واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نه متأهل ، نه مطلقه
راهروهای دادگاه خانواده برای گذر كردن نیست، در این راهروها باید ماند، ماند و دید...به امید آنكه با دیدن این زشتیها، لقمان وار آموخت كه زیبایی چیست. دختر 20سالهای روی یكی از صندلیهای اتاق انتظار دادگاه كز كرده بود. شنیدن درددلها و شكایتها و شرح حال زنان دیگر در آن غمخانه كه گریزی از آن نداشت،سرانجام قفل زبان او را هم باز كرد:«2ساله عقد كردم...آقا بد دل بود...چقدر سرم رو به دیوار كوبید...همش به خاطر شك... روزی10بارخونمون زنگ میزد ببینه من كجام، تو كیفم رو میگشت.گفتم: اگه تو این قدر به من شك داری چرا منو انتخاب كردی؟! بالاخره خسته شدم...كلافه شدم ،پدر و مادرم هم همینطور، همین كه فهمید ما افتادیم دنبال طلاق، غیبش زد، خانواده اش هم میگن ما نمیدونیم كجاست، فقط پیغام داده كه طلاقت نمیدم تا موهات مثل دندونات سفید بشه.» زن میانسالی دلسوزانه تجربه شخصیاش را در طبق اخلاص گذاشت:« دعا كن اصلا پیداش نشه، چند بار دادگاه احضارش میكنه اگر نیومد، غیابی طلاق میگیری.» زنی دیگر گفت:«به این راحتی هم نیست، جونتو میگیرن تا طلاقت بدن...باید كفش آهنی بپوشی، بستگی به قاضی پرونده هم داره...شوهر من 2ساله رفته...چند تا شاهد از در و همسایه جور كردیم.اومدن شهادت دادن رفته!طلاقمو گرفتم و خلاص، پدرم در اومد، باید خرج 3تا بچه رو بدم. هرجا میرفتم كار كنم میگفتن یا طلاقنامه یا اجازه شوهر، اجازه كدوم شوهر؟ شوهر فراری؟» و دختر جوان بهت زده گفت:« من همش2ساله عقدكردم، چه طوری شاهد بیارم كه بگه چند ساله شوهرم رفته؟» در اتاق قاضی باز شد و زنی رنگ پریده با دستها و لبهای لرزان،فریاد كنان بیرون آمد:«خسته شدم ، حتما باید تو روزنامهها بنویسن كه به دادم برسین؟» نگاههای سرشار از تاثر و همدردی زنان اتاق انتظار، او را روی یكی از صندلیها نشاند. تلاش برای فروخوردن بغضش بیثمر بود. جویبار اشكهایش جاری شد و این بار با صدایی لرزان ادامه داد: « نمیدونم كجا رفته...بعضیها میگن زن گرفته... بعضیها میگن رفته خارج... هرچی كه هست منو بلاتكلیف گذاشته . دادگاه میگه باید تو روزنامه چاپ كنیم... 4ماهه منتظر این احضاریه روزنامه هستم. میگم بذارین خودم بدم چاپ كنن، میگن نمیشه باید ما بدیم... اون فرار كرده تاوانش رو من باید بدم.» برزخ بلاتكلیفی از دشوارترین شرایط زندگی است...یقیناً زنی كه همسرش ناگهانی و بیخبر او را رها كرده و میرود...روزها و شبهای طولانی را در انتظار و نگرانی جانفرسا میگذراند و پس از نزاعی طولانی با خویش باور میكند كه او نخواهد آمد.(چگونه باید پذیرفت مردی كه همسر و خانوادهاش را ترك میكند باز خواهد گشت یا عشق و علاقه و انگیزهای برای ماندن در كنار خانواده داشته است. ) این زنان قربانیان رفیقان نیمه راه زندگی، هنگامی كه پذیرفتند او نخواهد آمد آستین بالا میزنند تا زندگی دیگری بسازند، زندگی با مسئولیت و البته زحمات و رنجهای بیشتر... اما با هویتی آشكار و معین...چرا كه در این برزخ نه متأهلند نه مطلقه، نه شوهر دارند و نه بیشوهر.این تنهایان بییاور، مسئولیت سنگین مادی و معنوی یك خانواده (خصوصاً زنانی كه صاحب فرزند یا فرزندانی هستند) را با داشتن هزار اما و اگر و پرسش به دوش می کشند و به سوی یافتن هویتی آشكار گام برمیدارند . نخستین گام برای رسمیت یافتن هویت جدید، داشتن مهر طلاق در شناسنامه است...همان كه برایش وكیل میگیرند، از پلههای دادگاه بالا و پایین میروند، اشك میریزند و وقت و هزینه صرف میكنند.منبع : همشهری
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 356]