تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1828004570




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تجربه شيرين شكست


واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: تجربه شيرين شكست
در آستانه انتخابات مجلس شوراي اسلا مي، مطالعه خاطرات كانديداهاي انتخابات گذشته مي تواند جذاب باشد. آقاي رسول ذوالفقاري، كانديداي هفتمين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلا مي در سال 1382 از دماوند و فيروزكوه بودكه در انتخابات شكست خورد اما خاطرات روزانه خود از آن روزها را در قالب متني با عنوان «تجربه شيرين شكست» در اختيار روزنامه مردم سالا ري قرار داده است. آنچه از امروز در قالب هفت شماره در همين صفحه از روزنامه مي خوانيد، خلا صه اي از اين خاطرات است كه اگرچه د ر منظر اول، شخصي به نظر مي رسد اما در بطن خود، حاوي تجربيات جالبي از انتخابات مجلس در يك شهرستان است كه پيامهاي مختلفي هم دربردارد. اولين قسمت از اين خاطرات را امروز و قسمتهاي باقيمانده آن را طي 6 روز آينده در همين صفحه مي توانيد مطالعه كنيد.

زمان در حركت است و يك آن متوقف نمي شود. زمان ما را با خود مي برد و تمام بيست و چهار ساعت فرصت شبانه روزي ما را مي بلعد. وقتي ساعت از بيست و سه و پنجاه و نه دقيقه گذشت روز جديدي آغاز مي گردد و روز قبل تبديل به ديروز و گذشته مي گردد. وقتي باز مي گرديم و به بيست و چهار ساعت سپري شده گذشته نگاه مي كنيم فقط بخشي از آن را به ياد مي آوريم. اين بخشهاي به ياد مانده دوره هاي زماني هستند كه طي آن خاطرات انسان شكل مي گيرد. خاطره، رفتار، تفكر يا احساسي است كه در زمان يا دوره زماني مشخصي بروز يافته و ماندگاري ذهني پيدا كرده است. طي انتخابات هفتمين دوره مجلس از زمان تصميم گيري نسبت به ثبت نام در نامزدي انتخابات تا اعلام نتيجه نهايي انتخابات، رفتار، افكار و احساساتي را مشاهده و تجربه كرده ام كه سراسر ماندگاري ذهني داشته است و شايد لحظه لحظه آن روزها در ذهن من آماده بازنوازي باشد. خاطره اي تمام عيار كه شيريني و تلخي هاي زيادي را در خود دارد. در اين مجموعه قلم زحمت تدوين اين خاطره را تقبل نموده كاغذ اين فرصت را در اختيار قلم نهاده است، بي مزد و منت. گرچه ما عادت به تدوين تجربيات و ارائه آن به ديگران نداريم. ولي به دليل اينكه من "خودم" هستم و با ديگران احتمالا متفاوت، دست به چنين كاري زده ام. اميد كه مفيد واقع گردد.

سه شنبه 82/9/25 - يك جرقه ذهني

تازه به خانه رسيده ام، خسته ام، آبي به سر و صورت مي زنم و منتظر چاي، روي مبل لم مي دهم. سارا و سروش سروصداي زيادي به راه انداخته اند. مدام داد و بيداد مي كنند و با هم درگير مي شوند. سر اسباب بازي يا كانالهاي تلويزيون، يا مداد رنگي ها و ... سارا سراغ تلويزيون مي رود و كانال را عوض مي كند، سخنان مقام معظم رهبري پخش مي شود. گوش مي سپارم. مشروح سخنان رهبر در گلزار شهداي قزوين در حال پخش است. عمده سخنان معظم له پيرامون انتخابات مجلس شوراي اسلامي است. مي فرمايند: برگزاري انتخاباتي مطلوب يعني انتخاباتي سالم، آزاد، بر اساس قانون و با حضور پرشور و نشاط مردمي كه شركت در انتخابات را وظيفه اي ديني مي دانند مي تواند منجر به تشكيل مجلسي حقيقتا مطلوب شود. معظم له با اشاره به سخنان امام خميني (رض) كه مجلس را عصاره فضايل ملت مي ناميدند. افزودند: حضور هر چه بيشتر مردم در روز راي گيري، كارآمدي و اعتبار مجلس را افزون مي كند و نمايندگان ملت توان خدمت رساني بيشتري مي يابند. رهبر معظم انقلاب اسلامي در تبيين ويژگي هاي نماينده مطلوب به خصوصياتي همچون تدين و برخورداري از روحيه نشاط و اميد انقلابي اشاره كرده و افزودند: نماينده مطلوب كسي است كه علاوه بر ويژگي هاي ياد شده، خدوم امتحان داده، با كفايت، خوش نام و داراي برنامه باشد و ضمن روحيه جوان گرايي به جوانها اعتقاد داشته باشد. معظم له تاكيد كردند: كسانيكه چنين ويژگي هايي دارند بايد ثبت نام براي نامزدي انتخابات مجلس را وظيفه وجداني، اسلامي و ميهني خود بدانند و با رعايت مصالح حال و آينده كشور و جامعه در اين انتخابات ثبت نام كنند تا زمينه انتخاباتي پرشور فراهم شود.سفارش مقام معظم رهبري به داغ كردن و پرشور كردن انتخابات و نگراني ايشان از تلاش دشمنان در جهت كمرنگ شدن حساسيت هاي انتخابات، به شدت، مرا تحت تاثير قرار داد و به فكر فرو رفتم: من به عنوان يك شخص حقيقي چه مي توانم كرد و تكليف من چيست؟ نمي دانم چرا بيانات رهبري را به خودم گرفتم، و به تحليل اينكه نقش من چيست، و چه مي توانم بكنم پرداختم. مي توانستم تاثير از سخنان ايشان را فقط در حد شركت در انتخابات و حداكثر ترغيب ديگران به شركت در انتخابات خلاصه كنم. ولي فراتر رفتم، نمي دانم چرا نقشي بالاتر از يك شركت كننده معمولي در انتخابات را براي خودم قائل شدم و به چيزي وراي آن انديشيدم; انديشه نامزدي در انتخابات و داشتن سهم در داغ كردن انتخابات. سهمي در دادن اميد به جوانان و ترغيب آنان به شركت در انتخابات. تمام طول آن شب را به سنجش خود با معيارهاي موردنظر رهبري و اينكه آيا مي توانم نامزد انتخابات شوم يا خير، گذراندم. حس و حال عجيبي داشتم، حس و حال انجام تكليف، از آن نوع كه وادار به حضور در جبهه مي شدم و از آن نوع كه ...

چهارشنبه 82/9/26 - همراه با جرقه ذهني

تمام طول روز را با انديشه نامزدي در انتخابات سپري كردم و يافتن پاسخ براي تمامي سئوالاتي كه به ذهن مي آمد و مانند شبحي محو مي گشت.
- آخه بچه، تورو چي به نامزدي و نمايندگي و وكالت مردم؟
- با كدوم اعتبار مالي مي خواهي وارد ميدون بشي؟
- پدرت اهل سياست بوده يا مادرت كه مي خواهي راهشون رو ادامه بدي؟
- فكر عواقبش رو بكن، شايد تو عالم سياست از نون خوردن معمولي هم بيفتي؟
- بر فرض كه نامزد شدي، راي هم آوردي، چيكار مي توني واسه مردمت بكني؟
- باز هم فكر كن، همين دوتومن پولي كه با بيست سال كارگري درآوردي ازدست ندي؟
- خطاب رهبري به امثال تو كه در عالم سياست جوجه اي، نيست، بزرگتر از تو و صالح تر از تو آنقدر هستند كه تو به گردشون هم نمي رسي.
- اصلا كي تورو مي شناسه كه بهت راي بده؟
- و ...
سعي كردم كمي زودتر از هر روز و حدود ساعت 6 به منزل بروم. همسرم فهميد كه مرا چيزي مي شود، حس و حالم نشان مي داد، بالاخره زبان باز كردم و گفتم:
- مي خواهم براي انتخابات مجلس كانديدا شوم.
با نگراني خنديد. خيلي جدي نگرفت. ولي پرسيد: براي كجا مي خواهي كانديدا شوي؟
- براي دماوند.
اهل روستاي سربندان از توابع دماوند هستم، تا پانزده سالگي را آنجا بوده ام و در حركت انقلاب در اين روستا نام و نشاني از خود به جا گذاشته ام. بعد از پيروزي انقلاب نيز با جمعي از دوستان اقدام به تاسيس انجمن اسلامي محل كرديم و در دوراني كه فعاليت انجمن هاي اسلامي مفهوم خاصي داشت، از انجمن هاي اسلامي موفق منطقه بوديم. مدت كوتاهي هم در واحد بسيج مشغول فعاليت بودم.
بنابراين در اين منطقه پايگاهي نسبي داشتم كه انتخاب را برايم آسان تر مي كرد.
با توجه به اينكه در تصميم خودم مردد بودم بين نماز مغرب و عشا» استخاره اي به قرآن زدم. آيات 94و 95 سوره حجر، پاسخ داده شد.
فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين (94) انا كفيناك المستهزئين (95)
پس تو به صداي بلند آنچه ماموري به خلق برسان و از مشركان روي بگردان (94)
همانا ما تو را از شر تمسخر استهزاكنندگان محفوظ مي داريم (95)
كاش استخاره نگرفته بودم. وضع بدتر شد. در متن آيه ماموريتي نهفته بود كه نمي دانم چرا باز به خودم گرفتم، به ويژه آنكه "تو را از شر تمسخر استهزا»كنندگان محفوظ مي داريم." حالا ديگر انتخاب برايم خيلي سخت شده بود. كاش استخاره نگرفته بودم. در آن صورت مي توانستم موضوع را فراموش كنم ولي حالا نمي شد، فكر كردم اگر به استخاره توجه نكنم مرتكب گناه مي شوم. يا نبايد به قرآن رجوع مي كردم يا اينكه موضوع را بپذيرم.
شب سختي را گذراندم. بسيار سخت، بار وظيفه اي را كه به دوشم احساس مي كردم سنگين تر شده بود. خيلي با خودم كلنجار رفتم، ولي بالاخره به تصميم رسيدم:
- با استعانت از ايزدمنان كانديدا مي شوم.

