و گلوله خورده، غير از اندوه براي يك انسان گوياي چه چيز ديگري مي تواند باشد؟ براي يك رزمنده كه در ميدان جنگ غران به سمت دشمن حمله مي كند، خيلي سخت است ديدن چنين تصاويري. تصور كردن بچه هاي اين مدرسه وقتي كه غافل از همه جا و همه چيزناگهان دچار وحشت و كشتار مي شوند. نورالله حتما با خود تصور مي كند چرا؟ شايد با خود گفته اگر در آن لحظه حضور داشتم و رودر روي دشمن مي جنگيدم نمي گذاشتم اين بچه ها به اين شكل وحشت كنند و كشته شوند. آخر مگر گناه آنان چه بود؟ حال يك رزمنده در مواجه با چنين موقعيتي به شدت دراماتيك است كه توسط نويسنده به شكلي زيبا بيان شده است و اين روايت را به صورت بهترين و به ياد ماندني ترين روايت اين مجموعه در آورده است. زيباترين و پرعمق ترين جاي اين روايت در اين دو خط خلاصه شده: «وارد كلاس شد. سه نيمكت شكسته و وارونه شده بود. روي تخته سياه نوشته شده بود: دو بار از ميهن خويش را كنيم آباد.

اين چند خط مي تواند خواننده كتاب را از هر قشر و با هر نوع سطح فكري كه هست، منقلب كند. سيد با ديدن اين صحنه ها به ياد بچه هاي مدرسه، پرچم را عوض مي كند و دستور مي دهد مراسم صبحگاهي در حياط مدرسه برگزار شود. اين زيباترين و انساني ترين عملي است كه يك رزمنده مي تواند در كنار جنگيدن انجام دهد. نويسنده در روايت ما را به سال ها بعد مي برد كه جلال در مقابل مدرسه مي ايستد و با عينكش سعي در خواندن نام مدرسه دارد كه نوشته شده: مدرسه شهيد يزداني. البته نويسنده در اينجا فراموش كرده نام كوچك شهيد را بنويسد و به جاي كلمه مدرسه بايد دبستان (مقطع) را مي نوشت.

موضوع روايت بعدي مربوط به رزمنده ايست كه در هنگام پاسباني در شب، خوابش مي برد. خوابش اينقدر عميق است كه خواب هم مي بيندو با توپ و تشر سيد مواجه مي شود. زيرا در موقع خواب اسلحه اش گم شده است. اين بخش به جدي بودن ميدان جنگ و بازيچه نبودن آن اشاره دارد. در آخر روايت متوجه مي شويم سيد اسلحه را برداشته و با اين عمل سوالي در ذهن خواننده ايجاد مي كند و با اين سوال وجدان خواننده را به ميان مي آورد تا خواننده خود پاسخگو باشد و در ذهن خويش به قضاوت بنشيند و سوال ايجاد كند. مثلا از خود بپرسد اگر به جاي سيد دشمن اسلحه را برمي داشت چه اتفاقي مي افتاد؟ و...

«هوا تاريك بود و آسمان صاف صاف. ستاره ها در آسمان سورمه اي رنگ كردستان چشمك مي زدند.» با اين تركيب زيبا قسمت داستاني «پلنگ صخره هاي سخت» آغاز مي شود. شروع داستان با مجيد است. مجيد به عنوان يك رزمنده كه چهار ماه است مرخصي نرفته، مشغول نگهباني است و در روياهاي خود سير مي كند. به هفته ي آينده، مرخصي، نامزدش، چگونگه برگذاري عروسي و در عين حال به نگهباني اش فكر مي كند. فرمانده نيز به دنبال بيسيم چي خوب و وارد به سيستم مي گردد.

امير جوان ورزشكار و وارد به سيستم هاي مخابراتي از تهران براي اين امر مي آيد. از اين به بعد داستان با حضور امير پيش مي رود و ديگر ما مجيد را نمي بينيم. گروه به فرماندهي سيد آماده براي عملياتي سخت و رودررو با ضد انقلاب ها مي شود. اين بار محل مورد نظر روستاي «چتر» واقع در استان كردستان با موقعيت جغرافيايي سخت و كوهستاني، است.

بچه هاي گروه مخفيانه مستقر مي شوند. امير با چرخاندن پيچ دستگاه متوجه مي شود دشمن از حضور آنها در اينجا مطلع شده پس سيد را در جريان مي گذارد. عمليات به فرماندهي سيد يزداني آغاز مي گردد و بعد از نبردي سخت گروه به پيروزي مي رسد. چند نفر از بچه ها شهيد شده اند كه يكي از آنها مجيد پارسا همان نگهبان اول داستان است. در اين ماجرا با وجود بيسيم چي واردي مثل امير كه با زيركي اش گروه را مطلع كرد و فرماندهي صحيح سيد نورالله، كاراكتر اصلي مجيد است. زيرا داستان حول محور او شكل گرفته، هرچند كه حضوري به ظاهر كمرنگ دارد. اين قدرت نويسنده است كه داستان را با مجيد و آرزوهايش شكل مي دهد و ديگر توضيحي اضافه در مورد كاراكتر مجيد نمي دهد تا در آخرين لحظه از او استفاده اي كليدي و موثر كند. اين از نقاط قوت داستان است.

