واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: ارتش سري روشنفكران -44 / فصل سوم
نويسنده: پيام فضلي نژاد
ايرانيان به مثابه «آلت شر»
عزت الله فولادوند سخنراني خود را با عنوان «مفهوم شر در فلسفه هانا آرنت» به بازخواني ماجراي هولوكاست و بررسي عملكرد آدلف آيشمان، رييس سازمان امنيت آلمان نازي و يكي از روساي اردوگاه هاي يهوديان، اختصاص داد تا ابتدا از «رژيم صهيونيستي» چهره يك «نظام خشونت پرهيز» را نزد مخاطبانش بيافريند:
به رغم حذف مجازات «اعدام» از قوانين كيفري «اسرائيل»، آيشمان عاقبت چند دقيقه پس از نيمه شب اول ژوئن 1962 در زندان به دار آويخته شد. او تنها كسي بود كه در اسرائيل به مجازات اعدام رسيد. آنچه افرادي مثل آيشمان را به افرادي آدمكش و ويرانگر تبديل مي كند، همين عجز از تفكر است. از نشانه هاي اين افراد، زبان و بيانشان است. به جاي فكر، در مغزشان مشتي عقايد تقليدي، ايدئولوژي و پيشداوري جا گرفته و اين عقايد قالبي، مانع تفكر اصيل مي شود.136
هدف فولادوند القاء اين معنا بود كه يك «نظام ايدئولوژيك» برپايه عقايد و آرمان هاي فرابشري شكل گرفته است تا زمينه ساز پيدايش «آرمانشهر» باشد. اين نظام، ناگزير به بازتوليد شخصيت هاي جنايتكاري مثل آيشمان و رژيم هايي چون نازي ها مي انجامد.137 سخنان فولادوند پر از ارجاعات پيدا و پنهان به ايران بود و مي خواست ذهن مخاطبان را به مقايسه تطبيقي جمهوري اسلامي با رژيم هيتلري وادارد، چون براساس سند رسمي آكادمي علوم سياسي آمريكا «نظام مذهبي ايران شري بدتر از رژيم آلمان نازي» است و «علم سياست دموكراتيك» علمي است براي براندازي رژيم هاي شرور مانند ايران.138 خط تبليغاتي روشنفكران سكولار پس از نهمين دوره انتخابات رياست جمهوري ايران نيز حول و حوش چنين مقايسه تطبيقي اي مي گشت. نخستين بار در مرداد 1384 رامين جهانبگلو در فستيوال تابستاني دفتر تحكيم وحدت باب بحث پيرامون كاركردهاي مشابه جمهوري اسلامي و رژيم نازي را گشود139 و ناصر فكوهي نيز در روزنامه سرمايه آن را ادامه داد.140 عزت الله فولادوند هم از رهگذر همين فرضيه آمريكايي و ضمن يك شبيه سازي نمادين مي گفت «وقتي جامعه بقاي خود را در حفظ آن عادات و رسوم و آداب (ايدئولوژي) مي بيند، شهروندان را تشويق به تفكر مستقل نمي كند. [ در يك نظام ايدئولوژيك] شهروند خوب كسي است كه از مجموعه اي از رسوم و عادات كه به نام اخلاق معرفي شده، پيروي كند.»141 بنابراين وقتي يك انقلاب، ايدئولوژي جديدي را همراه خود مي آورد، «شهروند خوب بايد بي چون و چرا پيرو اخلاق جديد شود.»142 اين شهروندان «آلت دست شر و همرنگان با جماعت و افرادي مبتذل اند.»143 از دل آنان جنايتكاراني مانند آدلف آيشمان بيرون مي آيد، اما «دگرانديشان، ناسازگاران با عقايد ايدئولوژيك قالبي و كساني كه همرنگ جماعت نمي شدند، از مشاركت در نظام اخلاقي نوظهور سرباز زدند.»144
