تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 10 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):درباره ما غلو نکنید، ما را بندگان پرورش یافته (حق تعالی) بدانید آنگاه در فضلیت ما ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1847190454




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آخ كه بابام سوخت!


واضح آرشیو وب فارسی:الف: آخ كه بابام سوخت!
صداي كسي كه كمك مي‌خواست خيلي آشنا بود او را شناختم عباس نظيري بود. تا مرا ديد، گفت: تو ديگر چت شده؟ آخ كه بابام سوخت!

به گزارش فارس، نيروهاي بسيجي، گروه، گروه به جبهه‌ها اعزام مي‌شدند و عقبه يگان‌هاي رزم، مملو از نيروهاي جان بر كف بود. گردان‌هاي لشكر ما همگي تكميل شده بودند. براي گذراندن دوره آموزشي مخصوص عمليات و انجام مانورهاي مشابه عمليات، عازم پادگان آموزشي شديم. حال و هواي آشنايي عمليات، همه جا را گرفته بود و همه مشغول آماده سازي خود بودند: با شعار حسين حسين شعار ماست، شهادت افتخار ماست.

۱۰، ۱۵ روز از ورود نيروها گذشته بود. دستور رسيد به همراه دو گردان ديگر، براي گذارندن دوره آموزشي شنا، به تهران برويم، فرماندهي كامل سه گردان به عهده سيد محمد كدخدا بود. همراه با گردان امام حسين (ع) به فرماندهي حاج مهدي زارع و معاونت سيد محمد كد خدا و علي حسين پور راهي تهران شديم و گردان حضرت زينب (ع) هم به فرماندهي باقر سليماني راه افتادند.

در تهران، به استاديوم صد هزار نفري رفتيم. براي آموزش هم از استخر‌هاي سرپوشيده استفاده مي‌كرديم. ما را براي آموزش كلاس‌ بندي كرده بودند. بيشتر بچه‌هايي كه در كلاس ما بودند بعدها به شهادت رسيدند؛ از جمله حاج شكر الله قاسم زاده، علي اكبر فرماني، عباس نظيري، ناصر وراميني، حميد صحراييان، محمد نوروزي، جعفر عوض پور، جعفر قشقايي، بهنام قنبر‌زاده و محمد طاهر زماني، معروف به سرهنگ.

پس از ۱۰ و ۱۲ روز آموزش شنا، به اهواز برگشتيم. انگار آموزش تازه شروع شده بود؛ آموزش قايق سواري، سواره و پياده شدن از قايق، طرز سوار شدن و قرار گرفتن در قايق با سلاح و ...

... فرمانده گروهان‌ها و دسته‌ها و معاونت‌هايشان توجيه شدند و ما يك هفته قبل از عمليات، راهي شديم. ما را سوار كاميون‌ها كردند و در پوشش كامل، به نخلستان‌هاي نزديك منطقه عملياتي بردند. از ويژگي‌هاي عمليات، پوشش حفاظتي آن بود. حتي تا يكي دو روز بعد از عمليات هم عراق نفهميد كه عمليات اصلي ما كجاست و اين مهمترين اصل جنگ، يعني غافلگيري را براي ما ايجاد كرده بود. چهار ۵ روز با آموزش و توجيه نيروها، در نخلستان‌ها گذشت. در اين روزها حال معنوي بچه‌ها به اوج خود رسيده بود و عده‌ي زيادي نور بالا مي‌زدند.

۴۸ ساعت قبل از عمليات، شبانه، به محلي در ساحل اروند نقل مكان كرديم و در خانه‌هاي ساحلي - كه از قبل عمليات شبانه، آماده شده بودند مستقر شديم. آخرين هماهنگي‌ها از نظر تجهيزاتي و عملياتي صورت گرفت.

بچه‌ها لباس‌هاي نو به تن كردند؛ گويي شب دامادي آنها بود! حالا برادران در شب عمليات وصف شدني نيست. يكي از علي اكبر‌هاي گردان كه هفده هجده بهار بيشتر از عمرش نمي‌گذاشت، از اول دعا توجه‌ام را جلب كرده بود. چرا؟ نمي‌دانم!

جواد حسين زاده آن قدر توي حال خودش بود كه اصلا توجهي به اطراف نداشت. پس از دعا به سجده رفت و در آن حال، چنان گريه و زاري كرد كه عارفان بزرگ مي‌كنند. در تاريكي شب‌هاي عمليات، دست‌ها را به سوي آسمان بلند و التماس مي‌كرد. ره صد ساله را يك شبه پيمودن چنين است.

وقتي جواد به شهادت رسيد، فهميدم با آن تمنا و التماس چه مي‌خواسته است.

پس از هماهنگي‌هاي كه با كادر گردان شد، به آنها گفتم: فردا شب، عمليات است.