در «ميني بوس تهران الف» كه نام روايت بعدي است. سيد به بهانه سر زدن به بستگان با علي راهي سقزمي شوند. در آنجا ماموريتي انجام مي دهند. در راه برگشت سوار ميني بوس ضد انقلاب مي شوند كه در قالب مردم امي در حال سفر است. راننده به سيد و علي شك مي كند اما سيد با يك بازي و ترفند زيركانه به راننده و همراهان اطمينان مي دهد كه از خودشان است. سيد در يك موقعيت مناسب راننده و همراهان را لو مي دهد و مي فهمد كه راننده قادري جاسوس ضد انقلاب است.

در اين داستان نويسنده به طور مستقيم تر حضور سيد را در جبهه و جنگ مطرح مي كند و به نقش مهم او اشاره اي ملموس تر دارد. چون در داستانك هاي قبل ما فقط حضور سيد را به عنوان فرمانده بالاي سر بچه ها حس مي كرديم و مستقيما عملي از او نمي ديديم.

در اين ماجرا فراست فرمانده بسيار قابل توجه است زيرا اگر اين فراست نبود معلوم هم نبود چه به سر خودش، علي و سايرين مي آمد و شايد ضد انقلاب ها نقشه ي شوم خود را عملي مي كردند و... . آوردن گوشه اي از كارها و نقش هاي شهيد يزداني در جنگ در اين داستان به خوبي مطرح شده است و گره افكني و گره گشايي نويسنده در ادامه دادن اين ماجرا دلچسب و خوب نوشته شده است.

در روايت «پدر دلم گرفته» زبان راوي تغيير مي كند و اين بار درد دلي است از زبان دختر شهيد كه خود را با دختران ديكر مقايسه مي كند. مي خواهد نتيجه گيري كند. در جمله اي اين چنين مي گويد: «امروز صبح دلم گرفته. از دست خودم، از دست مردم دنيا.» در اين جمله پيداست به دنبال مقصري مي گردد تا اين واقعه (شهادت پدرش) را توجيه كند. شايد كمي از بار غمش سبك شود. با خود مي انديشد اگر پدرش به ميدان جنگ نمي رفت چه مي شد؟ آيا در اين صورت امروز دستش در دست پدر بود؟ آيا دليل آرامش يك دختر در كنار پدرش شهادت پدر او و امثال اوست؟ كم كم شكش را مي خواهد به يقين تبديل كند اما با خود مي گويد چرا من؟

در حالي كه مي داند كار پدرش كار عظيمي است و از هر كسي برنمي آيد. پس در آخر ماجرا شهادت پدر را حق مي داند اما مي گويد: « حق بدهيد گاهي دلمان بگيرد و برايشان دلتنگ شويم.» و با اين جمله خود را سرزنش مي كند و هم دلداري مي دهد. چون خوب مي داند كه در اين مورد بي انصافي مي كند چون خوب مي داند اگر پدرش به ميدان نمي رفت چه اتفاقي مي افتاد.

علي الله سليمي به عنوان نويسنده كتاب، از زبان دختر يك شهيد خوب نوشته و پرداختي عميق و درست از ماجرا دارد. چون يك دختر جوان حق دارد كه به سال هاي كودكي ، نوجواني و سپس جوانيش بدون وجود پدر فكر كند ، دلتنگ شود ، گله مند شود از تمام مردم دنيا. چون اگر خودخواهي انسان ها نبود هيچ غمي در دنيا وجود نداشت و خوب مي داند كه شهادت پدرناشي از همين خودخواهي است. پس دلش مانند دريا مي شود مي خروشد و جلو مي ايد و بعد عقب نشيني مي كند و خوشحال از اينكه پدرش جزء اين انسان هاي خودخواه و خودبين نبوده آرام مي شود. نويسنده با انتخاب اين نگاه خواسته تلنگري بزند به مردم جامعه ي خويش، تا بدانند كه آزادي و آرامش خود را مديون ايثارگران و شهيدان هستند و اين آسايش به راحتي بدست نيامده است.

و اما روايت آخر كه نويسنده ما را به سال ها بعد مي برد. داستان اين گونه است كه سرهنگ جانبازي در آسايشگاه به سر مي برد و دلش هواي زيارت امام رضا (ع) را مي كند. امام رضا به قول معروف او را مي طلبد پس راهي مشهد مي شود. بعد از زيارت به هواي سيد نورالله به بجنورد مي رود. در آنجا از چند نفر سراغ شهيد يزداني را مي گيرد اما كسي او و خانواده اش را نمي شناسد تاسف مي خورد كه چرا مردم شهيدان را فراموش كرده اند؟ سرانجام با پرسوجو قبر شهيد را پيدا مي كند و بر سر مزارش مي رود. نويسنده به اين وسيله خواسته خبر از شهادت او بدهد ولي به نظر من اين پايان زياد دلچسب نيست چون خواننده از ابتدا مي داند كه نورالله يزداني قرار است شهيد شود پس به دنبال چگونگي اين واقعه مي گردد كه در اين زمينه اطلاعي داده نشده است. و ما در اين مجموعه بيشتر با عمل اين شهيد نسبت به مردم جامعه غير از موضوع جنگ طرفيم و كمتر به عمل اين شهيد بزرگوار و كارهايش در جنگ برخورد مي كنيم.

--------------------------------------

نويسنده: محبوبه اسلاملو

--------------------------------------

انتهاي پيام/و

دوشنبه|ا|15|ا|اسفند|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 160]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن