واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: حکایت های دایی فتاح-1 / طوطی و مسکن ارزان تصور کنید زیر آفتاب داغ سر ظهر، پشت ترافیک معمول و متداول، آن هم حوالی چهار راه مولوی، دایی فتاح را ببینید که یک قفس در دست دارد که داخل آن یک پرنده نسبتا مردنی وجود دارد.
عصرايران - "حکایت های دایی فتاح" عنوان بخش جديد عصرايران است ؛ در اين بخش خواهيم کوشيد نگاهي متفاوت به مسائل و اخبار روز داشته باشيم ، نگاهي از رهگذر خاطرات و حکايت هاي خواندني. اين بخش را "محمد خسروي راد" يکي از نويسندگان خوب کشورمان خواهد نگاشت. ترجيح مي دهيم به جاي توضيح بيشتر در اين باره ، قسمت نخست را تقديم حضورتان کنيم. * محمد خسروی راد قرار نیست "دایی فتاح" را برایتان معرفی کنم. خودش هر از گاه از این پنجره اختصاصی سرک خواهد کشید و من و شما را با گوشه ای از شخصيت ویژه خویش آشنا می کند. ظرایف کردار و منش او، نماینده و نمادی از همه آدم هایی است که در سطوح مختلف کشور زندگی می کنند. حکایت های دایی فتاح، حکایت هر روزه ما و آن هایی است که برای اداره مملکت با همه توان تلاش می کنند و احیانا "حکایت" می آفرینند و احتمالا به مانند دایی فتاح ضرب المثل می شوند. چند قدم مانده به چهار راه مولوی، زیر آفتاب داغ سر ظهر بوق می زنم. اولا بوق می زنم، چون هستم و دوما بوق می زنم تا صدای بوق زدن سایر خودروها اذیتم نکند. بگذریم. تصور کنید زیر آفتاب داغ سر ظهر، پشت ترافیک معمول و متداول، آن هم حوالی چهار راه مولوی، دایی فتاح را ببینید که یک قفس در دست دارد که داخل آن یک پرنده نسبتا مردنی وجود دارد. باز هم بوق می زنم. البته این بار نه به دلایل فوق الذکر که برای صدا زدن دایی فتاح. آخر آدم در هر شرایطی باید بوق بزند و من این را خیلی وقت است که می دانم. رساندن دایی فتاح به مقصد، هم می تواند برای من یک تجدید قوا و روحیه باشد و به تلطیف حالم کمک کند و هم حس کنجکاوی ام را پاسخگو باشد که دایی این جا چه می کند و این پرنده مردنی که از نظر جثه چیزی بین طوطی و مرغ عشق است و شباهت های هم با این دو موجود دارد را برای چه خریده است. برق چشم های دایی فتاح نشان می دهد که کاملا روی فرم است شرایط برای یک مصاحبت در خودروی محصور در ترافیک آماده است. اول از همه می پرسم: "دایی! این چیه خریدی؟" " طوطیه دیگه، مگه طوطی ندیدی؟" با کمی سهله و سمحه می شد پذیرفت که آن پرنده مردنی یک طوطی باشد. اما چرا دایی فتاح آن را خریده بود؟ پول زیادی داشت یا وقت اضافه که به خورد و خوراک و بهداشت این پرنده مردنی برسد و ... "برای کسی خریدی؟" "نه، برای خودم" "چرا؟!" " می خوام کار اقتصادی کنم!" کار اقتصادی؟ آن هم دایی فتاح؟! طبیعی بود که تعجب کنم و از خنده نسبتا روده بر شوم. اگرچه مطمئن بودم که کار اقتصادی از جمله کارهایی است که قطعا از توان دایی فتاح خارج است اما به هر حال بهتر از این نمی شد. یک سوژه استثنائی برای گذران وقتی که قرار بود در ترافیک تلف شود. " خوب دایی نگفتی چطوری قراره کار اقتصادی کنی؟" دایی فتاح با وجود آن که نمی تواند درست حرف بزند واین را همه می دانند که او لکنت زبان شدید دارد و بعضی وقت ها برای ادای یک جمله به اندازه ساعت ها زمان لازم دارد، اما به هر زحمتی که بود توضیح داد که قرار است این پرنده که به قول خودش طوطی است را بزرگ کند و به او حرف زدن یاد بدهد و بعد کار اقتصادی بکند. به عبارتی آن پرنده را 500 هزار تومان خریده و قرار است پس از طی مراحل فوق الذکر آن را 5 میلیون تومان بفروشد و... راستش دیگر نمی توانستم از مصاحبت با دایی لذت ببرم موضوع آن قدر پیچیده بود که سردرد همیشگی ام عود کرد. تصور این که کدام آدم از خدا بی خبری این پرنده رو به موت را توانسته به اندازه دو برابر حقوق و مزایای ماهانه دایی به او بفروشد و ادعا کند که اگر این طوطی حرف بزند آن را در همین چهار راه مولوی برایش 5 میلیون تومان می فروشد، بیش از آنکه خنده دار یا گریه آور باشد، تهوع آور بود. اصلا از کجا معلوم آن پرنده طوطی باشد؟ اگر هم باشد ازکجا معلوم با آن حال نزارش بتواند دو روز دیگر زنده بماند؟ اگر هم همه این ها اتفاق بیفتد چه کسی باید به او حرف زدن بیاموزد؟ دایی فتاح؟ او که هزار نفر باید به خودش حرف زدن یاد بدهد... تنها کاری که می توانم بکنم این است که داد بزنم سرش: "تو دیگه کی هستی دایی؟!" راستش را بخواهید وقتی فکرش را می کنم خیلی حق با من نیست. این ویژگی ها چندان اختصاصی دایی فتاح ندارد. روزانه بارها و بارها از این دست کارها توی مملکت ما اتفاق می افتد. محض اطلاع اینکه، طوطی دایی بعد از ظهر همان روز مرد. حال وقت آن است یک خبر را با هم مرور کنیم: ایران درتانزانیا مسکن ارزان میسازد وزیر جهاد کشاورزی از امضای تفاهمنامه برای ساخت مسکن ارزان قیمت باتلاش شرکتهای ایرانی در تانزانیا خبر داد. محمدرضا اسکندری در پایان چهارمین کمیسیون مشترک اقتصادی ایران و تانزانیا در جمع خبرنگاران با اشاره به تاخیر پانزده ساله در برگزاری کمیسیون اقتصادی میان دو کشور به زمنیه های همکاری مورد توافق با طرف تانزانیایی اشاره کرد و گفت :در بخش های صنعت ، کشاورزی و گردشگری و ساختمان توافق های کلی صورت گرفت که بر اساس آن زمینه هایی فراهم می شود تا شرکت های ایرانی بتوانند در بخش هایی چون کشاورزی، ساخت مسکن ارزان قیمت و مسائل مربوط به صنعت گردشگری و میراث فرهنگی در تانزانیا فعالیت کنند. وی افزود: همچنین قرار شده است شرکتی ایرانی سیستم رادیو و تلویزیون تانزانیا را دیجیتالی کند... . * از آن جایی که مشکل مسکن در مملکت خودمان حل شده و تخصص ویژه ای در ساخت مسکن ارزان قیمت داریم و از آن جایی که رادیو تلوزیون خودمان از سیستم آنولوگ به دیجیتال تبدیل شده و حالا نوبت کشور های دیگر است تا ... اصلا از همان اول که گفتم حکایت دایی فتاح حکایت همه ما است. حالا ضمن تاکید بر اینکه در آینده نزدیک با حکایت های دیگری از دایی فتاح آشنا شویم به مرور چند ضرب المثل زیبای فارسی بپردازیم: کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی. چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است. البته این ها به خبری که مرور کردیم ربط ندارد بیشتر به حکایت طوطی خریدن دایی مربوط است!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 409]