در همين نقطه، مفهوم «نافرماني مدني براي مشروعيت زدايي» از نظام متولد مي گردد. به روايت عزت الله فولادوند، غير از دگرانديشان و روشنفكران بقيه شهروندان «آلت شر» هستند، زيرا «با رژيم هماهنگ شدند و همگي بايد در جايگاه متهمان بنشينند.»145 يعني، «اكثريت» شهرونداني كه يك انقلاب را پذيرفتند (فارغ از اينكه انقلابي بودند يا نه) افرادي مبتذل، آلت شر و متهم به جنايت هستند؛ فقط به اين دليل كه از «اقليت» روشنفكران ليبرال و ناسازگار با اين نظام اخلاقي نوظهور پيروي نكردند! در واقع، فولادوند نسخه سياسي جيمز برنهام، پدر تئوريك بزرگ ترين عمليات جاسوسي قرن بيستم در عرصه علوم انساني و روشنفكري (عمليات PSB ) را يادآوري مي كرد. خاستگاه اين سياست، حكومت مطلق «گروه نخبه روشنفكران» - موسوم به طبقه اربابان انديشه- بر اذهان عمومي بود (حكومت اقليت نخبگان بر اكثريت عوام) و هدفش، «نابودي تمام الگوهاي رايج اعتقادي جهان به نفع ايدئولوژي ليبراليسم» تعريف شد.146
اكنون براي «براندازي» يك نظام ايدئولوژيك و نابودي الگوهاي اعتقادي اش، چه راهي پيش پاي شهروندان خطاكاري است كه به رژيم برآمده از «انقلاب اخلاقي» مشروعيت دادند؟ در واقع، آنان چگونه بايد «جنايت عليه روشنفكران سكولار» و «اشتباه تاريخي» خود را جبران كنند؟ فولادوند براي گريز از اين وضعيت، كتابي از آرنت را تبليغ مي كرد كه CIA شش ماه قبل تر و همزمان با سالگرد سلسله كودتاهاي مخملي اروپاي شرقي، نسخه فارسي آن را با مقدمه لادن برومند به عنوان دستورالعمل «مبارزه مدني» در ايران انتشار داد؛147 كتاب مسئوليت شخصي در رژيم هاي ديكتاتوري:
اين كتاب دومين متن از مجموعه اي است كه به مناسبت روز جهاني ضدفاشيسم و سالروز سقوط ديوار برلين (فروپاشي اروپاي شرقي) در اختيار خوانندگان قرار مي گيرد. از بيستمين سالگرد انقلاب اسلامي (1377) تا به امروز (1385)، هر روز برگي به تاريخ ايران افزوده شده كه عنوانش «اشتباه كرديم» بوده است. اما اگر گامي به پيش نگذاشته و از خود نپرسيم «چرا و چه شد كه اشتباه كرديم؟» تكرار اين اقرار به خودي خود راه گشا نخواهد بود. در رابطه با چنين پرسشي است كه مي توان از انديشه هاي «هانا آرنت» ياري گرفت، كه در پي پاسخ به پرسشي مشابه مطرح شده است.148
سخنراني فولادوند با تحليل كتاب آرنت به پايان رسيد. او تاكيد كرد كه براي رهايي از قيد يك رژيم توتاليتر «از نظر اخلاقي بايد خير را از شر تشخيص دهيم» و سپس بپرسيم «چرا متهم (شهروند غيرروشنفكر و حامي رژيم) به خدمت اين دستگاه درآمد؟» مفهوم «خير و شر» در تفكر سكولار همان مفهومي است كه ساموئل هانتينگتون با ارائه رساله راهبردي علم سياست و اصلاحات سياسي آن را شرح و بسط داد؛ عمل خير يعني «اصلاحات ترقي خواهانه آمريكايي به عنوان هدف بنيادين علم سياست دموكراتيك براي فروپاشي حكومت هاي توتاليتر و شرور»149 كه اصلاح طلبان آن را به عنوان يگانه الگوي «گذار به دموكراسي» برگزيدند.
خشايار ديهيمي150 از ابتداي مراسم «شب هانا آرنت» در تالار بتهوون خانه هنرمندان ايران حضور داشت و پس از عزت الله فولادوند به پشت تريبون رفت تا از «شست وشوي مغزي در رژيم هاي وحشت» بگويد. او بدون مقدمه چيني گفت بايد ببينيم در كدام جوامع و در چه شرايطي جنايتكاراني مثل آيشمان توليد مي شوند و «مسئوليت جمعي» ما در اين موقعيت چيست؟» سپس ديهيمي ادعا كرد كه «چنين تهديدهايي در جامعه ما» در حال افزايش است و به توصيف نظام سياسي ايران از منظر هانا آرنت پرداخت.151 نقطه آغاز توصيفش، انكار ظريف نقش دين و عرفان در سياست ورزي بود و نتيجه گرفت «آنها كه در جست وجوي چيزي ماوراء اين جهان مشترك انساني هستند، راه را براي از ميان بردن همبستگي انساني هموار مي كنند.»152 نگاه ماوراءطبيعي به سياست، از منظر ديهيمي نقطه زايش توتاليتاريسم و خودكامگي است، چون منجر به پيدايش يك «ايدئولوژي» مي شود و مي خواهد به تبيين هستي و تاريخ بپردازد. از دل ايدئولوژي هم «حكومت وحشت مطلق» درمي آيد.
دقيقاً در همين نقطه، همه ابهام ها زاده مي شود. چرا بايد پذيرفت كه هر ايدئولوژي اي ناگزير به وحشت مطلق مي انجامد؟ آيا چون كمونيسم، نازيسم و ليبراليسم در تجربه تاريخي خود به نظامي گري (ميليتاريسم) و خشونت ورزي راه برده اند، ديگر ايدئولوژي ها و مكاتب نيز الزاماً چنين مسيري را خواهند پيمود؟ آيا جنس ايدئولوژي ها و شيوه تبيين آن ها از هستي، سبب تفاوت در كاركردشان نمي شود؟ ديهيمي به هيچ كدام از اين پرسش ها پاسخ نمي دهد و به آساني از كنارشان مي گذرد، زيرا جوابي ندارد. وانگهي، برمبناي استقراء كه در علم مدرن فاقد اعتبار است، نظريه خود را ارائه مي كند و مي گويد:
«حكومت توتاليتر» در همه جا از «توده مردم» حرف مي زند: توده مردم چنين مي خواهند، توده مردم چنين مي گويند؛ با آن عنصر ايدئولوژيكي كه پيشاپيش به اين توده مردم، به اين كل نامعلوم، آرزوهاي دروغ القاء كرده است. خواسته ها و مطالباتي كه مطالبات آن ها نيست، مطالبات واقعي انساني نيست، بلكه فقط به شكل شعار، به شكل يك «حق مسلم» كه معلوم نيست كجاست و چيست، به آدم ها حقنه مي شود. موقعي كه حكومت توتاليتر ظاهر مي شود، انسان ها از هم جدا مي شوند. انسان هاي منزوي و تك افتاده، يك توده عظيمي كه يك شعار را تكرار مي كنند، اما كوچك ترين ارتباطي ميانشان وجود ندارد. وقتي كه سيل جمعيت راه مي افتد، گويي بيانيه اي قرائت مي شود، خواسته هايي گفته مي شود، احسنتي گفته مي شود. ولي اين آدم ها واقعاً نمي دانند كه با هم چه نسبتي دارند.153
عنصر مشترك تحليل هاي فولادوند و ديهيمي «شورش روشنفكرانه» عليه خواست تاريخي يك ملت است. يك سرخوردگي كهنه گريبان سكولارها را چسبيده است، چون ايرانيان در انقلاب اسلامي هم به هويت روشنفكران غرب زده پشت كردند و هم آنان را از گردونه سياست ورزي كنار نهادند. فولادوند غير از عده قليلي از روشنفكران، بقيه شهروندان را «آلت شر» و «گناهكار» ناميد، چون به وضع موجود تن داده اند و ديهيمي نيز به همين راه رفت؛ اما چرا اين طايفه از روشنفكران همواره روياروي مردم ايستاده اند و از شكست هاي پياپي درس نمي گيرند؟ يا شعور عبرت آموزي ندارند، يا از فهم تحولات تاريخي عاجزند. هر دو گزينه نشان از قواره ذهني تنگ آنان براي درك جامعه شان دارد. محمد درخشش، وزير فرهنگ كابينه علي اميني، در سال 1377 پاسخ تكان دهنده اي به دلايل بي اعتباري روشنفكران ايراني مي دهد. او كه يكي از تئوريسين هاي اپوزيسيون برانداز و از جاسوسان برجسته CIA است، در فصلنامه مهرگان به بيان عقده هاي تاريخي آنان مي پردازد و با اعترافات ناخواسته خود، باب يك نقد درون گروهي را مي گشايد.154 درخشش، انقلاب اسلامي را «سنگ محكي براي اثبات بي اعتباري روشنفكران چپ و راست و ميانه روي ملي در ميان مردم» مي داند:
«روشنفكران ايراني» فقط در بين خودشان مي لولند و به همين دليل مستمعين سخنراني هاي آنان فقط خودشانند و هيچ گاه اثري از شركت «توده هاي مردم» در اين محافل وجود نداشته است. روشنفكران ما هيچ گاه و در هيچ زماني كوچك ترين پايگاهي در ميان توده هاي مردم نداشته اند؛ زيرا آن ها همواره به صورت يك طبقه ممتاز و تافته جدا بافته، خرج خود را از خرج توده هاي مردم جدا ساخته اند. به همين دليل آنچه مي گويند و آنچه مي نويسند در محدوده ديد و افكار و تامين «منافع طبقاتي» خويش است و مشهورترين نوشته هاي نويسندگان به نام، كوچك ترين جاذبه اي براي توده مردم ندارد. مردم حتي معروف ترين نويسندگان و اهل قلم را نمي شناسند، زيرا در ايران اصولاً نويسنده مردمي وجود ندارد.155
حالا، چه كسي به ناحق از «توده مردم» دم مي زند و به زور و تزوير خود را به جاي «سخنگوي مردم» مي نشاند؟ يك نظام متكي به مشروعيت توامان مردمي و الهي يا روشنفكراني كه حتي به اعتراف محمد درخشش نيز «از زندگي، دردها، رنج ها و عادات و رسوم توده ها بي اطلاع هستند.»156 براي همين، سرخوردگي تاريخي سكولارها گاه گاهي از لابه لاي تزهايشان بيرون مي زند و راهي جز فحاشي به شهروندان نمي يابند. تعارض تكان دهنده اي است؛ روشنفكراني كه خود را «سخنگوي مردم» و «وجدان جامعه» مي دانند، به همان مردم و وجدان شان ناسزا مي گويند! مردم پيشرو كه روشنفكران واپسگرا را طرد كرده اند، نزد فولادوند و ديهيمي تبديل به يك «كل نامعلوم» مي شوند كه با «آرزوهاي دروغ» فريب خورده اند. شگفت انگيزتر اينكه وقتي براي حمايت از آرمان هاي انقلابي «سيل جمعيت به راه مي افتد، كوچك ترين ارتباطي ميانشان وجود ندارد و اين آدم ها نمي دانند كه با هم چه نسبتي دارند.« در نگاه آنان همه مردم «آلت شر» خودكامگان هستند و جمهوري اسلامي نيز جز يك «حكومت وحشت مطلق» نيست؛ چون اين نظام بر برپايه آموزه هاي امام خميني(ره) اعتقاد دارد:
همه غربزدگي ها «ظلمت» است. اين ها كه توجه شان به غرب است و قبله شان غرب است، اين ها در ظلمات فرو رفته اند و اوليايشان هم «طاغوت» است.157
پاورقي
پنجشنبه|ا|4|ا|اسفند|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 267]