پنج شنبه 82/9/27 - ثبت نام

بعد از صبحانه كپي مداركم شامل شناسنامه و مدرك تحصيلي و پايان خدمت را برداشتم و به راه افتادم. هم اضطراب داشتم و هم نوعي شادماني در درونم مي جوشيد، تصميم بزرگي گرفته بودم، در راه به عواقب كار فكر مي كردم. بشود يا نشود؟ بشود چه شود؟ نشود چه شود؟ ساعت 11 بود كه به فرمانداري دماوند رسيدم.
- براي ثبت نام نامزدي انتخابات آمده ام.
- مدارك را از من خواستند، كپي مدارك را ارائه دادم. گفتند اصل مدارك هم براي تطبيق لازم است، قرار شد براي فردا كه آخرين روز ثبت نام بود مراجعه نمايم.
از فرمانداري بيرون آمدم، به منزل برادرم در گيلاوند رفتم، در مقابل تعجب آنها توضيح دادم كه دليل حضورم در آنجا چيست. برادرم علي استقبال كرد و تشويق كرد كه بسيار كار خوبي كرده ام. علي شش سال از من بزرگتر است. احساس مي كنم همديگر را خيلي دوست داريم. بهر حال برخورد مثبت و توام با تشويق او دلگرمي ام را بيشتر كرد. ناهار را در خانه برادرم خوردم و بعد از ناهار به تهران برگشتم.
همسرم پرسيد: چه شد؟ كانديد شدي؟
- نه، مدارك را نبرده بودم بايد فردا مجددا برگردم.
گفت: ول كن، كانديدا نشو.
فكر نمي كرد جدي باشم، حرفهاي اوليه ام را جدي نگرفته بود. عكس العمل خاصي هم نشان نداده بود. حالا مي فهميد كه در تصميم جدي هستم، حالا نگراني را مي شد در چهره اش و از كلامش ديد. نتوانستم خيلي او را قانع كنم. علاقه اي به كار و فعاليت هاي سياسي ندارد.
سعي كردم دلايل را برايش توضيح دهم، چيزهايي مانند حس مسئوليت در مقابل خدا و مردم، از آن حرفهاي اول انقلاب "چه كسي مسئول است؟" و اينكه مي توانم به مردم خدمت كنم، و اينكه رنجديده ام و مردم پائين دست را خوب مي فهمم، ولي جذابيتي برايش نداشت. او زندگي آرام و با صميميت فعلي ما را دوست دارد و نمي خواهد اين زندگي ساده و صميمي آسيب ببيند. شب به آقاي ماش زنگ زدم. از دوستاني است كه از ابتداي انقلاب تاكنون ارتباط دوستانه خوبي داشته ايم و آغاز آن نيز تاسيس انجمن اسلامي محل بوده است. موضوع را برايش شرح دادم، از تصميمم گفتم، از رفتن به فرمانداري، از موكول شدن ثبت نام به فردا و نظرش را جويا شدم. استقبال خوبي نشان نداد ولي تاكيد كرد "فردا برو ثبت نام كن، بگذار در ليست قرار بگيري، بعد مي توانيم روي موضوع بيشتر صحبت كنيم، ولي اگر كانديدا نشوي، فرصت از دست مي رود." قرار شد فردا بعد از ثبت نام به مسجد محل بروم و دوستاني را كه در آنجا جلسه دارند را ببينم و طرح موضوع كنم. شب سختي را گذراندم، بسيار سخت. نمي دانستم از استقبال بي حال آقاي ماش خوشحال باشم يا ناراحت. اگر بقيه دوستان هم اينگونه برخورد كنند؟ اصلا چقدر بايد به نظر دوستان قديمي اهميت بدهم. و آيا مي شود از كنار قضيه به سادگي گذشت، اگر كسانيكه آنها را دوست مي پنداريم انگيزه حمايت و كمك نداشته باشند؟ باز هم بايد ماند يا بايد رفت؟

جمعه 82/9/28 - مواجهه با دوستان

راه مي افتم به سمت دماوند. به فرمانداري مي روم، مداركم را مي دهم و ثبت نام مي كنم. نامم در ليست نامزدهاي هفتمين دوره انتخاب مجلس شوراي اسلامي منطقه دماوند و فيروزكوه ثبت مي شود. تا اينجاي كار چقدر ساده است. همه مي توانند به شرط داشتن مدرك تحصيلي فوق ديپلم ثبت نام كنند. نام آنها ثبت شود و تمام مردم هم از آن باخبر مي شوند. بد هم نيست. مخصوصا اگر خوش خيال باشي و ثبت نام را معادل راي آوردن، نماينده مردم شدن، چهار سال در مجلس حضور داشتن و در قامت شخصيت سياسي و دولتمرد و قانونمرد نام و نشاني به ثبت رساندن، بگيري و به آن دل خوش كني. خوش خيالي كه عيب نيست. از فرمانداري كه بيرون آمدم باز همان حس و حال اضطراب توام با شادماني در خانه جانم لانه كرد. طبق قراري كه با آقاي ماش داشتم به سربندان رفتم، روستايي كه در آن به دنيا آمده ام و خيلي دوستش دارم، پانزده سال مداوم در آنجا زيسته ام، تا پايان راهنمايي مشغول تحصيل بودم، بعد يكسال ترك تحصيل داشته ام و يكسال كامل را با زمستاني كاملا رها گذرانده ام كاملا رها از قيد درس و مشق، رها در كوه و دشت، رها در برف و كولاك و بوران، رها از هر شادي و سرشار از تلخكامي، آن سال شرايط ادامه تحصيل برايم فراهم نشده بود و فكر مي كردم اين بزرگترين ظلمي است كه عالم و آدم به من كرده اند، طي هشت سالي كه ابتدايي و راهنمايي را گذرانده بودم هميشه شاگرد اول بودم. ولي يكسال در توقف كامل گذشت، سالي كه دلخوشي زمستاني ام غوطه خوردن روزانه در برف بود و دلخوشي شبانه ام كتابهاي داستاني كهنه و رنگ و رو رفته خاك خورده در گنجه ها و امانت گرفته از ديگران بود.مستقيم به مسجد رفتم، مسجدي داريم با بوي گل ياس و عطر گل محمدي، شايد بزرگترين مسجد منطقه دماوند باشد. با اين مسجد از اولين روزهاي كودكي كه پا به زمين باز كرده بودم رفيق هستم. آقايان ماش، حام، آنج، عانخ، منم و سار داخل مسجد بودند، ظاهرا جلسه اي داشتند در باب حل مسائل روستا. با ديدن من در ظهر جمعه داخل مسجد كمي تا قسمتي تعجب كردند، بعد از احوالپرسي، دليل حضور مرا در آن وقت روز در مسجد پرسيدند. و من گفتم: امروز به فرمانداري رفته ام و براي نامزدي مجلس ثبت نام نموده ام آقاي حام با تركيبي از لبخند و عصبانيت گفت: تو غلط كردي. با همان تركيب پاسخ دادم: هيكلت غلط كرده و همه خنديدند.
به سادگي مي شد حدس زد كه آقاي حام قبلا قولش را به كانديداي ديگري داده است و قطعا قول تبليغ، جمع آوري آراي روستا و تحويل آن به كانديداي مورد نظرش را هم داده است. ولي خوش خيالي كردم، فكر كردم رفاقت گذشته و توانايي خودم در جذب ديگران موجب جذب او خواهد شد و او در جايي كه من هستم به ديگري دل نخواهد بست. آقاي انج پكر شد طوري كه سر، گردن و شانه هايش چند ميليمتري پائين رفت و نگاهش نگران كننده بود. آقاي ماش بگونه اي برخورد كرد كه انگار تازه دارد خبر را مي شنود، آقاي منم نگاهي از سر خشم به من انداخت كانه "عاقل اندر سفيه". آقاي سار لبخند گرمي زد و استقبال كرد. آقاي عانخ كه نقش رهبري و هدايت اين جمع را بعهده دارد سوار جو شد و تبريك گفت. ولي سوال كرد چرا؟
- سخنان آقا اثر خاصي روي من داشته. يه جور حس تكليف رو به من القا كرده، بايد فضاي انتخابات را داغ كرد. فكر مي كنم من مي توانم اين نقش را ايفا كنم.
عانخ: خوب است. اين حس قابل تقدير است. ولي در همين حد داغ كردن انتخابات مي تواني فكر كني. نبايد اميدوار باشي كه راي بياوري. شما حداكثر مي تواني آراي سربندان را داشته باشي و اين آنقدر تاثيرگذار نيست كه اميد به انتخاب داشته باشي. خيلي منطقي صحبت كرد. سعي كرد تحليل بدهد و بگونه اي فضاي حاكم در منطقه را تصوير كند ولي مرا نرنجاند. او بهترين و صميمي ترين دوست من در پنج سال اول انقلاب، محدوده سالهاي 57 تا 62 بوده است. طي اين دوران اكثر پنج شنبه و جمعه ها را در كنار هم بوده ايم. ولي پس از آن ارتباط خيلي كمي با هم داشته ايم. گاهي در خلال صحبت هاي گذرا فهميده ام كه نسبت به مسائل سياسي تفاوت ديدگاه پيدا كرده ايم. تا يادم نرفته بگويم كه من در حوزه هاي ارتباطات، مهارت هاي رفتاري و ارتباطات غيركلامي مطالعات وسيعي داشته ام، بنابراين در برخورد با افراد بر اساس تركيب گفتار و نشانه هاي غيركلامي رفتار، افراد و ديدگاهشان را تحليل مي كنم.
قرار شد بعدازظهر ساعت دو در منزل ما جلسه اي داشته باشيم و روي موضوع كانديداتوري بنده بيشتر صحبت كنيم.
به منزل رفتم بخاري را روشن كردم، ميوه اي را كه خريده بودم شستم و چايي را آماده كردم و بعد از خوردن دو تخم مرغ نيمرو منتظر آمدن دوستان شدم. تنها بودم. از آن تنهايي هايي كه مثل نماز مي ماند، مثل دعا، بي حضور هيچ كس فقط خدا را حس مي كني. هوا نيمه ابري بود، آفتاب بي رمقي از پنجره داخل اتاق نشسته بود. آفتابي زرد. بيرون روي زمين برفهايي كه از پشت بام پاك شده بود روي هم خوابيده بودند. درخت گوجه سبز بدون برگ و با شاخه هايي خشك سلام كرد و مرا به دوران كودكي برد كه با كمك خدا كه مرا نگه مي داشت تا از روي درخت نيفتم، گوجه سبز مي كندم و ترش، خرت و خرت مي جويدم. زنگ به صدا درآمد، اول برادرم علي آمد. بعد عانخ، بعد ماش، بعد منم، بعد سار. آنج اصلا نيامد و حام طاقچه بالا گذاشت و بعد از چند تماس مكرر آمد. صحبت شد كه چه كنم و چه شود؟ كسي كمك خاصي نكرد. حام ساكت بود و بي نظر. عانخ تحليل كرد و پيشنهاد داد: با توجه به فرصت كمي كه داري ابتدا بايد به فاميل تكيه كني و همه آنها را بسيج كني، پس از آن مي تواني روي كمك و همفكري اهالي روستا حساب باز كني و در نهايت روي منطقه. ولي مجددا تاكيد كرد انتظار موفقيت نبايد داشته باشي، زيرا در منطقه دماوند و فيروزكوه انتخابات كاملا سياسي است و رقابت بين جناح راست و چپ است و افراد مستقل و بدون حمايت جناحي راه به جايي نمي برند. حرفهايش تحليلي و منطقي بود. خودم هم اميد به راي آوردن نداشتم. با نوعي احساس تكليف، فقط مي خواستم اثرگذار باشم.
به منم، نگاهي كردم و درخواست كمك كردم. نگاهي انداخت كه مي خواست زهره ترك ام كند ولي زهره ترك نشدم و گفت كه: الان كه آمده اي ديگر دير شده است، مردم تصميم خودشان را گرفته اند. مي داني كه بنده براي كسي كار تبليغي نمي كنم و ...
براي اينكه تكليف را روشن كنم پرسيدم: اصلا تو به من راي مي دهي؟
چشم دراند، خيره شد، سري تكان داد و در كمال خشم و صداقت گفت: نه!
با تعجب گفتم: نه! تو روزي مرا بهترين دوست خود مي دانستي، نامه كتبي تو را دارم كه در جبهه برايم فرستاده بودي، آنهمه تعريف و تمجيد و ابراز دوستي كجا رفته است. درست است كه سالها از هم دور بوده ايم ولي بخدا قسم من همان آدمم.
مسئله روشن بود، آقاي منم قولش را داده بود. آقاي حام هم كه از قبل تكليف را روشن كرده بود. آقاي ماش اصلا اهل تحرك سياسي و ايفاي نقش در فضاي انتخابات نيست. آقاي سار به استقبال شفاهي بسنده كرد و ...
خيلي جالب شد من حتي نتوانستم از دوستانم راي بگيرم تا چه رسد به غير، ولي از رو نرفتم و حتي مصمم تر شدم. جل الخالق!
يك اشتباه از من و يك ابزار، دست مخالف من.
در دو دوره قبل انتخابات، يعني انتخابات مجلس پنجم، يكي از دوستان دوره تحصيلي راهنمايي از روستاي خودمان نامزد نمايندگي شده بود. البته در حوزه دماوند طي دو دوره سه انتخابات داشته ايم. انتخابات مجلس ششم باطل شد و مجددا به صورت مياندوره اي برگزار گرديد و نماينده فعلي ما يعني دكتر خانزادي تنها دو سال بار نمايندگي را به دوش كشيده است. در دوره پنجم بنده هيچ كمكي به آقاي معلج نكردم. البته ايشان هم هرگز هيچ درخواستي از بنده نكرد.
بنده با اين تصور غلط كه دوست ما در قد و قواره نمايندگي مجلس نيست، تلاش كردم كه در دوره فعاليت هاي انتخاباتي به او نزديك نشوم و احتمالا ايشان هم موضوع را تشخيص داده بود و به همين دليل هيچ دعوتي از بنده نكرد. در آن دوره آقاي حام نقش رئيس ستاد انتخاباتي آقاي معلج را بازي مي كرد. اشتباه من بيان ديدگاهم در مورد آقاي معلج، زماني كه تجربه دوستان در مورد انتخابات دوره پنجم طرح مي شد بود. البته پس از وارد شدن به حوزه انتخابات، ديدن ديگر كانديداها و حتي بررسي نمايندگان حاضر در مجلس و حاضر در دوره هاي گذشته، نظر مرا تغيير داد و متوجه شدم كه آقاي معلج نسبت به برخي از كانديداها و حتي نمايندگان يك سر و گردن بالاتر هم هست. ولي اشتباه من در بيان آن ديدگاه، ابزاري را به دست حام داد تا از آن به نحو احسن عليه من استفاده نمايد. تاثير اين اشتباه را در جاي ديگر توضيح خواهم داد. البته بنده در ادامه گفتم: با توجه به اين نظر هنگامي كه يكي از نامزدهاي رقيب ايشان كه آشنا بود براي همكاري بنده مراجعه كرد، گفتم مادامي كه دوست قديمي بنده و بچه محل بنده كانديدا مي باشد نمي توانم با شما همكاري كنم و با توجه به اينكه امكان داشت حضور بنده در كنار نامزدها، اثر منفي بر آراي دوست ما داشته باشد از حضور در منطقه پرهيز كردم. بنده از بيان آن ديدگاه قصد توضيح اين عملكرد را داشتم. ولي حام براي تخريب بنده فقط ديدگاه را به ديگران انتقال داد. در حاليكه من قصد بيان جوانمردي خود را داشتم. شب به آقاي همپا زنگ زدم، نامزد شدن بنده را شنيده بود. درخواست همكاري كردم. گفت: اگر شما جدي هستيد و قصد داريد تا آخر بمانيد، بنده همكاري خواهم كرد. ولي اگر وسط راه مي خواهيد به نفع ديگران كنار برويد ما را آلوده نكنيد.
به او اطمينان دادم كه بنده با حس تكليف و در تبعيت از ولايت به ميدان آمده ام و گرچه اميدي به راي آوردن ندارم ولي تا پايان خواهم ايستاد. او هم قول همكاري داد و خداحافظي كرديم. گرچه هيچ قدم خاصي برنداشت و همكاري خاصي هم ارائه نگرديد. نيمه شب در آستانه خواب، آقاي عمحج زنگ زد. نيمه خواب آلود گوشي را برداشتم از تماس او تعجب كردم، خواب از سرم پريد، او يكي از موثرترين افراد ستاد نامزد جناح راست است، اهل سربندان است و بچه محل، و طي سالهاي اخير سفت و محكم تعلق به اين جناح داشته است. در سابقه ارتباطي بين بنده و ايشان طي سالهاي 57 تا 63 به دليل فعاليت هاي اجتماعي و سياسي در منطقه مشكلاتي وجود داشت كه امروز او مي تواند خيلي راحت تلافي كند. تبريك گفت و پاسخ گرفت. از جدي بودن يا نبودن بنده در رقابت جويا شد و مطمئن شد كه تا آخر هستم. تلاش كرد بداند كدام گروه سياسي و يا كدام شخص مرا وادار به نامزدي نموده است و بنده استقلال خودم را توضيح دادم. ولي مشخص بود كه نپذيرفت و البته به طور كلي مي توان گفت باور عمومي در كشور عدم استقلال افراد است. افراد به هر حال يا وابسته به جناح راست هستند يا وابسته به جناح چپ. در غير اينصورت به محل، مكان و يا شخص قدرت مند ديگري وابسته هستند و در فرض تئوري توطئه ابزار دشمن و عامل آمريكا هستند.
در پايان از شغل و كار بنده پرسيد و پيشنهاد داد كه امكان ايجاد موقعيت پستي براي شما وجود دارد، و اگر بپذيريد كه از نامزدي منصرف شويد اين موقعيت براي شما ايجاد خواهد شد. بنده هم جواب دادم الحمدلله شغل مناسبي دارم كه از آن راضي هستم و نيازي به موقعيت هاي پيشنهادي ندارم. ضمنا بنده هيچگونه انگيزه كاسبكارانه ندارم و تاكنون هم بر اساس توانايي هاي خودم شغل داشته ام نه بر اساس ارتباط با ديگران. خداحافظي كرديم و چشمانم و جسمم و روحم را به آرامش خواب سپردم. خوابي مكيف و لذت بخش.

شنبه 82/9/29 - متن سخنراني

كل هفته را اختصاص دادم به تدوين متن سخنراني انتخاباتي و چقدر اين كار سخت بود، مخصوصا اگر قرار باشد حرفي بزني كه پايه و اساسي داشته باشد و منشا اثري نيز باشد. ابتدا سرفصل موضوعات را مشخص كردم و بعد به تشريح آنها پرداختم.
فهرست سرفصل موضوعات
1- دعوت به شركت در انتخابات و تعيين دلايل شركت در انتخابات متناسب با جايگاه اجتماعي من. براي مثال بنده نمي توانم اعلام كنم "شركت در انتخابات وظيفه شرعي است" من در موقعيتي نيستم كه از شرع سخن بگويم، اين موضع ولايت فقيه و آيات عظام است. من بايد حرفي بزنم مثلا دانشگاهي و بيانگر رويكردي علمي، اجتماعي و سياسي.
2- معيارهاي ارزيابي و انتخاب نامزد برتر.
3- معرفي خودم در تطبيق با معيارها و كمك به مخاطب جهت رسيدن به انتخاب
4- ارائه برنامه كاري و وعده هايي متناسب با اختيارات نمايندگي و پرهيز از هرگونه وعده و وعيدي كه انجام آن در حوزه اختيار نمايندگي نيست.
5- پرهيز از هر گونه روشهاي غيراخلاقي و مقيد بودن به آداب و اخلاق اسلامي.
پس از تعيين سرفصلها، قلم به كار افتاد و جوهر به راه، لوح سياه شد و كاغذ پاره و به چاه، تا با تكرار و تكرار متني زاده شد. كه البته بسيار موثر بود از بعد سخنراني و بسيار غيرموثر بود در جذب راي.

جمعه 82/10/5 - فاجعه بم - زندگي زيبا نيست

پس از خوردن صبحانه اي مختصر در حاليكه هنوز بچه ها خواب هستند به راه مي افتم. سفري از غرب به شرق. از تهران به دماوند. آفتاب بي جان و زردنبوي زمستاني داخل ماشين مي آيد و كنارم مي نشيند. شيشه را كمي پائين مي كشم تا گرماي آفتاب پشت شيشه و سوز سرماي ديماه، هر دو را با هم داشته باشم. سفر تنهايي، چقدر دوست داشتني است. گاهي اوقات تنهايي و تنها بودن چقدر لذت بخش است. مي تواني بي حضور غير وجودت را تمام و كمال به خدا بسپاري و بلند بلند با او حرف بزني. يكبار ديگر تعقيبات نماز صبح را مرور مي كنم. بسم الله و بالله و افوض امري الي الله، ان الله بصيرا بالعباد، ... تمام كه شد نگاهي به نوارها انداختم، كاست بيداد شجريان به چشم نشست. چه حسن تصادفي! مشكاتيان مي نوازد. پيش درآمد است. احتمالا شجريان دارد خيز برمي دارد كه بخواند. به فكر فرو مي روم. اختلاف اين دو نفر و جدا شدن از يكديگر هم، چيزي شبيه همين اختلاف جناحين چپ و راست بود. بالاخره شجريان به فرياد در مي آيد. "ياري اندر كس نمي بيني، ياران را چه شد؟" احتمالا دارد وضعيت مرا بيان مي كند. از جمع دوستان دوران انقلاب يك نفر هم نيست كه ما را ياري دهد. البته با توجه به اينكه ما آزاديم شعر حافظ را هر جور كه دلمان مي خواهد تعبير و تفسير كنيم مي توانيم اين بيت را به گونه اي ديگر تفسير كنيم. فرض كنيد روز قيامت است و ما در صف ارزيابي قرار داريم تا ارزيابي شويم و مشخص شود كه بايد به بهشت برويم يا جهنم. بالاخره نوبت ما مي شود داخل يك اتاق شيشه اي مي شويم كه ما بيرون را نمي بينيم ولي مي دانيم كه از بيرون ديده مي شويم و همه آنها كه در صف ارزيابي هستند دارند ما را تماشا مي كنند. چند لحظه قبل هم خودمان ديگران را ديده ايم، صفحه مانيتوري داخل اتاق روبروي ما قرار دارد كه اعمال ما روي آن ثبت شده است.
همراه هر عنوان عمل ما، يك لحظه تصوير آن را هم داريم، كامپيوتر ارزيابي را انجام مي دهد و در مقابل هر عنوان روي يكي از شاخصهاي ارزيابي تيك مي زند. ما مي بينيم كه بين خوب و بد مرتب "بد" تيك مي خورد و خوبها خيلي كم هستند. يك لحظه در انديشه به دنيا برمي گرديم. زن و فرزند را مي بينيم، دوستان، آشنايان، فاميل، طايفه، حزب، جناح و ... همه را مي بينيم كه ايستاده اند و بروبر ما را نگاه مي كنند. ارزيابي تمام مي شود و روي مونيتور ثبت مي شود، جهنم. و ما فرياد مي زنيم "ياري اندر كس نمي بينم، ياران را چه شد؟"
به منزل برادرم علي در گيلاوند مي روم و با هم به سربندان مي رويم. برنامه ريزي مي كنيم. براي تبليغات. راه اندازي ستاد انتخاباتي، تنظيم ليستي از افرادي كه احتمالا حاضرند ما را كمك كنند و... عصر آقاي سمار را مي بينم. او فعالترين عضو جناح چپ در روستاي سربندان است. طي شبهاي گذشته چندين بار با او تماس گرفته ام ولي موفق به صحبت با او نشده ام. امروز در سربندان با او روبرو شدم، در خيابان و سرپايي. نگاهي "كانه عاقل اندر سفيه" به من انداخت و گفت: شنيدم، كانديد شده اي؟
گفتم: با اجازه شما، البته.
پرسيد: به كدام پشتوانه كانديد شده اي؟ وزير بوده اي؟ معاون وزير بوده اي؟ مدير كل بوده اي؟ وكيل بوده اي؟ چه پشتوانه اجرايي داشته اي كه به ميدان آمده اي؟
گفتم: مگر اين آقاياني كه تا بحال نماينده مردم منطقه بوده اند، قبل از نمايندگي، وزير يا معاون وزير بوده اند؟ ثانيا اگر اينها ملاك بود كه در قانون پيش بيني مي شد.
به هر حال بنده با تشخيص و با تكليف به ميدان آمده ام. از طرف جناح راست هم كانديد نشده ام. پولي هم به من نداده اند. آزاد آزادم. عصبيت در چهره او موج مي زد. جالب است در مقابل آقاي عمهج كه تلاش مي كرد بداند و كشف كند كه بنده عامل جناح چپ هستم و آنها مرا به ميدان فرستاده اند تا آراي كانديد جناح راست در روستاي سربندان را تخريب كنم، آقاي سمار تلاش دارد كشف كند بنده عامل جناح راست هستم و آمده ام تا آراي كانديداي جناح چپ را در روستاي سربندان خراب كنم!
صحبت ما راه به جايي نمي برد و از همكاري و همراهي او هم نااميد مي شوم. البته، شايد موضع گيري اين هر دو، منطقي باشد. بنده زمانيكه فعاليت پرشوري در روستا داشته ام اين هر دو را به نحوي رنجانده ام - گرچه آن زمان فكر مي كردم راه درستي را مي روم - ولي موضعگيري انجمن اسلامي جوانان سربندان در مقابل اين دو نفر به نام بنده و به پاي بنده ثبت شده است و طبيعي است كه امروز بايد شاهد اين رفتار باشم.
عصر در راه بازگشت به تهران، فرصت شد گوش به اخبار راديو بسپارم. خبر دردناك است، فاجعه اي در بم رخ داده است. زلزله شهر بم را با خاك يكسان كرده و هزاران تن را به كام مرگ فرو برده است. به خانه كه مي رسم تلويزيون را روشن مي كنم تا تصوير فاجعه را ببينم فاجعه به قدري وخيم است كه قابل تصور نيست. شهر تبديل به ويرانه اي شده است كه رنگ و بوي حيات ندارد. ناخودآگاه به ياد نوشته اي مي افتم كه هنگام زلزله رودبار به كاغذ كشيده بودم. نمي دانم شعر است يا نثر، فقط مي دانم تاثير زلزله است بر من. مي گردم، نوشته را پيدا مي كنم و سعي مي كنم با خواندن چند باره آن، آرام بگيرم.شب آقاي بصيريان زنگ زد. از دوستان كرماني است. از صبح چند بار زنگ زده ولي تلفن همراه من آنتن نمي داد. پرسيدم و توضيح داد. از زلزله، از خرابي، از ويراني، از ترس مردم. خبر راديو، تصوير تلويزيون و تماس بصيريان، شور نمايندگي را از سرم پراند و خراب و مفلوك در گوشه اي ماتم گرفتم.

