تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 10 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):پرخورى و سستى اراده و مستى سيرى و غفلت حاصل از قدرت، از عوامل بازدارنده و كند كننده ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825014923




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مانع تصحیح بحارالانوار توسط علامه طباطبایی شدند


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه  - علامه طباطبایی از متفکران بزرگ مشرق زمین در سده اخیر به شمار می‌رود . از او با عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان جهان یاد شده است. دکتر دینانی در این گفت و گو از علامه می گوید.   با علامه طباطبایى چگونه آشنا شدید و چه آموختید؟ مرحوم علامه طباطبایى استاد بزرگ و عالى‏مقام بنده، کسى است که من همیشه خود را مدیون آن بزرگ مى‏دانم. همین اندازه باید بگویم که: آقاى‏طباطبایى شخصیتى است که اگر به حوزه قم وارد نمى‏شد، نمى‏دانم براى قم و حوزه آن به‏طور کلى و براى شخص من به‏صورت‏جزئى، چه اتفاقى مى‏افتاد!علامه طباطبایى امروز در ایران شناخته شده است. همه او را مى‏شناسند؛ شخص گمنامى نیست. شاگردانش در سطوح مختلف مصدر امورند؛ چه امور علمى و چه امور اجرایى. او در این کشور منشأ آثار زیادى است؛ ولى معتقدم آن‌چنان که باید، هنوز شناخته شده نیست. اهل تفسیر او را با تفسیر کبیر «المیزان» ‏مى‏شناسند که البته مهم است و یکى از بهترین و مهمترین تفاسیرى است که تاکنون بر قرآن کریم نوشته شده است؛ عده‏اى او را به‏عنوان عابد و زاهد و عارف مى‏شناسند که‏ دستورات ذکرى به اشخاص داده است و خود نیز اهل ذکر و عرفان بود و استادانش عارف‏بودند، مثل مرحوم قاضى‏طباطبایى. کسانى که با علامه ‏آشنایى دارند، مقام عرفانى او را مى‏دانند، هرچند که در زمینه عرفان، اثر روشن و شایعى‏به ‏صورت مستقیم منتشر نکرد؛ ولى گفتار و کردارش همه عرفانى بود و همه دیده‏اند. زهد وعرفان و ادبش بى‏نظیر بود. او در برخورد با شاگردان و غیر شاگردان و مقوله ادب، نمونه بود. مقام فلسفى او را نیز همه مى‏دانند. بسیارى از رجال کشور در فلسفه شاگردش بوده‏اند. بزرگان و فیلسوفان فعلى، در حوزه و جاهاى دیگر غالباً شاگردان او هستند. کتاب «بدایه‌الحکمه» و «نهایه‌الحکمه» ایشان در دسترس است و همه ‏مى‏خوانند و مقام فلسفى ایشان را نشان مى‏دهد و همچنین تعلیقاتى که بر «اسفار» ملاصدرا و «بحارالانوار» نوشته است. اینها چیزهایى است که کسانى که‏اهل فلسفه هستند، مى‏دانند؛ لازم نیست که من بگویم. مرحوم علامه طباطبایى فیلسوف، مفسر و فقیه است. البته آثار فقهى ایشان چاپ‏نشده‏است. ایشان در علم فقه و اصول آثار فراوان دارد و در زمان خودش از هیچ فقیه و اصولى کمتر نبود. ما که شاگردان ایشان بودیم، بارها گفتیم:« اجازه بدهید این‏آثار را چاپ کنیم.» پاسخ ایشان این بود که: «من به‌الکفایه هست.» منظورشان این بود که اگر فقه و اصول واجب کفایى هم باشد، آقایان هستند که این واجب بر زمین نماند. ایشان در ادبیات عرب نیز کم‏نظیر بود. نوشتارشان نشان مى‏دهد که‏چقدر بر ادبیات عرب تسلط دارد و بیشتر به عربى مى‏نوشت؛ ولى به فارسى هم مى‏نوشت‏و شعرهایشان نشان مى‏دهد که چقدر ذوق و احاطه به‏فارسى داشت؛ شعرهاى ایشان بسیار خوب بود. من نمى‏خواهم از این مسائل‏صحبت کنم. آن چیزى که گفته نشده و من کمتر شنیده‏ام یا اصلاً نشنیده‏ام و خودم‏به‏عنوان یک شاگرد که بسیار به ایشان نزدیک بودم، شاهدش بوده‏ام، این است که علامه طباطبایى یکى