يكدفعه يكي از بچه‌ها به هيجان آمد و صداي گريه ديگران را بلند كرد.

لحظه انتخاب فرا رسيد. گردان براي سوار شدن در قايق‌ها به حركت درآمد. بايد بعد از پاكسازي قسمتي از خط عراق توسط غواصان و علامت دهي آنها خود را به ساحل عراق مي‌رسانديم. از لشكر، دو گردان كار مي‌كرد گردان ما در سمت چپ و گردان امام حسين (ع) در سمت راست. در سكوت سنگين شب ساحل، سوار قايق‌هاي شديم و بي آنكه موتور قايق‌ها را روشن كنيم از داخل يك نهر تا رفتيم اولين قايق در محل اتصال نهر به اروند متوقف شد و بقيه قايق‌ها به دنبالش منتظر دستور شدند قايق ما بين گروهان‌هاي دوم و سوم قرار داشت.

«يا زهرا عليها سلام» رمز عمليات بود چيزي نگذشت كه موتور قايق‌ها روشن شد و قايق‌ها به حركت در آمدند.

غواصان نتوانسته بودند به آن طرف برسند جريان آب، آنها را به مجلي ديگر برده و جلو ما پاكسازي نشده بود. از فرماندهي فقط براي گردان ما دستور رسيد. ما خود بايد خط را پاكسازي مي‌كرديم ولي قايق‌ها ديگر هم با شنيدن اسم رمز، حركت كردند. با توجه به درگيريي كه اطراف ما انجام مي‌شد، دستور حمله كليه قايق‌ها به ساحل عراق داده شد.

سكاندار قايق ما، فرمانده گروهان سكانداران بود. او به سرعت خود را به ساحل عراق زد. قايق به يك هشتپري عراق خورد و مين منوري كه روي هشتپري بود، روشن شد. تير بارچي دشمن هم ما را نشانه گرفت و آتش كرد. من و گروهي ديگر از بچه‌ها مجروح شديم. پنج و ۶ قايق پشت سر ما قرار داشتند كه سرنشينان آنها هم مجروح شدند. فرمانده گرداني. با گفتن اين جمله كه من رفتم بلند شد تا از قايق بيرون بپرد. در حال پريدن به قايق ديگر، تير بار روشن شد و او هدف قرار گرفت و افتاد در قايق، چند بار صدايش زدم؛ اما جوابي نشنيدم. فكر كردم شايد شهيد شده است! بعد از چند دقيقه، مرا صدا زد و گفت: مجروح شده‌ام.

از بيسميچي خواستم كمك كند تا او بيايد داخل قايق ما؛ آمد ولي وقتي بيسيمچي خواست وارد قايق بشود، تير خورد و بين دو تا قايق گير افتاد. هر كاري كرديم نتوانستيم او را بياوريم توي قايق. نصف بدنش داخل قايق ما و نصف ديگر داخل قايقي ديگر بود. تنها فرد سالم ما سكاندار بود. هر از گاهي به ما مي‌گفت برويم عقب و من جواب مي‌دادم صبر كن ببينيم چه مي‌شود.

جعفر عباسي فرمانده گروهان يك، از داخل آب خود را به ما رساند. كمكش مجروح شده بود. او را داخل قايق ما فرستاد. هواي سرد و داخل آب بودن، چه حالي داشت! جعفر از شدت سرما نمي‌توانست صحبت كند. اگر صداي آب و گلوله نبود مي‌شد صداي به هم خوردن دندان‌هايشان را شنيد. او يك آرپي چي برداشت و سنگر تير بار دشمن را نشانه گرفت. شليك كرد: ولي اثري نداشت.

فريادهاي الله الله از پشت سنگر‌هاي دشمن شنيده مي‌شد. فكر كرديم عراقي‌ها هستند كه براي فريب ما فرياد مي‌كشند. از جعفر خواستيم بفهمد چه كساني تكبير مي‌گويند. جعفر قادري جلو رفت و فهميد كه بچه‌هاي ما هستند.

حاج شكر الله قاسم زاده معاون گردان با گروهان يك جلو رفته بود. وقتي اين را شنيديم. كلي روحيه گرفتيم و مصمم شديم هر طور شده، لشكر را از محل خود با خبر كنيم تا نيرو بفرستند. با فرمانده محور تماس گرفتم. قرار شد با چراغ قوه علامت بدهيم. تا گردان بعدي، خودش را به ما برساند. جعفر اين كار را كرد. ۵ نفر از غواصان هم كه راه را گم كرده بودند خود را به ما رساندند. ما از راهنمايي آنها هم استفاده كرديم.

طولي نكشيد كه خبر شهادت حاج شكر الله رسيد. فرمانده دسته‌اي كه آنجا بود، گفت: فقط من با يك نفر ديگر آنجا هستيم.

پنج نفر غواص را به كمك آنها فرستاديم. افراد قايق ديگري را هم كه راه را گم كرده بودند. به آنجا فرستاديم.

گرداني كه قرار بود بيايد، رسيد. ادامه پاكسازي به عهده آنها بود. قايق‌ها همين طور به خط زده بودند. در بعضي‌ جاها به خط دشمن رخنه شده بود كه جلو ما يكي از آن مناطق بود. آن شب، بيش از يك سوم نيروهاي گردان ما شهيد و مجروح شدند. از بين مسئولان هم فقط يك فرمانده گروهان و دسته سالم مانده بود. كار ما موفق بود هر چند با سختي‌هاي بسيار همراه بود.

تعداد افراد داخل قايق به دوازده نفر رسيده بود. سه چهار نفر شهيد، يك نفر سالم و بقيه مجروح بودند. قايق هم سوراخ شده بود. خوني كه از رگ‌هاي بچه‌ها بيرون مي‌زد و آبي كه از پيكر زخمي قايق وارد مي‌شد. ته قايق را گرفته بود. تا ارتفاع ۱۰ و ۱۵ سانتي متر، آب و خون گرم، قايق را پر كرده بود؛ آن هم توي آن هواي سرد.

گردان بعدي كه رسيد، به سكاندار گفتيم: برگرد!

قايق با روشن شدن موتورش به طرف ساحل خودي به حركت در آمد. در يكي از نهرها، كنار اورژانسي ايستاديم مجروحان از داخل قايق تخليه شدند. يك برانكارد هم براي من آوردند هر چه گفتم برانكار نمي‌خواهم زير بازويم را بگيريد ببريد، نپذيرفتند.

مرا روي برانكار گذاشتند و راه افتادند همان قدم‌هاي اول، پاي يكي از آنها تير خورد. من از بالا به زمين افتادم و چهار دست و پا وارد اورژانس شدم. بعد از اقدامات اوليه، با آمبولانس به بيمارستان صحرايي منتقل شديم. در آمبولانس‌، يك نفر بود كه به شدت زخمي شده بود. در ميان راه، شخصي جلو آمبولانس را گرفت و كمك خواست تا آمبولانس به گل نشسته آنها را در بياوريم راننده به او گفت: يك مجروح ناجور داريم.

صداي كسي كه كمك مي‌خواست خيلي آشنا بود او را شناختم عباس نظيري بود. تا مرا ديد، گفت: تو ديگر چت شده؟ آخ كه بابام سوخت!

آمبولانس به بيمارستان صحرايي رسيد. بعد از چند ساعت، با اتوبوسي كه صندلي نداشت، به بيمارستاني در اهواز منتقل شديم و از آنجا به فرودگاه رفتيم. در فرودگاه، تعداد زيادي مجروح، منتظر هواپيما بودند.

بالاخره نوبت به ما رسيد. وارد هواپيما شديم. تا هواپيما خواست پرواز كند، وضعيت قرمز شد و هواپيماهاي عراقي سر رسيدند. حدود ۲ و ۳ ساعت داخل هواپيما بوديم، تا وضعيت عادي شد و ما به پرواز درآمديم.

هواپيما در فرودگاه رشت به زمين نشست. من يك بار ديگر در حالي كه روي برانكار بودم به زمين افتادم مرا داخل آمبولانس كوچكي كه نصف پاهايم بيرون بود، گذاشتند و گفتند: به يكي از شهرستان‌هاي نزديك رشت كه يكي دو ساعت راه است، مي‌رويم.

گفتم: اگر از جراحت بلايي سرم نيايد، از سرما يك چيزيمان مي‌شود؛ يا مرا به يكي از بيمارستان‌هاي رشت ببريد يا آموبلانس‌ را عوض كنيد. قرار شد به بيمارستان سيناي رشت منتقل شوم.

از آن بيمارستان با شيراز تماس گرفتم و خانواده را از نگراني در آوردم. بعد از سه و چهار روز با ميني بوسي كه به صورت آمبولانس در آورده بودند. راهي تهران شديم و براي انتقال به شيراز، به استاديوم صد هزار نفري برده شديم. گروهي بسيار زيادي از مجروحان هم آنجا بودند كه بيشتر در بمباران‌هاي شيميايي زخمي شده بودند. چند نفر از دوستان را ديدم و همراه آنان به شيراز رفتم.

تازه تشييع جنازه‌ها شروع شده بود و من خبر قطعي شهادت دوستان را هم در شيراز شنيدم. گرچه نتوانستم در تشييع شهدا شركت كنم؛ ولي دلم با آنها بود.

«ويژه نامه شب هاي عاشوراي عمليات والفجر هشت در خبرگزاري فارس»

سه|ا|شنبه|ا|25|ا|بهمن|ا|1390





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: الف]
[مشاهده در: www.alef.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 128]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن