واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: رابطة علم و دين به روايتهايزنبرگ ـ2
مدتي بعد ـگويا در كپنهاگ بود ـ اين گفتوگو را براي نيلس نقل كردم، و او فوراً طرف جوانترين فرد محفل ما را گرفت: «چقدر جالب است كه پل در دفاع از چيزي كه بتوان به زبان روشن و منطقي بيان كرد، اصلاً اهل كوتاه آمدن نيست. او اعتقاد دارد كه همه گفتنيها را ميتوان به روشني گفت. يا به قول ويتگنشتاين: چيزي كه نميتوان دربارهاش سخن گفت بايد دربارهاش خاموش ماند. هر وقت ديراك دستنويسي براي من ميفرستد نوشتهاش آنقدر مرتب و بدون خطخوردگي است كه نگاه كردن به آن خودش يك لذت هنري است، و حتي اگر من بعضي تغييرات جزئي را پيشنهاد كنم، پل بسيار ناراحت ميشود و معمولاً هم دست به تركيب نوشته نميزند. در هر حال، كار او بسيار درخشان است. تازگيها با هم به نمايشگاهي رفته بوديم و يكي از تابلوها، منظره درياي باشكوهي بود ا ما نه به رنگ آبي تيره. در زمينه تابلو قايقي بود و پشت آن، در ميان آب، يك لكه خاكستري تيره كه علت وجوديش درست روشن نبود. ديراك گفت: «اين لكه نبايد باشد.» اين گونه نگاه كردن به آثار هنري چيز غريبي است، اما شايد هم حق با او باشد.
در آثار هنري خوب، مثل آثار علمي خوب، همه جزئيات بايد بدون ابهام عرضه شود، و جايي براي تصادف محض نبايد وجود داشته باشد.
اما دين مسأله ديگري است. البته نظر من خيلي نزديك به نظر ديراك است: مفهوم متشخص براي من هم بيگانه است. اما بايد توجه داشته باشيم كه دين و علم به صورتهاي متفاوت از زبان استفاده ميكنند. زبان دين، بيشتر با زبان شعر خويشي دارد تا با زبان علم.
البته ما معمولاً گمان ميكنيم كه موضوع علم اطلاعاتي درباره واقعيات عيني است و موضوع شعر، احساسات ذهني، و نتيجه ميگيريم كه اگر موضوع دين هم حقايق عيني است، پس بايد معيارش در مورد صدق و درستي همان معيار علم باشد. اما من شخصاً تقسيم جهان به دو وجه عيني و ذهني را زياد منطقي نميدانم. اديان بدين دليل در طي قرنها به زبان تمثيل و تعبير و شطحيه سخن گفتهاند كه به راه ديگري براي دستيابي به واقعيتي كه از آن سخن ميگويند قائل نبودهاند... .
اما اين دليل نميشود كه آن واقعيت اصالت نداشته باشد، و اگر اين واقعيت را به دو وجه عيني و ذهني تقسيم كنيم، به جايي نميرسيم.
بدين دليل است كه به نظر من تحولاتي كه در اين دهههاي اخير در فيزيك صورت گرفته، و نشان داده كه مفاهيمي مثل «عيني» و «ذهني» چقدر جاي حرف دارند، موانع عظيمي را از سر راه تفكر برداشته است. اين ماجرا با نظرية نسبيت شروع شد. در گذشته، وقتي كسي ميگفت كه دو رويداد همزمانند، حرفش يك سخن عيني شمرده ميشد كه به آساني قابل انتقال است و هر ناظري ميتواند صحت آن را تحقيق كند. امروزه ميدانيم كه در «همزماني» يك عنصر ذهني هست، زيرا دو رويداد كه به نظر ناظر ساكني همزمان باشند، معلوم نيست كه براي يك ناظر متحرك هم همزمان باشند. با اين حال، توصيف نسبيتي عيني نيز هست، زيرا هر ناظري ميتواند از راه محاسبه آنچه را كه ناظر ديگر ادراك ميكند، يا ادراك كرده است، به دست آورد. با همة اين احوال، ما از آن توصيف عيني كه كمال مطلوب فيزيك كلاسيك بود، دور شدهايم.
در مكانيك كوانتومي، جدايي از اين كمال مطلوب از اين هم عميقتر بوده است. ما هنوز هم ميتوانيم از زبان فيزيك كلاسيك، كه به امور شيئيت و حالت عيني ميدهد، براي بيان گزارههايي دربارة واقعيات مشاهدهپذير استفاده كنيم، مثلاً ميتوانيم بگوييم كه كاغذ عكاسي سياه شده يا قطرههاي آب به وجود آمده است. اما دربارة خود اتمها چيزي نميتوانيم بگوييم، و پيشگوييهايي كه بر پاية اينگونه يافتهها ميتوان كرد، بستگي دارد به نحوهاي كه سؤال تجربي خود را طرح ميكنيم، و در اين مورد ناظر آزادي انتخاب دارد. طبعاً باز هم فرق نميكند كه ناظر انسان باشد يا حيوان يا يك دستگاه، اما ديگر امكان ندارد كه بدون ارجاع به ناظر يا بهوسيلهاي كه مشاهده را انجام ميدهد، پيشگويي كرد. و از اين جهت ميتوان گفت كه هر فرايند فيزيكي هم جنبة عيني دارد و هم جنبة ذهني. امروزه ميدانيم كه دنياي عيني علم قرن نوزدهم يك حالت حدي و آرماني بوده است، و واقعيت ندارد. البته شك نيست كه حتي در برخوردهاي بعديمان با واقعيت باز مجبوريم جنبة عيني را از جنبة ذهني جدا كنيم و مرزي ميان اين دو بكشيم، اما جايي كه بايد اين مرز را كشيد ممكن است به نحوة نگرش ما به امور بستگي داشته باشد؛ يعني تا حدودي بتوان آن را به دلخواه انتخاب كرد. به اين دليل، من خوب ميفهمم كه چرا نميتوان دربارة محتواي دين به زبان عينيت بخش سخن گفت، و اينكه اديان مختلف سعي ميكنند اين محتوا را به صور معنوي كاملاً متفاوت متجلي سازند، اشكال واقعي محسوب نميشود. شايد لازم باشد به اين صورتهاي مختلف به چشم توصيفهاي مكملي نگاه كنيم كه، در عين مانعه الجمع بودن، براي بيان امكانات سرشاري كه از رابطة انسان با نظم كانوني زاده ميشود، لازماند.پرسيدم: «اگر به چنين تمايز قاطعي ميان زبان دين و علم و هنر معتقد باشيم، آنگاه براي احكام جازمي مثل «خدا وجود دارد» يا «جاودانگي روح وجود دارد» چه معنايي بايد قايل باشيم؟ معني «وجود دارد» در اين نوع زبان چيست؟ اجازه بدهيد با يك مقايسه جنبة معرفتي مسأله را توضيح بدهم:
همه ميدانيم كه رياضيدانان از يك واحد موهومي، يعني جذر 1- كه I ناميده ميشود، استفاده ميكنند. با اين حال، شاخههاي مهمي از رياضيات، مثلاً نظرية توابع تحليلي، بر اين واحد موهومي مبتنياند، يعني بر اين واقعيت كه به هرحال وجود دارد. آيا شما موافقيد كه عبارت « وجود دارد» معنايي جز اين ندارد كه «روابط رياضي مهمي وجود دارند كه با وارد كردن به آسانترين صورت بيان ميشوند»، و در عين حال اين روابط بدون آن هم وجود دارند؟ زيرا درست به همين دليل است كه اين نوع رياضيات حتي در علم و تكنولوژي هم بسيار مفيد است. نكتة حساس و تعيينكننده، مثلاً در نظرية توابع، وجود قوانين رياضي مهمي است كه بر رفتار جفتهايي از متغيرهاي پيوسته حاكماند. اين روابط را با وارد كردن مفهوم انتزاعي بهتر ميتوان دريافت، هرچند اين مفهوم براي فهم ما عليالاصول ضرورت ندارد و هرچند در ميان اعداد طبيعي هم نظيري براي آن نميتوان يافت. يك مفهوم انتزاعي ديگر مفهوم بينهايت است، كه آن هم در رياضيات جديد نقش مهمي ايفا ميكند. اين مفهوم نيز مصداقي ندارد و گذشته از آن مشكلات عظيمي را هم پديد ميآورد خلاصة كلام، رياضيات دائماً در كار انتزاع پيشتر ميرود، و با اين كار باعث ميشود كه ما قلمروهاي گستردهتري را به صورت منسجم ادراك كنيم. حالا به سؤال اصلي برميگردم و ميپرسم كه آيا ميتوان عبارت «وجود دارد» ديني را هم يك نوع كوشش براي رسيدن به مراتب بالاتري از انتزاع دانست، كوششي كه البته از نوع ديگري است؟ يعني آيا ميتوان آن را راهي براي تسهيل در فهم ارتباطهاي كلي دانست؟ زيرا به هر حال، واقعيت داشتن اين ارتباطها معلوم است و فرقي نميكند كه ما ميخواهيم در داخل كدام چارچوب جايشان بدهيم.»
بور جواب داد: مقايسهاي كه كرديد شايد در مورد جنبة معرفتي مسأله درست باشد، اما از جهات ديگر اصلاً كافي نيست. در رياضيات، ميتوانيم ميان خود و مضمون گزارههايي كه بيان ميكنيم، فاصلهاي را حفظ كنيم، زيرا هرچه باشد، رياضيات يك بازي ذهني است كه وارد شدن يا وارد نشدن در آن به دست خود ماست. اما دين با وجود ما و با زندگي و مرگ ما سروكار دارد، و احكام آن ميخواهند بر اعمال ما، و دستكم غيرمستقيم بر وجود ما، حاكم باشند، و بنابراين نميتوان از بيرون و بدون احساس به آنها نگاه كرد. گذشته از اين، نظر ما دربارة دين از نظري كه دربارة جامعه داريم جدا نيست. حتي اگر دين در ابتدا به صورت ساخت معنوي جامعة بشري خاصي به وجود آمده باشد، باز جاي بحث هست كه آيا در سراسر تاريخ قويترين نيروي شكلدهنده بوده، يا جامعه وقتي به وجود آمد ساختهاي معنوي جديدي را ايجاد ميكند و با سطح معرفت خود تطبيق ميدهد.
چهارشنبه|ا|26|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]