از آزاد اندیش‏ترین مردانى است که من در طول عمرم تاکنون‏دیده‏ام و شاید بتوانم بگویم که: من تاکنون که در سن پیرى‌ام، انسانى را به حریت فکرى علامه طباطبایى رؤیت ‏نکرده‏ام، على‏الاطلاق! شاید در کتاب‌ها خوانده باشم که خیلى‏ها آزاد اندیش بوده‏اند. با خواندن کار ندارم، بحثم دیدن است. من تاکنون با انسانى ملاقات نکرده‏ام که آزاد فکرتر و در حریّت فکرى آزاد اندیش‏تر از علامه طباطبایى باشد. عظمت علامه طباطبایى براى من‏در همین جمله خلاصه مى‏شود. در اینکه مفسرى کبیر است، شک نیست. همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به اینکه فیلسوفى بزرگ است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. به‏اینکه عارف و زاهد و مؤدب است، همه اذعان دارند، من هم اذعان دارم. علاوه بر ایشان، عارف و فیلسوف و فقیه و مفسر باز هم داریم و فراوان هم داریم؛ اما آزاداندیش و داراى حریّت واقعى فکرى، کم انسان داریم. شاید هم باشد، من ندیده‏ام. من‏کسى را به رتبه ایشان در آزادفکرى ندیده‏ام. تعریف شما از آزادفکرى و آزاداندیشى چیست؟ آن مرد بزرگ همواره در حال اندیشیدن بود: در شب و روز، در سفر و حضر، در راه رفتن و نشستن، در خواب و بیدارى؛ همیشه مى‏اندیشید؛آن هم به مسائلى که روزمره نبود و من به ‏عنوان شاگردی که بسیار به او نزدیک بودم‏، می‌دیدم چه در میان طلاب و چه در جلساتى که با هانرى‏کربن داشت و بسیارى از اساتید دانشگاه‏ در آن حضور داشتند، مسئله‏اى مطرح نمى‏شد، مگر اینکه احساس مى‏کردم ایشان قبلاً درباره‌اش فکر کرده است و برایش تازه نیست. برداشت من این بود که ایشان قبلاً به آن اندیشیده و آن مسئله هر چه‏باشد، با وى بیگانه نبود و هر اندازه هم که آن سؤال یا مسئله مخالف نظریاتش بود، روى ترش نمى‏کرد و براى فکر کردن و پاسخ گفتن آماده بود و حاضر بود که درباره هر مسئله‏اى از نو بیندیشد. هم قبلاً اندیشیده بود و هم آمادگى براى اندیشه درباره ‏آن مسئله را داشت. هرگز نمى‏گفت که این مسئله‏خلاف مذاق و رشته من است، یا کفر است! آیا استادان دیگر این‌گونه نبودند؟ هرگز! من استادان دیگری هم داشتم. مخصوصاً در فلسفه استادى داشتم که اگر سؤالى را مطرح مى‏کردیم که با مذاقش سازگار نبود و مقدارى بوى اسلامیت نمى‏داد، روى ترش‏مى‏کرد، شاید عصبانى هم مى‏شد و مجال نمى‏داد و اصلاً گوش فرا نمى‏داد؛ ولى هیچ سؤالى ‏نبود که از علامه طباطبایى بپرسم ـ هر چه مى‏خواهد باشد و هر اندازه هم که دور از ذهن ‏و حتى کفرآلود باشدـ‌ ، و ایشان با روى باز و لبخند با آن روبرو نشود و پاسخ ندهد. من اسم این را حریت فکرى و آزادى در اندیشیدن ‏مى‏گذارم. از کى به «آزادى فکر» یا «آزادفکرى» پى بردید؟ من از نوجوانى وارد عالم طلبگى شدم؛ اما از همان ماه اول‌ـ دوم پشیمان شدم؛ولی دیگر راه بازگشت به خانه نداشتم، چون با مخالفت خانواده آمده بودم، نمى‏خواستم ‏شرمگینانه برگردم؛ بنابراین تحمل کردم. پس از مدتى تأمل کردن، وقتى با علوم معانى و بیان‏آشنا شدم، عشق جدیدی در من پیدا شد. نمى‏دانم چرا عاشق علم معانى و بیان شدم! در این فن، خوشبختانه استاد بزرگى به نام ادیب اصفهانى داشتیم که متخصص مطول بود و شاید بیست بار آن را تدریس کرده بود و احاطه بى‏نظیرى به معانى داشت و ‏دیدم که گمشده من، در شاگردى این مرد و خواندن مطول است! از این رو مطول را در نزد مرحوم ادیب خواندم و با خواندن معانى و بیان، شوق جدیدى در من براى علم آخوندى ‏پیدا شد و بعد وارد علم اصول و فقه شدم و مقدارى فقه خواندم و از این بابت خیلى خوشحال‏ بودم و اوضاع برایم خوب بود، تا به درس خارج رسیدیم. ده سال به درس خارج فقه ‏امام خمینى رفتم. یک دوره هم در محضر ایشان خارج اصول خواندم. خودم هم رسائل و مکاسب و منظومه ملاهادى‏ سبزوارى درس مى‏دادم. قبل از تدریس، در نزد استادانى چند فلسفه خوانده بودم و چون منظومه را درس ‏دیده بودم، مسلط بودم و خودمم از عهده تدریسش برمى‏آمدم. در این مرحله، به سنی رسیده بودم‏که داشتم از جوانى عبور مى‏کردم. دو مرتبه شکى بر من عارض شد که براى زندگى چه باید بکنم؟ آخوند بودم، آخوند موفقى هم بودم. منبرهاى خوبى داشتم و امرار معاشم خوب بود، خوب درس مى‏دادم و در مجموع موجه بودم؛ ولى دیدم حالا باید در جایى منبر بروم که معلوم نیست خوب باشد، خوب نباشد! دیدم از این کار راضى نیستم و از اینکه مایة ارتزاقم سهم امام باشد و بعد تشکیل خانواده بدهم یا اصلاً ازدواج نکنم و مجرد و زاهد بمانم و اگر ازدواج بکنم، به چه پشتوانه‏اى باید این کار را انجام بدهم؟و... این مسائل افکارم را پریشان کرد. ماندم که چه کنم! در همین اوان بود که به‏درس اسفار آقاى طباطبایى رفتم. عده زیادى مى‏آمدند، من هم رفتم. درس عمومى بود. این رفتن همان و مجذوب شدن همان. من مجذوب درس ایشان شدم. یکى دو سال به درسشان رفتم. بعد متوجه شدم که ایشان یک جلسه خصوصى شبانه ‏دارند و فلسفه درس مى‏دهند. تعبیر «خارج فلسفه» مصطلح نیست؛ ولى مى‏توان گفت که آن درس، درس معمولى نبود، درس خارج بود. آن هم نه ‏در مدرسه، در منزل‏ها و مخفیانه! اعضاى جلسه بیش از هفت/هشت نفر از اصحاب خاص ایشان نبودند و شب‏هاى پنج‏شنبه و جمعه در منزل یکى از دوستان برگزار مى‏شد. در این جلسه امهات مسائل فلسفه مطرح مى‏شد و همه کس به آن‏ راه نداشت، مگر کسى که خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. یکى از دوستان،‏ ما را معرفى کرد و ایشان اجازه دادند که من هم به آن جلسه بروم. با ورود به این جلسه، دو مرتبه شوقى دیگر در من ایجاد شد که عجیب و غریب ‏بود و دیدم که گمشده من در آن جلسه است و دیگر زندگى برایم مهم نبود که‏ زن بگیرم یا نگیرم و زنده بمانم یا نمانم. دیگر اساساً کارى با جهان نداشتم. براى من آنچه‏ بود، آنجا بود و آن جلسه و فکر مى‏کردم این جلسه همه چیز من است و دیگر مردن و زنده‏ ماندن و پول داشتن و نداشتن برایم مهم نبود. راحت بگویم: فکر زندگى از سرم خارج شد و چندین سال این توفیق را داشتم که در جلسات شبانه علامه طباطبایى با جمع دوستانى که بودند، حضور پیدا کنم. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مى‏گذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مى‏گذشت، با او در میان‏ مى‏گذاشتیم. هر چیزى؟ هر چیزى! محضر ایشان فضاى ‏ویژه‏اى بود که نظیر نداشت. من از رسیدنم به ایشان همواره و تا زمانى که درخدمتشان بودم، شادمان بودم. هیچ‏وقت از جلساتشان سیر نمى‏شدم، تا زمانى که از حوزه به دانشگاه روى آوردم و بعد از دکترى، استاد دانشگاه فردوسى مشهد شدم. تا وقتى که به مشهد نرفته بودم، در جلسات‏آقاى طباطبایى شرکت مى‏کردم. به مشهد که رفتم، دستم از این جلسات کوتاه شد. در جلسات تهران که هانرى کربن هم حضور داشت، شرکت‏مى‏کردید؟ بله، در این جلسات نیز شرکت مى‏کردم. در واقع ‏تنها کسى بودم که همراه ایشان از قم به آن جلسه وارد مى‏شدم و کس دیگری با ما نبود. اصحاب جلسه شبانه نیز به تهران نمى‏آمدند. تنها کسى که هم در قم در آن جلسات شرکت‏مى‏کرد و هم در جلسات تهران که هفته‏اى دو شب بود ـ البته در سال، شش ماه ـ بنده بودم. آقاى کربن هر سال 6 یا 4 ماه از فرانسه به ایران مى‏آمد و این جلسات تشکیل مى‏شد و آقاى طباطبایى از قم به تهران مى‏آمد و بنده همراه ایشان مى‏آمدم. آقاى‏صائنى زنجانى هم گاهى با ما مى‏آمد؛ ولى بنده مرتب همراه حضرت‏علامه مى‏آمدم. به چه صورتى مى‏آمدید؟ از قم با اتوبوس به شمس‏العماره مى‏آمدیم و این معمولاً در هواى‏گرم تابستان بود. بعد هم تاکسى مى‏گرفتیم و به منزل آقاى ذوالمجد طباطبایى مى‏آمدیم. او مردى متمکن بود و خانه‏اش در واقع آکادمى فلسفه بود و این جلسات در آن تشکیل‏مى‏شد. در این جلسه آقاى هانرى کربن حضور مى‏یافت و بعضى از اساتید دانشگاه نیز شرکت‏مى‏کردند. این جلسه نیز براى من از غنایم روزگار بود. چیزها آموختم و سودها بردم. علامه طباطبایى را قبلاً کشف‏کرده بودم؛ ولى کربن را در این جلسه کشف کردم که او نیز علامه بود. سالکى بود که ‏از غرب به شرق آمده بود. در غرب بى‏نظیر بود. حرارت فراوانی داشت و نسبت به معنویات تشنگى نشان مى‏داد و تشنگى‏اش براى درک معارف اسلامى و حقایق‏معنوى لایتناها بود. شاید در آن جلسه من جوانترین شخص بودم؛ با این حال مرحوم کربن ‏عنایتى نیز به من داشت و چه استفاده‏هایى که از این جلسه نبردم. اگر بخواهید علامه طباطبایى را در یک عنوان خلاصه معرفى کنید، چه‏مى‏گویید؟ علامه طباطبایى فقیه، اصولى، ادیب، مفسر و عارف و زاهد بود. همه اینها بود و همه ‏اینها مهم هم هست؛ اما آن چیزى که براى من اهمیت داشت، این بود که علامه طباطبایى ‏فیلسوفی آزاداندیش است. اهمیت این موضوع علامه براى من از همه‏ویژگى‏هاى او بیشتر بود. شاید بعضى‏ها فقیه و مفسر بودن ایشان را بیشتر بپسندند و یا عارف‏بودن ایشان را شاخص بدانند؛ ولى آنچه موجب پسند من بود، فیلسوف بودن آزاد‌اندیشانه ‏ایشان بود. ایشان‏ چگونه به این درجه از حریّت دست یافت؟ یکى از سؤالاتى که جواب متعارف ندارد و من باید به ناچار به «کرامت» تمسک کنم و خودمم هم نمى‏دانم، این است! این سؤال را من از خودم هم مى‏پرسم که مردى که از تبریز به ‏نجف برود و از نجف دوباره به تبریز بازگردد، آن هم در روستاى شادآباد! مدتى در آنجا زندگى کند. بعد هم به قم بیاید: جمع بین تبریز و قم و روستاى شادآباد، نمى‏دانم آیا حاصلش‏آقاى طباطبایى مى‏شود یا نه؟ حاصل این جمع، تفسیر و فقه و اصول و زهد و امثال این مى‏شود؛ ولى آزاداندیشى فلسفى که در ایشان مى‏دیدم، چیزى است که شاید نتوانم هیچ فیلسوف‏غربى را به آزاداندیشى ایشان موصوف کنم. من نمى‏توانم چرایى این آزاداندیشى را به شما بگویم، مگر اینکه بگویم موهبت الهى‏بود. سبب ظاهرى این موضوع را مى‏دانم؛ چون نه در تبریز چنین کسى شناخته شده است، نه‏در نجف و نه در قم؛ بنابراین، این سؤال همچنان مطرح است و من جوابى ندارم، مگر همان چیزى که گفتم: آزاداندیشى از مواهب پروردگار نسبت به ایشان است. سؤال‏هاى خصوصى شما از مرحوم طباطبایى معمولاً در چه مسائلى بود؟ سؤال‏هاى فراوانى مى‏کردیم. هرچه مى‏خواستم، مى‏پرسیدم. هرچه عقده در دلم بود، با ایشان در میان مى‏گذاشتم. حتى گاهى مسائل زندگى‌ام را با ایشان در میان مى‏نهادم. بیشتر دغدغه‏هاى فکرى و مسائل اعتقادى و فلسفى که برایم ‏پیش مى‏آمد، مطرح مى‏کردم و او با سماحت و بزرگوارى تمام گوش مى‏داد، مى‏اندیشید و جواب مى‏داد. ممکن بود در مواردى از پاسخشان قانع نشوم؛ ولى او با بردبارى ‏و سماحت بى‏نظیر گوش مى‏داد و جواب مى‏داد. من به عمرم مردى به این‏عاطفه ندیده‏ام. او فیلسوفی کامل و متفکری تمام عیار بود؛ در عین حال، عاطفى‏ترین انسان روزگار نیز بود. خیلى عاطفى بود. به‏طور مشخص چه چیزى را از ایشان یاد گرفتید؟ ایشان استادم بود و من خیلى چیزها از ایشان یاد گرفتم که اگر بخواهم ‏یک ‏به یک بیان کنم، به‏طول مى‏انجامد؛ اما ایشان در آزاداندیشى برایم الگو بود و من سعى‏کردم بتوانم آزاداندیش باشم. نمى‏دانم توانسته‏ام یا نه! ایشان‏در آزاداندیشى الگوى بى‏نظیری بود. این بود که سعى مى‏کردم پا جاى پاى او بگذارم. علامه طباطبایى اگر در غرب به دنیا مى‏آمد، چه اتفاقى مى‏افتاد؟ اگر آقاى طباطبایى در غرب به دنیا مى‏آمد، یک هگل بود، یا هایدگر و بالاتر از آنها. من احتمال مى‏دهم از هر دو این ها بالاتر مى‏شد. چیزى از خاطرات خصوصى‏تان با مرحوم آقاى طباطبایى را مى‏توانید بیان کنید؟ خاطره زیاد است؛ ولى مواردى مهم است که چیزى بر آن بار باشد. خاطره مهمى که‏ تا حدودى مسیر زندگى مرا عوض کرد، خاطره اوایل رفتنم به درس‏ایشان است که هنوز احساس مى‏کردم که آقاى طباطبایى مرا نمى‏شناسد . جلسه شعرى داشتیم که هفته‏اى یک غزل مى‏ساختیم و همدیگر را تصحیح مى‏کردیم و سعى مى‏کردیم طلاب نفهمند. چون اگر مى‏فهمیدند، فکر مى‏کردند درس نخوان هستیم! وقتى بعد از درس، همین‏طور که مى‏رفتیم، ایشان یکدفعه توقف کرد، نگاهى به من کرد و لبخند زد و گفت:«شنیده‏ام شعر مى‏گویید!» من حیرت کردم، چون این موضوع را هیچ کس نمى‏دانست. هیچ کس! حتى هم‌حجره‌ام نمى‏دانست. عرض کردم بله. ایشان با بزرگوارى لبخندى زد و فرمود:«حالا نمى‏خواد شعر بگویید...» جواب دادم: «چشم، ولى چرا منع مى‏فرمایید؟» فرمودند:«تو حالا فلسفه مى‏خوانى و من ‏نگرانم که ذهن شما تخیلى تربیت شود.» این عین عبارت است. من اطاعت کردم و دیگر آن‏جلسه را ترک کردم و شعر نگفتم و تا حالا هم شعر نگفته‏ام؛ اما اشعار آن ‏موقع هست. اگرشعر را ادامه مى‏دادم، شاید یک شاعر متوسط مى‏شدم! از این ماجرا از جهتی خوشحال شدم؛ چون قبلا فکر مى‏کردم ایشان مرا نمى‏شناسد؛ ولى بعد دیدم چقدر دقیق مرا مى‏شناسد و مخفى‏ترین کارم را مى‏داند و به من عنایت دارند. این توجه و عنایت‏شان موجب مسرّتم شد و بسیار خوشحال بودم که به من توجه ویژه‏دارند. در آمد و رفت از قم به تهران، مشى ایشان در اجتماع چگونه بود؟ مشى معمولى داشت و با مردم راحت بود. از خانه که خارج مى‏شدند، مى‏دانستند کجا باید بیایند. من هم قبلاً خبر مى‏دادم که بلیت گرفته‏ام و بعد در گاراژ که در نزدیکى صحن بود، سوار اتوبوس مى‏شدیم و به تهران مى‏آمدیم. سه ساعت طول مى‏کشید تا به تهران برسیم. در ماشین که مى‏نشستیم، من ‏مرتب سؤال‏هاى فلسفى مى‏پرسیدم و ایشان افاضه مى‏کرد. در این فرصت‏ها سؤال‏هاى زیادى ‏پرسیدم و صحبت‏هاى زیادى کردیم. حتى مسائل زندگى‏ام مطرح مى‏شد، همه چیز مطرح مى‏شد و با هم صحبت مى‏کردیم. مشى او، مشى معمولى بود: در نهایت تواضع‏و خوش برخورد. آیا از چیزى ناراحت مى‏شدند؟ من ایشان را ناراحت ندیدم. از چیزى ناراحت نمى‏شد. شاید هم من ندیدم؛ اما وقتى ‏درسشان به دستور آقاى بروجردى تعطیل شد، در آن مدت ایشان خیلى ناراحت بود. آقاى ‏بروجردى دستور دادند درس اسفار ایشان تعطیل شود و بعد به دلایلى الزام کردند که شفا بگوید. در این مدت ایشان بسیار اندوهگین بود. در جریان تعلیقه زدن به بحارالانوار نیز که تا جلد 6 ادامه یافت، علماى نجف اظهار ناراحتى کردند و کسى که آن را چاپ مى‏کرد، به ایشان گفت: «یا ننویسید و یا ملاحظه کنید!» ایشان مقدارى با تندى گفتند: «من یا نمى‏نویسم و یا همین جور مى‏نویسم.» لحن ‏ایشان را در این جریان تند و ناراحت دیدم. اهل ملاحظه نبود و ننوشت، در واقع ایشان را از تعلیقه نوشتن بر بحار منع کردند. مرحوم علامه را چه زمانى شادمان و با نشاط مى‏یافتید؟ در جلسات درس خصوصى ـ‌چه جلسات درس شبانه در قم و چه جلسات تهران‌ـ، همواره ایشان را شادمان مى‏دیدم. در این جلسات متبسم بود: سیگار مى‏کشید، چای مى‏خورد و حرف مى‏زد و با شادمانى تمام سخن مى‏گفت. اولین جلسه تهران را به‏خاطر دارید؟ بله، از ایشان اجازه گرفتم که آیا اجازه مى‏دهید من در جلسات تهران شرکت کنم؟ ‏فرمودند: مانعى ندارد و من همراه ایشان به تهران آمدم. شب اولى که به این جلسه راه پیداکردم، ناآشنا بودم و استادان آنجا و خود هانرى کربن را ندیده بودم و منزلى را که‏ مى‏رفتیم، نمى‏شناختم. در مجموع این جلسه جاذبه زیادى برایم داشت و اشخاصى که با آنها آشنا شدم، ‏برایم جالب بودند. بیشتر گوش مى‏دادم. بعدها که شناختم ازحاضران جلسه بیشتر شد، صحبت مى‏کردم و سؤالاتى را با آقاى کربن مطرح‏مى‏کردم. قبلا فقط شنیده بودم فیلسوفی فرانسوى است که به ایران مى‏آید و با آقاى ‏طباطبایى مصاحبت دارد. در مجموع کربن را چگونه دیدید؟ مردى ویژه بود. او یکى از بزرگترین فیلسوفان مغرب زمین در عصر ما بود. از این جهت مى‏گویم فیلسوفى بزرگ بود که همه فیلسوفان عصر خودش را دیده و درک‏کرده بود، نه اینکه مثل ویتگنشتاین یا هایدگر تئورى خاصى بیان کرده باشد. شاید هیچ ‏فیلسوفى به اندازه کربن استاد ندیده بود. او از هایدگر گرفته تا امیل بریه و ژیلسون و ماسینیون ‏و... را دیده بود. با مکتب‏هاى فلسفى غرب فوق‏العاده آشنایى داشت و متبحر بود. ویژگى هانرى کربن این بود که سخت شیفته معنویات و روحانیت بود و معنویت را جستجو مى‏کرد و بر این باور بود که جهان در حال تهى شدن از معنویت است و باید آن را از نو احیا و پیدا کنیم. کربن که فنومولوژى خوانده بود، از طریق ماسینیون با سهروردى آشنا شد و همه معارف را در آثار سهروردى و سپس ملاصدرا یافته بود و مجذوب این دو فیلسوف‏ بود. به همین جهت به ایران آمده بود و تا پایان عمر سالی چهار یا شش ماه به ایران سفر مى‏کرد و اقامت داشت. وقتى هم که در فرانسه بود، در همین زمینه کار مى‏کرد. او آثار متعددى پدید آورده که شگفت‏انگیز است. چه کسى کربن را به آقاى طباطبایى دلالت کرده بود؟ آشنایى کربن با ایران از طریق سهروردى بود. بعد از آمدن به ایران، بر اثر نشست و برخاست با استادان دانشگاه و بحث و مذاکره با کسانى چون آقایان دکترداریوش شایگان و دکتر سید حسین نصر و دکتر عیسى سپهبدى که به زبان فرانسه مسلط بود، توانسته بود به آقاى طباطبایى برسد و بعدش هم در همان ملاقات اول ‏مجذوب یکدیگر شدند و آن جلسات شروع شد و تا پایان عمر ایشان ادامه داشت. از علامه طباطبایى چیزى در باب کربن شنیده‌اید؟ فراوان شنیدم. آقاى طباطبایى مرحوم کربن را دوست داشت و کربن نیز آقاى ‏طباطبایى را عاشقانه دوست داشت. من در جلسات مى‏دیدم که چقدر همدیگر را دوست دارند و به هم ارادت و علاقه دارند. یادم مى‏آید که هانرى کربن یک شب آقاى‏ طباطبایى را به منزل خودش دعوت کرد. این یک دعوت خصوصى بود و شخص دیگری در آن ‏حضور نداشت. مرحوم علامه به منزل کربن رفت. کربن فرزند نداشت و خانمش هم اهل عرفان و حکمت بود و همراه با او روى آثار عرفانى کار مى‏کرد.کربن معمولاً شب‏ها کار مى‏کرد و تا صبح بیدار مى‏ماند. خانمش نیز او را همراهى مى‏کرد . در میهمانى آن شب، نمى‏دانم چه گذشت؛ ولى تا سالیان بعد، آقاى طباطبایى‏چندین بار از آن میهمانى سخن به میان ‏آورد و تحت تأثیر آن جلسه بود. همچنین بارها از بزرگوارى خانم کربن تعریف مى‏کرد. من ندیده بودم ایشان درباره زنی صحبت کند و از یک خانم تعریف کند؛ ولى بارها از بزرگوارى خانم‌کربن و فرهیختگى او سخن به میان ‏آورد. من هیچ‏وقت خانم کربن را ندیدم؛ ولى ذکر خیرش را از آقاى طباطبایى فراوان شنیدم. کربن در وجود آقاى طباطبایى چه چیزى یافته بود؟ آن چیزى را که مى‏خواست: مظهر حکمت و عرفان. او حکمت شرق، حکمت شیعى و حکمت ایرانى شیعى را طلب مى‏کرد و مظهر کاملش را در وجود آقاى طباطبایى مى‏دید. درکتاب، حکمت را مى‏خواند؛ ولى تجسمش را در چهره آقاى طباطبایى مى‏دید. آنچه در آثار حکماى اسلامى مى‏خواند، تجسمش را در آقاى طباطبایى مى‏یافت. آقاى طباطبایى در کربن چه مى‏دید؟ آقاى طباطبایى در کربن همین معنویت و احاطه به جهان و اطلاعات فراوان و تفکر جهانى را مى‏دید. این پرسشى است که من در آن‏سال ها در آن هواى گرم که از قم به تهران مى‏آمدیم، از خودم مى‏کردم. فکر مى‏کردم: خب، من‏که جوانم و مشتاق و این جلسه برایم خوب است، علامه طباطبایى چه ‏استفاده‏اى از این جلسه مى‏برد؟ ایشان استفاده مى‏رساند: سؤال مى‏پرسند، جواب مى‏دهد و دوستان استفاده مى‏برند؛ ولى خود ایشان چه استفاده‏اى مى‏برد؟ گاهى این سؤال برایم پیش‏مى‏آمد، تا اینکه اندکى پیش از انقلاب، بعضى از دوستان به من و آقاى صائنى گفتند که:«این جلسه و تشکیل آن از اول درست نبود؛ براى اینکه بعضى از افراد جلسه اینطور و آنطورند و خود کربن را هم نمى‏دانیم کیست! تشکیل این جلسه از اول‏ هم درست نبود و ما تا حالا تحمل کرده‏ایم؛ ولى الآن که چیزى به[پیروزی] انقلاب‏نمانده، صلاح نیست ادامه پیدا کند. شما به علامه طباطبایى بگویید که جلسه را تعطیل کند!» من به دو دلیل نگفتم: اول ‏اینکه رویم نمى‏شد، دیگر اینکه میل نداشتم جلسه تعطیل شود. دوستان دوباره هفته بعد فشار آوردند که باید بگویید! ماندیم که چه کنیم. خدمت علامه عرض کردم:«دوستان مى‏گویند: صلاح نیست این جلسه ادامه پیدا کند!» وقتى آن صحنه یادم ‏مى‏آید، گریه‏ام مى‏گیرد. ایشان یکدفعه حالش بد شد و رعشه مختصرى که دستشان داشت، چند برابر شد؛ لب‏هایش لرزید، صورتش قرمز شد، چهار پنج دقیقه سکوت کرد و فقط چند بار گفت:«عجب، عجب، عجب!» بعد جمله‏اى گفتند که خیلى عجیب بود و من جواب خودم را گرفتم که‏ گفتم پیش از این برایم سؤال بود. ایشان فرمودند:«به‏عنوان شخصى که در گوشه‏اى نشسته‏ام و چیز مى‏نویسم، تنها راهم ‏به جهان و تفکر جهانى و اینکه ببینم در جهان چه مى‏گذرد، این جلسه است. این را هم نمى‏توانند براى من ببینند!» تازه فهمیدم که ایشان مى‏خواست بداند در دنیا چه مى‏گذرد و تازه‏ترین بحث‏هاى ‏فکرى جهان چیست و به چه منوالى است. او زبان خارجى ‏نمى‏دانست و کتب خارجى نمى‏خواند؛ ولى با حضور در این جلسه مى‏خواست ببیند که آخرین ‏مرحله تفکر جهان چیست و به چه سمت و سویى مى‏رود و ما در کجاى جهان ایستاده‏ایم؟به‏عنوان یک متفکر آزاداندیش مى‏خواست این را بداند و مسائل این بحث را پی مى‏گرفت. او پیام ‏را مى‏گرفت، به درستى هم مى‏گرفت. در آن جلسه کتاب خوانده نمى‏شد، حرف زده مى‏شد؛ ولى پیام‏ها به میان مى‏آمد و آخرین نظریات و مسائل تفکر جهانى در امور مختلف و بیشتر فلسفه جهان مطرح مى‏شد؛ نظیر اینکه: معضلات جهانى چیست؟ اساسى‏ترین‏فکر فلسفى چیست؟ و... شما از کربن سؤالات خصوصى هم مى‏کردید؟ بله، سؤالاتى از ایشان مى‏کردم که معمولاً اشخاص جلسه نمى‏کردند. کربن در ضمن اینکه اشراقى و معنوى بود، به‏صورت تیپیکال، غربى‏بود و کاراکتر غربى/ اروپایى داشت. مى‏دانستم که از یک آدم غربى مثل کربن، سؤال‏خصوصى پرسیدن خلاف ادب است؛ ولى گاهى من این کار را مى‏کردم و وقتى که سؤال‏ خصوصى از کربن مى‏پرسیدم، علامه طباطبایى گوشش را تیز مى‏کرد تا ببیند چه مى‏پرسم ‏و او چه جوابى مى‏دهد! خود همین مسئله از ظرایف این جلسه بود. یـــک بــار پرسیدم: «آقــاى کــربن، شما در هــمه نوشته‏ها و آثارتان روى مرشد در طریقت، تکیه و تأکید مى‏کنید و او را براى سالک راه حق لازم مى‏دانید. از حرف‏ها و نوشته‏هاى شما چنین برمى‏آید. مرشد خود شما کیست؟» دیدم آقاى طباطبایى تیز شد تا جواب ایشان را بشنود. کربن لبخندی زد و گفت: «من اویسى هستم.» سالکان اویسى و اویسیه، سلاکى هستند که وجود مرشد را در هر زمانى لازم نمى‏دانند و مى‏گویند: انسان در هر زمانى سلوک کند، خودش ‏مى‏رسد. من باز سماجت کردم و پرسیدم:«اگر اویسى هستید، ذکر جلى شما چیست؟» ایشان این بار قیافه جدى گرفت و فرمود: «من چنانچه ‏مى‏دانید، شب‏ها تا صبح بیدارم. تا صبح که قال الباقر و قال الصادق مى‏خوانم، این ذکر سلوکى ‏من است!» قانع شدم و چیزى نگفتم. از تلاقى طباطبایى و کربن چه تحلیلى داشتید و دارید؟ تحلیل من این بود که کربن تحت تأثیر اندیشه‏هاى علامه طباطبایى قرار گرفت و علامه هم از اندیشه‏هاى کربن خیلى بهره برد و نتیجه آشنایى و سود بردن علامه‏ از آشنایى با مکاتب فلسفى غرب بود و توانست در مسائل فلسفى و برخى ‏موضع‏گیرى‏هاى علمى، از آنها بهره ببرد و على‏الاعمیا سخن نگفت و تیر به تاریکى‏ نینداخت. مى‏دانست چه بگوید. اینها بهره‏هایى است که علامه از آن جلسه مى‏برد. از طرف دیگر، کربن هم فراوان استفاده مى‏کرد. آنچه در کتاب‏ها خوانده بود، در اینجا تطبیق مى‏کرد و تصحیح مى‏شد و از حرف‏هاى علامه تجسم آنها را مى‏یافت و هر دو واقعاً استفاده‏هاى فراوان مى‏کردند و این به نفع عالم تشیع بود. خدمات علامه طباطبایى به عالم‏تشیع نیاز به گفتن ندارد. تفسیر او و کتاب‏هاى دیگرش چیزى است که همه مى‏دانند؛ اما من‏معتقدم هیچ کس و هیچ غربى در طول تاریخ به اندازه کربن به عالم تشیع خدمت نکرده است. کتاب‏هاى کربن که درباره فلسفه اسلامى نوشته است، امروز به زبان‏هاى مختلف‏ترجمه شده است و جهان تحت تأثیر کربن قرار دارد. بسیارى از عرب‏ها، تحت تأثیر کربن به ‏جهان تشیع نزدیک شده‏اند. این کم خدمتى نیست. متأسفانه آثار او به ‏فارسى ترجمه نشده است. او به جهان تشیع و تشیع معنوى و عرفانى، خدمتى بزرگ انجام داد و آثارش در دراز مدت باقى خواهد ماند، اثر خواهد گذاشت و جاودانه است. کربن در میان حکماى مغرب زمین چه جایگاهى دارد؟ هانرى کربن یک فیلسوف معنوى از تبار حکماى اشراقى است. او فیلسوف معنوى‏است که در مغرب زمین تقریباً نوبر است. نمى‏خواهم بگویم اصلاً نیست. بوده و خواهد بود .ویژگى کربن، این است که با حکمت اسلامى هم آشناست. ممکن است کسانى‏با حکمت مشرق زمین به نوعى آشنا باشند، ولى در فیلسوفانى که ما در مغرب زمین‏مى‏شناسیم، هیچ کس به اندازه ایشان به حکمت و معرفت اسلامى و بخصوص شیعى آشنایى‏ ندارد. او از همه بالاتر است. انتهاى اندیشه کربن کجاست؟ انتهاى اندیشه کربن رسیدن به معنویت تشیع است. در آنجا مستغرق مى‏شود. معنویت‏تشیع، عرفان و ولایت است و ولایت کلیّه. او از سرگشتگى غرب فراوان سخن مى‏گفت و دنیارا در سراشیب انحطاط مادى و خالى شدن از معنویت مى‏دید و نگران بود. کربن نگران خالى‏شدن عالم از معنویت بود و از این رو، تا آنجا که مى‏توانست، مى‏کوشید نورى از معنویت را به‏جهان بتاباند. ( منبع : روزنامه اطلاعات )




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 400]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن