محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827924360
درباره كتاب «پايي كه جا ماند»/آيا ما هزينه آزادگي را پرداختهايم؟
واضح آرشیو وب فارسی:مهر: درباره كتاب «پايي كه جا ماند»/آيا ما هزينه آزادگي را پرداختهايم؟
آيا ما هزينه آزادگي را پرداختهايم؟
«پايي كه جا ماند» فقط خاطرات يك اسير نيست بلكه «فرهنگنامه مقاومت و آزادگي» است و بيشتر درباره فرهنگ مقاومت رزمندگان است تا اسارت آنها.
خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب: «تقديم به: گروهبان عراقي وليد فرحان، سرنگهبان اردوگاه 16 تكريت. نميدانم، شايد در جنگ اول خليج فارس توسط بوش پدر كشته شده باشد. شايد هم در جنگ دوم خليج فارس توسط بوش پسر كشته شده باشد. شايد هم زنده باشد. مردي كه اعمال حاكمانش باعث نفرين ابدي سرزمينش شد. مردي كه مرا سالها در همسايگي حرم مطهر جدم، شكنجه كرد. مردي كه هر وقت اذيتم ميكرد، علي جارالله نگهبان شيعه عراقي در گوشهاي مينگريست و ميگريست. شايد اكنون شرمنده باشد. با عشق فراوان اين كتاب را به او تقديم ميكنم. به خاطر آن همه زيباييهايي كه با اعمالش آفريد و آنچه بر من گذشت جز زيبايي نبود و ما رايت الّا جميلا!» (برگرفته از بخش ابتدايي كتاب)
مرتضي سرهنگي مدير دفتر ادبيات و هنر مقاومت در نشست رونمايي از اين كتاب گفت: يك روز وقتي به دفتر كارم رسيدم، نگاهم به ميزي افتاد كه دو جزوه قطور روي آن گذاشته شده بود، اول ناراحت شدم كه در شلوغي كارها، اين ديگر چيست؟ بعد از دقايقي آن را ورق زدم و رسيدم به تقديميه كتاب، همانجا ماندم و تا چند روز جلوتر نرفتم. وقتي ديدم اين كتاب به كسي تقديم شده كه شكنجهگر اين آزاده بوده است، اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه اين شخص براي اسارتش و به تبع آن براي جنگيدنش معناي عالي قائل بوده است. تا مدتها من و اين متن مانده بوديم و به هم نگاه ميكرديم تا اينكه خواندن آن را شروع كردم و يك ماه طول كشيد.»
اين تنها مرتضي سرهنگي نيست كه با خواندن تقديميه كتاب «همانجا ميماند». هر كسي كه در صفحه نخست كتاب اين تقديميه را ميخواند، بهت زده ميشود و اولين چيزي كه بعد از بيرون آمدن از آن بهت زدگي به ذهنش ميرسد اين است كه «بايد حتماً و در اولويت اين كتاب را بخواند».
يكي از نقاط قوت كتاب «يادداشت روزانه» بودن آن است. سيدناصر در همان اسارت به صورت روزانه ماجراها را مينوشته تا يادش نرود و اين در بيان جزئيات حوادث در كتاب، خودش را نشان ميدهد. او گاه جزئياتي از اشياء، مكانها، اشخاص و ماجرا ها ذكر ميكند كه شگفت آور است و همين بيان جزئيات كتاب را خواندنيتر كرده است. مثلاً او خيلي كوتاه و گويا همه نگهبانها و شكنجه گرانش را توصيف ميكند (ص 175، 367، 368، 376، 403، 415 و غيره) و يا حتي ديوار نوشتههاي اردوگاه را هم يادداشت كرده است (ص 179). شايد اگر «پايي كه جا ماند» مانند ديگر كتابهاي خاطرات اسرا به صورت تاريخ شفاهي و خاطرات تدوين ميشد اين لطف را نداشت و يك كتاب معمولي ميشد.
كتابهاي خاطرات اسرا كه تا حالا منتشر شده است، معمولاً از اردوگاه آغاز ميشود و نهايتاً شرح مختصر چند صفحهاي از شب عملياتي كه فرد اسير شده آمده است. يعني اين طور شروع ميشود كه «من در فلان تاريخ، در فلان عمليات و در فلان منطقه اسير شدم» بعد به بيان خاطرات دوره اسارت ميپردازد. آنچه از لحظه نخست اسارت تا انتقال اسرا به اردوگاه گذشته در كمتر كتابي آمده است.
در فيلمهاي مستند باقي مانده از دفاع مقدس اولين برخورد اسراي عراقي با نيروهاي ايراني را ديده بودم كه زيرپوش سفيدشان را به نشانه تسليم درآورده و عليه صدام و براي امام شعار ميدادند، يا عكس حرم امام حسين (ع) و حضرت علي (ع) و يا عكس زن و بچههاي شان را دست گرفته بودند. اما برايم هميشه سوال بود كه اولين برخورد عراقيها با يك اسير ايراني چگونه بود؟ وقتي يك نظامي عراقي چشمش به يك اسير ايراني ميافتاد، چطور نگاهش ميكرد؟ اولين حرفشان چه بود، چه ميگفت و چه ميكرد؟
«پايي كه جا ماند» از معدود كتابهايي كه در 140 صحفه نخست به صورت جزئي و دقيق حوادث و برخورد عراقيها از لحظه اسارت تا انتقال اسرا به اردوگاه را كه چهار روز - سوم تا ششم تير 67 - طول ميكشد، توصيف ميكند.
مثلاً: - دستهايم بالا و سرم پايين بود تا چشمم به قيافه شان نيفتد. يكيشان دستهايم را با سيم تلفن صحرايي از پشت بست. وقتي نظاميها از كنارم رد ميشدند و به طرف چراغچي ميرفتند، برايم لحظه دردناكي بود. سي، چهل نظامي دور تا دورم ايستاده بودند. آنها ساعت مچي، انگشتر، تسبيح، پول، فانسقه و وسايل شخصي شهدا را برميداشتند و همه محتويات جيبشان را خالي ميكردند. دو نفرشان روي تقسيم وسايل شهدا دعوايشان شد. آنها پول توجيبي شهدا را بر ميداشتند، به جنازه مطهرشان گلوله ميزدند. يكيشان يك خشاب كامل را روي سر و صورت شهيدي كه چند لحظه قبل پولها و عكس زن و بچه اش را در آورده بود، خالي كرد. حيات الله آزادي نام داشت و همشهريام بود. (ص 67)
- در حالي كه سرم پايين بود كنارم نشست، موهايم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد احساس كردم اولين بار است ايراني ميبيند. بيشتر نظاميان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ايستاده بودند و نميرفتند. زياد كه ميماندند، با تشر يكي از فرماندهان و يا افسران ارشدشان آن جا را ترك ميكردند. چند نظامي جديد آمدند. يكي از آنها با پوتين به صورتم خاك پاشيد. چشمانم پر از خاك شد. دلم ميخواست دستهايم باز بود تا چشمهايم را بمالم. كلمات و جملاتي بين آنها رد و بدل ميشد كه در ذهنم مانده. فحشها و توهينهايي كه روزهاي بعد در العماره و بغداد زياد شنيدم. يكيشان كه آدم ميان سالي بود گفت: لعنه الله عليكم ايها الايرانيون المجوس. ديگري گفت: الايرانيون اعداء العرب. ديگر افسر عراقي كه مودب تر از بقيه به نظر ميرسيد، گفت: ليش اجيت للحرب؟ ( چرا اومدي جبهه؟) بعد كه جوابي از من نشنيد، گفت: اقتلك؟ ( بكشمت؟) آنها با حرفهايي كه زدند، خودشان را تخليه كردند. (ص 69)
- دستش را به طرفم دراز كرد تا ساعتم را بگيرد. ساعت را كه درآوردم، انداختمش توي آب! عاقبت اين كار را ميدانستم. برايم سخت بود ساعت مچي برادر شهيدم روي دست كساني باشد كه قاتلان او بودند... حق داشت عصباني شود، اين كار او را عصباني كرد كه با لگد به چانهام كوبيد و با قنداق اسلحهاش به كتفم زد. به صورتم تف انداخت، احساس كردم عقدهاش كمي خالي شد.( ص 70)
- يكي از آنها كه پرچم عراق دستش بود، كنارم حاضر شد. آدم عصبي به نظر ميرسيد، تكه كلامش «كلّكم مجوس و الخمينيون اعداء العرب» بود، چند بار با چوب پرچم به سرم كوبيد. از حالاتش پيدا بود كه تعادل رواني ندارد. از من كه دور شد حدود 10، 15 متر پشت سرم، كنار جنازه يكي از شهدا وسط جاده بود، ايستاد. جنازه از پشت به زمين افتاده بود. نظامي سياه سوخته عراقي كنار جنازه ايستاد و يك دفعه چوب پرچم عراق را به پايين جناق سينه شهيد كوبيد، طوري كه چوب پرچم درون شكم شهيد فرو رفت. آرزو ميكردم بميرم و زنده نباشم. نظامي عراقي برميگشت، به من خيره ميشد و مرتب تكرار ميكرد: اهنا...( اينجا جاي پرچم عراقه)! (ص 84)
- براي بار چندم دستهايم را بستند. يكي از نظاميان با رنگ فشاري پشت پيراهنم چيزي نوشت. روزهاي بعد در الميمونه فهميدم كه نوشته: الحارس الخميني. بعضي از آنها با ديدن اين نوشته به صورتم تف ميكردند. چون دستم از پشت بسته بود نميتوانستم آب دهانشان را از صورتم پاك كنم. با هر آب دهاني كه به صورتم پرت ميشد، صورتم را با زانويم پاك ميكردم. (ص 88)
هر چند اعترافهاي نظاميان عراقي درباره جنايتهايشان در حمله به ايران و به ويژه مناطق اشغال شده مانند خرمشهر و شهرهاي ديگر چيز تازهاي نيست و قبلاً در خاطراتشان اين جنايتها را به تفصيل گفته بودند (مانند مجموعه كتابهاي خاطرات نظاميان عراقي از خرمشهر كه سوره مهر منتشر كرده است) اما در اين كتاب هم موارد مختلفي از اعتراف نگهبانهاي عراقي درباره جنايتهايشان در شهرهاي مختلف آمده است.
مانند: - حسين رحيم كه از زبان برادرش برايمان صحبت ميكرد، گفت: اوايل جنگ برادرم در لشكر نهم عراق خدمت ميكرد. برادرم ميگفت وقتي گردان ما وارد سوسنگرد شد، اونجا فقط عدهاي پيرمرد و پيرزن و بچههاي كوچك كه نتوانسته بودند از شهر خارج بشن، مانده بودند. به دستور همين طالع خليل الدوري كه اون موقع سرهنگ بود همه اونا رو توي ميدان شهر جمع كردن. گفته بودن فرمانده لشكر ميخواد در مورد اين كه اونا ميتونن بيان به عراق و تو اردوگاه مهاجرين در بصره زندگي كنن، براشون صحبت كنه. اين بيچارهها هم باورشان شده بود. وقتي تو ميدان جمع شدن، به دستور همين طالع خليل الدوري با تانكها و نفربرها اونها را به رگبار ميبندن و زير ميگيرن. (ص 304)
- عريف ابراهيم اوايل جنگ در يكي از لشكرها راننده بود. از غارت اموال مردم خرمشهر و ديگر شهرهاي اشغال شده خاطرات زيادي داشت. او شاهد غارت اموال مردم خرمشهر بود. از اتفاقاتي كه بعد از اشغال اين شهر رخ داده بود، عذاب وجدان داشت. بعد از ظهر امروز از خرمشهر صحبت كرد. گفت: با امضاي سرهنگ غفور فرج رئيس كميته نظارت بر غنايم جنگي بيش از چهل برگ ماموريت براي بردن اموال و وسايل مردم خرمشهر برايم صادر شد. من وسايل را به آدرسهاي مشخص براي آدمهاي مشخص، فرماندهان ارتش، بستگان فرماندهان و بيشتر فاميلهاي خانمشان و افرادي كه آنها ميگفتند، ميبردم. مجبور بودم... ميگفت: سيد! هر وسيلهاي كه تو خرمشهر بود ارزش بردن نداشت، هر چيزي كه ارزش بردن داشت نظاميان حريص ما بار كاميون كردند و بردند... اين خيلي خجالت داره، هر چه عرب تو خوزستان ايرانه ميدونه كه ما چقدر پست و رذل و نامرديم! (ص 405 تا 409)
- امجد به دور و برش نگاه كرد عراقيها كه نبودند گفت: ما تو خرمشهر به شما ايرانيها خيلي ظلم كرديم. (ص 651)
سرتيپ از بحث علي هاشمي كه موضوع اصلي بازجويي بود خارج شد و پرسيد: بگو ببينم ما حق هستيم يا شما؟ ... با اينكه سعي كردم حرفهايم ناراحتش نكند گفتم: خدا بهتر ميدونه! جواب سوال منو بده، كاري بهت ندارم، بگو كي حقه؟ ميدونم اذيتم ميكنيد ولي تو اين جنگ اوني كه اول حمله كرد، حق نيست! فكر ميكنم انتظار اين حرف را نداشت. حرفم ساده و ابتدايي بود اما او را به فكر واداشت. (ص 176)
- ... نگهبان زندان با گاز انبر مقداري از محاسنش را كنده بود...اما وقتي حرف ميزد عراقيها را تا استخوان ميسوزاند. پاسدار بود و حاضر نبود تحت هيچ شرايطي پاسدار بودنش را به خاطر مصلحت كتمان كند. معاون زندان كه ستوان يكم بود به او گفت: انت حرس الخميني؟ احمد سعيدي در جوابش گفت: بله من پاسدار خمينيام! ستوان كه حرفهايش را فاضل ترجمه ميكرد گفت: هنوز هم با اين وضعيتي كه داري به خميني پايبندي؟ در جواب ستوان گفت: هر كس رهبر خودشو دوست داره. يعني شما ميخوايد بگيد صدام رو دوست نداريد، اسارت عقيده رو عوض نميكنه، عقيده رو محكم ميكنه! (ص 235)
- گروهبان عبيد كه نميدانست حسين اسكندري چه ميگويد، گفت: شما بچهها چرا اومديد جبهه كه به اين روز بيفتيد؟ به خاطر خدا و ممكت مون اومديم! به خاطر خدا اومديد عراقيها رو بكشيد، خدا بهتون گفته ما رو بكشيد؟ واقعاً از عبيد خسته بودم. دلم نميخواست با اين آدم لجباز، بيكار و كينهاي بحث كنم... وقتي سوال قبلياش را تكرار كرد، گفتم: خدا به ما نگفته كه شما را بكشيم؛ اما خدا به شما هم نگفته ما رو بكشيد! عبيد براي اينكه حرصم را در آورده باشد در كمال خونسردي بهم گفت: آره، خدا به ما عراقيها گفته شما ايرانيها را بكشيم! هر چقدر سعي كردم چيزي نگويم نميتوانستم. براي اينكه كمتر حرص بخورم و لج او را درآورده باشم، به عبيد گفتم: خدا به ما ايرانيها گفت اونايي كه ميخواستند به زور خوزستان رو بگيرن، بكشيم! اگرچه عبيد با لگد محكم به سينهام كوبيد اما به گفتن اين حرف راحت و سبك شدم. (ص 241)
- بيشتر از همه ستوان فاضل و جميل تا قبل از اشغال كويت با اسرا بحث ميكردند و ميگفتند: شما ايرانيها دشمن اعرابيد!
آن روز به جميل گفتم: شما كه ميگفتيد ايران دشمن اعراب است؛ حالا با اشغال كويت توسط خودتون، ما دشمن اعرابيد يا شما؟
جميل جوابي نداشت. دلم ميخواست حرفهايي را كه سالها در دلم مانده بود، ميگفتم. حاج حسين شكري به ستوان فاضل گفت: ما با حمايت مون از مردم فلسطين ثابت كرديم كه دشمن اعراب نيستيم.(ص 620)
اينها تنها سه مورد از مباحثهها و مجادلههاي بازجوهاي كاركشته و سرهنگهاي ارتش عراق با اسراي 16 تا 20 ساله ايراني است. در سراسر كتاب موارد متعددي (از جمله صص 238، 245، 269، 295، 300، 310، 336، 359، 451، 455، 463، 471، 498، 502، 539، 545، 573، 598، 620، 629) از مباحثه و مجادله نگهبانهاي عراقي با اسرا را ميخوانيم كه بچهها به خاطر قدرت معنوي و منطق قوي خود هميشه پيروز اين مجادلهها هستند و بيشتر و بيشتر حرص آنها را درميآوردند كه اين قدرت معنوي و منطق قوي از ايمان آنها به راه جنگ شان ناشي ميشود. سيدناصر هم چه زيبا تك تك اين مباحثههاي خواندني بين يك اسير و شكنجهگرش را ميآورد و غلبه قدرت معنوي و منطق قوي بچهها را به خوبي به تصوير ميكشد. خواننده با خواندن اين گفتگوها به خوبي پي ميبرد كه اين بازجو و شكنجهگر است كه اسير است نه آن شكنجه شونده.
همين غلبه قدرت معنوي و منطق قوي بچهها است كه حتي خشنترين و ظالمترين شكنجهگران عراقي را به اعتراف واميدارد؛ حسين رحيم به من و محمدكاظم اعتماد كرده بود، در همان شروع صحبتهايش گفت: - اين جنگ شيعه كشي بود. بعثيها خودشون ميدونن چه كار كردن...بعثيها تو اين جنگ شيعيان رو ميفرستادند خط مقدم، تا هم شيعه بكشن، هم خودشون كشته بشن؛ بعثيها با فرستادن شيعيان عراق به خط مقدم به آرزوي قلبي شان مي رسيدن." (ص 302)
- توفيق احمد از اينكه جنگ تمام شده بود خوشحال بود. او كه حدود دو سال در جبهه مهران و دهلران بود، از صدام و سپتامبر 1983 صحبت كرد. ميگفت: مردم عراق در جنگ بايد از دستور فردي تبعيت ميكردند كه در يك دست شمشير و در دست ديگرش طلا بود. منظورش صدام بود. ميگفت: مردم عراق بايد بين اين دو يكي را انتخاب ميكردند، هر كس حاضر نميشد جان خودش را در برابر طلا و ماشين و دينار بدهد، با شمشير صدام طرف بود و بايد سرش را ميباخت. ميگفت: من نميدانم شما بسيجيها چطوري هشت سال در مقابل ارتش عراق مقاومت كرديد، صدام خواب بدي براي شما ديده بود. (ص 310)
- حامد ميگفت: چه ميشد رهبر شما زمان جنگ ميمرد تا ما ايران رو فتح ميكرديم. بعثيها از جمله ستوان فاضل ميگفتند: با مرگ رهبرتون، حكومت ايران از هم ميپاشد. ... وليد ميگفت: با رحلت رهبرتون ظرف چند آينده مسعود رجوي به ايران خواهد رفت و رهبر ايران خواهد شد. اما علي جارالله و سامي ميگفتند: ايران كشوري نيست كه با رحلت رهبرش مشكلي پيدا كند. علي كه در جمع اسرا علاقهاش را به امام كتمان نميكرد، دلداري مان داد و گفت: ما هم از رحلت آقاي خميني ناراحتيم، خميني مرد بزرگي بود."( ص 492)
- اگر نگهبانها ندانند افسر بخش توجيه سياسي اردوگاه 16 تكريت كه ديگر سالهاست ميداند هر چند نميگويد. اما همو هم وقتي ناباورانه ميبيند كه جنگ تمام شده و اسراي ايراني دارند آزاد ميشوند، نميتواند اعتراف نكند. براي بچهها سخنراني ميكند و خطاب به همان اسرايي كه تا ديروز شكنجه شان ميكرد اينگونه اعتراف ميكند: «ما با هم برادريم، اين جنگ را ناخواسته امريكاييها بر ما تحميل كرد، ما تاوان زيادي داديم.» (ص 641)
«پايي كه جا ماند» فقط خاطرات يك اسير نيست بلكه «فرهنگنامه مقاومت و آزادگي» است. اساساً كتاب بيشتر درباره فرهنگ مقاومت بچهها است تا درباره اسارت و اسرا. كتابهاي خاطرات اسرا معمولا به يك يا دو جنبه از حوادث و وقايع دوران اسارت ميپردازند اما آنچه اين كتاب را از خاطرات يك اسير به يك دوره «فرهنگنامه مقاومت و آزادگي» ارتقاء ميدهد، كامل بودن آن است.
كامل بودن از اين نظر كه به مسائل و جنبههاي مختلف پرداخته است: از جنگ جانانه و مقاومت نمايان بچه در جزيره مجنون ( 50 صفحه اول،118،121)، تا نحوه و چگونگي به اسارت درآمدن تا اولين نگاهها و برخوردهاي عراقيها با يك اسير ايراني (ص 60 تا 93)، تا انواع قساوتها و جنايتهاي عراقيها با جنازه شهدا ( 81، 84، 87، 106، 136)، تا غارت و وسايل شهدا (ص 84، 671)، تا مقاومت بينظير بچهها در برابر توهين به امامشان (ص 73، 77، 86، 104، 105، 135، 141، 212، 214، 231، 245، 255، 279، 424، 471، 510، 589) تا كينه و خباثت منافقين در همكاري با عراقيها (ص 90، 101، 113، 130، 135، 137) تا حضور منافقين در ميان اسرا براي جذب و يارگيري (ص 410، 483، 484، 495، 667) تا خيانت، جاسوسي و آدم فروشي برخي از اسرا (ص 154، 221، 226، 227، 236، 309، 389، 395، 400، 403، 417، 418، 419، 452، 453، 484، 485، 503، 504، 550، 558، 605، 626، 642) تا وضع اردوگاه، اعمال ممنوعه، وضع غذا و لباس، وضع بهداشتي و بيماريها و حتي وضع توالت و حمام (ص 347، 348، 349، 354 تا 357، 399) تا فعاليت هاي علمي، فرهنگي و هنري بچهها (ص 386، 387، 389، 423، 431، 433، 527) تا مقاومت بچهها در برابر انواع و اقسام شكنجهها كه در زير برخي از آنها آمده، تا طنزها و شوخيهاي بچهها در اوج شكنجهها و قساوتها (ص 354، 357، 360، 362، 372، 373، 444، 481، 488، 495، 501، 528، 558، 570، 572، 573، 589، 591، 593، 594، 595، 603، 624) تا دفن غريبانه حدود 400 نفر از بچههايي كه زير شكنجههاي عراقيها به شهادت رسيدند در بيابانهاي تكريت زادگاه صدام (ص 258، 335، 567، 568، 572) كه سيد از اين قبرستان با عنوان «قبرستان بقيع» اسراي ايراني نام ميبرد. آيا روزي خواهد رسيد كه مناطق اطراف اردوگاههاي اسراي ايراني را نيز تفحص كنيم و قبرستان بقيع اسرا را نيز از غربت درآوريم؟ ان شاء الله.
سيدناصر در كتابش حتي از همدردي و همكاري برخي از نگهبانهاي عراقي هم غفلت نميكند و به نوعي راوي خاطرات، درد دلها، اعترافها و گاه فداكاريهاي آنها نيز هست (ص 451، 458، 465، 469، 490، 492، 497، 498، 547، 549، 556).
براي همين اگر كسي هيچ كتاب ديگري غير از «پايي كه جا ماند» درباره اسرا نخواند، همين كتاب كافي است كه همه چيز را درباره اسراي ما بداند. بدون اغراق با استفاده از اين كتاب ميشود حداقل 10 فيلم درجه يك درباره اسارت و مقاومت بچهها ساخت.
كابل باتوم و شلنگ و چوب خيزران (موارد متعدد مثلاًٌ ص 221)، فحش و توهين و كنايه و تحقير و زخم زبان (موارد متعدد مثلاً ص 267)، اسكان در توالت خيس و نجس (ص 153)، چهار ساعت نگاه مستقيم به خورشيد (ص 183)، فروكردن سر درون توالت براي خوردن مدفوع (ص 180)، كندن ريش با انبر (ص 188)، خوابيدن روي زمين داغ (ص 205)، بيهوشي از تشنگي (ص 206)، خوابيدن توي توالت (ص 208)، بستن آب و مكيدن لوله خالي براي يك قطره آب (ص 210)، سوزاندن ابرو (ص 211)، سيلي زدن به گوش همديگر (ص 217)، قضاي حاجب داخل خوابگاه از شدت فشار وقتي نميگذارند بچهها دستشويي بروند (ص 218)، ادار كردن روي سر بچهها (ص 247)، شهيد شدن از شدت تشنگي و گرسنگي (ص 306)، سوزاندن ريش (ص 317)، شكنجه هوايي يعني آويزان كردن از پنكه و شلاق زدن (ص 318)، بيگاري كشيدن (ص 378)، پاشيدن آب جوش به صورت (ص 392)، واكس زدن پوتين و شستن جوراب نگهبانها (ص 399)، فلك كردن (ص 401)، ادار كردن در ليوان چاي و بعد چاي خوردن توي همان ليوان (ص 441-2)، خالي كردن ادار روي سر بچهها (ص 442)، برهنه كامل نشستن زير آفتاب و جلو چشم ديگر اسرا و نگهبانها (ص 523)، كتك خوردن داخل گوني (ص 527)، خوردن پوست پرتقال از گرسنگي (ص 434)، شوك الكتريكي (ص 558)، انداختن داخل كانال فاضلاب (ص 563)، خوراندن تايد به بچه ها(ص 573)، رقص اجباري (ص 574)، انداختن عقرب داخل خوابگاه (ص 606)، زدن با دمپايي به صورت بچهها (ص 611) اينها برخي از شكنجهها و آزار و اذيتهاي نگهبانهاي عراقي است.
اينها را آوردم كه بگويم اگر ما بوديم چه ميكرديم؟ سيدناصر با وجود تحمل و چشيدن همه اينها باز هم يكي دو جا اعتراف ميكند: «ماه قبل در بازداشتگاه كناري به اندازه همه عمرم زجر كشيده بودم. نميدانم در آن آزمايش توانسته بودم امتحان پس بدهم يا نه؟ فكر ميكنم خيلي جاها كم آوردم.» (ص 316) آيا ما تحمل اين شكنجهها را داريم؟ اين شكنجهها براي ما و همه كساني كه ادعايي دارند محك خوبي است. اگر راست ميگوييم در شرايط عادي لااقل يكي از اين شكنجهها را روي خودمان انجام دهيم تا بدانيم چند مرده حلاجيم و بدانيم كه «آزادگي» متاعي نيست كه ارزان به دست آيد.
كتاب «پايي كه جا ماند» شامل 198 خاطره از سيدناصر حسينيپور است. او در اين كتاب به خاطراتِ اسارت چندينسالهاش در اردوگاههاي عراقي، ميپردازد. نويسنده اين كتاب در حالي كه به عنوان راهنماي گردان 18 شهدا، براي پشتيباني از رزمندگان گردان قاسم بن الحسن (ع) راهي جزيره مجنون شده بود از ناحيه پا زخمي و سپس اسير شد. وي سپس در دوران اسارت، خاطرات روزانهاش را در تكههاي كاغذ روزنامه و پاكت سيگار مدون كرده و همزمان با آزادي، آنها را در عصاي خود جاسازي كرده و با خود به ايران آورده بود. كتاب 768 صفحهاي «پايي كه جا ماند» كه توليد دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه هنري است، چندي پيش از سوي انتشارات سوره مهر در شمارگان 2500 نسخه منتشر شد و اخيراً به چاپ دوم رسيد.
_____________
«علي نورآبادي» خبرنگار حوزه ادبيات و فرهنگ راديو و از فعالان حوزه كتاب و نشر
© 2003 Mehr News Agency .
سه|ا|شنبه|ا|18|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[مشاهده در: www.mehrnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]
-
گوناگون
پربازدیدترینها