شنبه 82/10/6 - برنامه ريزي تبليغات

براي تبليغات برنامه ريزي مي كنم، با تعدادي سئوال و تعيين پاسخ هاي آنها شروع مي كنم.
1- تبليغات را با چه ابزارهايي انجام دهم؟
ابزارهاي شناخته شده عبارتند از: پوستر، عكس و مطلب كوتاه من باب معرفي. چاپ بروشور با محتواي سوابق كاري و تحصيلي و برنامه كاري. توزيع هداياي مرسوم شده مانند تقويم، ماشين حساب، خودكار و يا حتي مواد غذايي. اجاره كردن رستوران هاي خاص و توزيع كارت خريد غذاي رايگان بين مردم. ارائه وعده و وعيد كه منم آنم كه...
پوستر را با فرض اينكه به جز كثيف كردن ديوار مردم و فضاي شهر، كاركردي ندارد حذف مي كنم. توزيع هداياي مرسوم را نفي مي كنم و چلوكباب را كلا از ذهن پاك مي كنم. روي دو ابزار متمركز مي شوم، يكي توزيع هدايايي به روشي خلاق با تاثير فرهنگي و ديگري چاپ بروشور با اين فرض كه در منازل توزيع شود.
2- هداياي خلاقانه و تاثيرگذار فرهنگي چه باشد؟
تمام فكر و انديشه ام را زيرورو مي كنم تا به اين نتيجه مي رسم پس انداز حقوق كارگري بيست ساله را چلوكباب نكنم و درون هيچ شكمي به دنبال راي نگردم، حدود يك متر بالاتر مي روم. به مغز مي رسم و به انديشه. تصميم مي گيرم بعنوان هديه تبليغاتي كتاب توزيع كنم.
3- بروشور تبليغي را با چه محتوايي آماده كنم؟
نمي دانم چه شد كه كلمه "اميد" مانند جرقه اي در ذهنم نشست. اميد را رديابي كردم. اين كلمه از فرمايشات و سفارشات مكرر مقام معظم رهبري در ذهنم نشسته است كه مي فرمايند: به جوانان اميد بدهيد. اگر اشتباه نكرده باشم در رهنمودهاي انتخاباتي نيز خطاب به نامزدهاي انتخابات بر اين سفارش تاكيد نموده اند. بنابراين فرض را بر اميد آفريني در تدوين بروشور گذاشتم. ولي مشكل اينجاست كه من چه كاره هستم كه حرف و سخن من بتواند ايجاد اميد كند؟ سخن يك نامزد انتخابات مجلس مگر چه بردي دارد كه بتواند اثر اميد آفريني براي جوانان داشته باشد؟ با اينحال، خودم را قانع مي كنم كه جوان هستم و آرزو بر جوانان عيب نيست، پس بر مبناي آرزوي جواني، اميد آفريني را مبناي متن بروشور قرار مي دهم. ابتدا سعي مي كنم عوامل احتمالي نااميدي جوانان را تحليل كنم سپس راهكار اميد آفريني را دريابم.
اميد بايد دروني خلق شود و مبناي آن پذيرش مسئوليت و نقش اجتماعي است. با توجه به تجربه شخصي خودم كه همزمان با كار مقاطع تحصيلي ديپلم و ليسانس را گذرانده ام و از كار تعويض روغني خود را به جايگاه "مدير منابع انساني" رسانده ام، توجه به اميد دروني را در تدوين و چاپ بروشور تبليغاتي مورد نظر قرار مي دهم. در اين حوزه محلي از اعراب دارم. بنابراين بخشي را با عنوان "خطاب به جوانان" در بروشور تبليغاتي تدوين مي كنم.
"آينده اين كشور از آن جوانان است و آينده جوانان بايد براي اين كشور باشد. ايران ما، نيازمند عشق، اميد و علاقه جوانان كشور است و منطقه ما نيازمند عشق، اميد و علاقه جوانان همين منطقه است. جوانان عزيز: عشق و اميد، خارج از وجود گرانقدر شما يافت نمي شود. عشق و اميد به آينده را در درون خود جستجو كنيد و به آن اجازه پرواز بدهيد. با اميد به آينده اي روشن، بذر زندگي و آينده خود را بكاريد. آينده اين كشور روشن و درخشان است، زيرا آينده با دستان پر مهر شما ساخته مي شود." "بذر اميد را در وجود خويش و اطرافيانتان بكاريد كه اميدواري شما نسل جوان به آينده، بزرگترين سرمايه اين كشور خواهد بود." "تحصيل و پشتكار شما براي رسيدن به فردايي بهتر و هنر و تخصص شما در كار و زندگي; آينده اين كشور را تضمين مي كند." "اميدوار باشيد و براي ساختن فردايي بهتر، هم پيمان شويد."

يكشنبه 82/10/7 - تدوين متن تبليغات

در تبعيت از فرمايشات مقام معظم رهبري "به جوانان اميد بدهيد" ابعاد نااميدي جوانان را تحليل كردم و در موضعي كه خودم محلي از اعراب داشتم متن "خطاب به جوانان" را براي چاپ در بروشور تبليغاتي نوشتم. يكي ديگر از دغدغه هاي رهبر معظم انقلاب "پرهيز از منازعات جناحي" است كه انرژي زيادي را از كشور ضايع مي كند. منازعات سياسي جناح ها در حدي است كه از در و ديوار اين ممكلت سياست مي ريزد و از آن تنور اين مردم داغ نمي شود. همواره در جمع دوستان به ضرورت اجراي "پروژه سياست زدايي" تاكيد كرده ام و اينكه سياست بازي را كه به جاي سياستمداري در كشور شايع شده است بايد برچيد و آن را از داخل تاكسي، صف اتوبوس و... پاك كرد. سياست بازي موجود بايد تبديل به سياستمداري شود و به نخبگان سپرده شود. متن زير را با عنوان "رنج هاي كشور را كاهش دهيم" در بروشور تبليغاتي خودم مي گنجانم تا در اين رابطه هم حرفي زده باشم. دو بخش ديگر بروشور را با اين جمله آغاز مي كنم.
من رسول ذوالفقاري هستم. چهل و يكسال عمر سپري شده خويش را به شرح زير توضيح مي دهم تا مرا بشناسيد و زندگينامه خودم را مي نويسم كه به دليل مناسبت نداشتن از آوردن آن در اينجا پرهيز مي كنم. همينطور بخشي را با عنوان باورها و برنامه كاري تنظيم مي كنم كه از آوردن آن نيز در اينجا پرهيز مي كنم. ولي دو جمله زيبا را در بخش باورها گنجاندم كه حيفم مي آيد از آن ياد نكنم.
1- آزادي انديشه و انديشمندان آزاد (در حوزه فرهنگ و انديشه)
2- آزادي انتخاب و انتخابات آزاد (در حوزه اجتماعي و سياسي)
در پايان، مطالب تهيه شده را صفحه بندي كردم، ابتدا "زندگينامه" همراه عكس، سپس "باورها و برنامه كاري"، بعد "رنج هاي كشور را كاهش دهيم" و در نهايت "خطاب به جوانان".
براي صفحه اول يا پشت جلد بروشور بايد كاري مي كردم كارستان. كاري با ارزش و متفاوت از ديگران. كلمات زيادي را با هم تركيب كردم، عكس هاي متفاوتي از خودم را جابجا كردم، جملات مختلفي را ساختم، ولي هيچكدام كارستان نبود. ناگهان "ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد". چون جرقه اي روشنگر، به ذهنم رسيد كه: حالا كه به دليل انتخابات يك فرصت تبليغي درحدي نسبتا وسيع يافته ام، به جز خودم و تبليغ براي خودم، به مقدسات هم فكر كنم و مقدس تر از همه نماز. اين ذهنيت آنقدر غني و ارزشمند بود كه دربست آن را پذيرفتم. فقط بايد جمله اي تاثيرگذار مي ساختم. بنده مثلا دستي در ادبيات داستاني و نمايشي دارم و در اين حوزه اعتقاد بر اين است كه پيام مورد نظر غيرمستقيم به مخاطب ارسال گردد. پس روي غيرمستقيم بودن پيام متمركز شدم. فكر كردم، فكر كردم و باز هم فكر كردم. كلمات را زيرو رو كردم و پس و پيش. در نهايت به لطف او، اين جمله زيبا ساخته شد.
"بهترين دوست انسان خداست.
با بهترين دوست خود ارتباط برقرار كنيد.
شايد نماز بهترين وسيله ارتباط باشد."
اين جمله زيبا روي تصوير زمينه اي قله دماوند نشست.
بروشور تبليغاتي آماده چاپ شد. ومن راضي از متني كه تدوين شده بود.

شنبه|ا|6|ا|اسفند|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مردم سالاری]
[مشاهده در: www.mardomsalari.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 104]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن