واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > دربندی، محمدرضا - صبح روز سیزدهم رجب ، در حالی که نسیم صبحگاهی را بر پوست خود حس می کردم و سرور ناشی از تولد حضرت علی (ع) تمام وجودم را احاطه کرده بود، به منظور ملاقات با عالم ربانی که افتخار شاگردی او را داشتم، به اتفاق یکی از دوستان به سمت منزل ِ او حرکت کردیم، شاید اغراق باشد اگر بگویم قلبم در سینه آرام نداشت، ولی بدون اغراق ، اضطراب تمام وجودم را گرفته بود، آخِر او، برای ما نه فقط معلمِ فقه ، بلکه معلم رفتار بود، سکوت او درس، ظاهرش موجب آرامش، خاطرات و لطیفه هایش آموزنده وسخنانش یادآور قیامت بود. لذا در مسیر، دائما مدْرسِ مدرسه حاج ابو الفتح - هر روز دو ساعت مانده به غروب - و درس شرح لمعه و بیاناتی که در حاشیه درس داشت، همه و همه ذهنم را مشغول کرده بود. پس از رسیدن به محل ، از هولمان زنگ در همسایه را زدیم ، پس از معذرت خواهی به سراغ منزل ایشان رفتیم ، چند بار زنگ زدیم و جوابی نیامد، کم کم حال خوشی که داشتیم ، رو به تلخی گذاشت، جند بار دیگر زنگ زدیم، باز هم جواب نیامد، تعجب کردیم که چطور در چنین روزی ایشان ننشسته اند؟! دیگر مأیوس شدیم، عرق سردی بر پیشانی ام نشسته بود وپاهایم نای رفتن نداشت ، لکن چاره ای جز برگشت نبود. باقدم های سنگین راه آمده را بازگشتیم و هر دو در فکر، که چرا اینطور شد؟ در همین گیر و دار ، به سرِ کوچه رسیده وهنوز به خیابان نپیجیده بودیم که ناگهان او را در مقابل خود دیدیم، گوئی دنیا را به ما داده بودند ، سلام کردیم، شیخ با همان وقار همیشگی نگاهی به ما انداخت وسلاممان را پاسخ گفت. گفتیم به دیدار شما آمده بودیم ، فرمود: بفرمائید. باهم بسوی منزل رفتیم ، در را باز کرد وبه ما تعارف نمود. وارد حیاط شدیم، موزائیک های نسبتاً قدیمی، بندهای رخت که از این طرف به آن طرف حیاط کشیده شده بود، حوض کوچکی به اندازه کُر، چسب های سرسبزی که سطح دیوارهای جنوبی و غربی خانه را پوشانده بود، شمشادهای نه چندان بلند، گلدان های شمعدانی که دور تا دور باغچه چیده شده بود و... از جمله مواردی بود که در همان لحظه ،جلب توجه می کرد. منتظرشدیم تا در اتاق از داخل باز شد و وارد شدیم، هنوز ننشسته بودیم که به هر کدام یک اسکناس نو ، عیدی دادند. اتاق ایشان حدود دوازده متر و رو به قبله می باشد، برای استفاده بیشتر و بهتر از آفتابِ جنوب ، تمام سمت جنوبی اتاق را درب و کتیبه شیشه ای تشکیل داده است. در قسمت شمالی اتاق، گنجه ای است که مجموعه کتاب های ایشان در آن قرار دارد و در فاصله هفتاد سانتیمتری آن - به اندازه ای که در گنجه باز شود - یک تخت چوبی قدیمی و روی آن تشک و پتو و دو عدد متکا قرار دارد. در سمت غربی اتاق ، طاقچه ای به سبک قدیم باهمان کارهای گچ بری و روی آن ، عکس های چند تن از علماء، از جمله عکس مرحوم حضرت آیت ا... مرعشی و عکس مرحوم پدرشان و ساعت قدیمی زنگ دار که تیک تاک آن آدم را مست می کند، صدائی که انسان را به گذشته های دور برده و به تفکر وا می دارد. شیخ، عبایش را به جالباسی آویزان کرد و با قبا جلوی ما نشست ، پیراهن سفید و تمیزی که تنش بود نورانیّت چهره اش را دو چندان می کرد، موهای سفید سر و صورتش ، همراه با چین هائی که در پیشانی و گونه هایش ایجاد شده بود، حاکی از سال ها تلاش و زحمت طاقت فرسابود، وقتی صحبت می کرد همه حواس من به چشمان او بود، تیله های چشمش مرا به اعماق خود می کشید. پس از احوال پرسی و بیان این نکته از طرف ما، که مدتی است سلب توفیق شده و نتوانستیم خدمت شما برسیم واینکه گرفتار دنیائیم. ایشان فرمودند: یکی از محققین برای درک معنای لغوی دنیا ، تصمیم به تفحص در بین بادیه نشینان عرب می گیرد، در یکی از این رفت و آمدها متوجه می شود خانمی به کنیزش می گوید: فلانی ، دنیا را از آنجا بردار. او که حسّاس شده، دقت می کند این چیست که خانم به آن دنیا می گوید؟ متوجه می شود، دنیا اسم دیگر کهنه نوزاد است! سپس ایشان ادامه دادند که: دنیا این است ، می خواهید دنبالش باشید؟ بفرمائید! مانند همیشه کلامش به جانم نشست وتمامی افکارم را به خود مشغول کرد، ایشان باز هم مطالبی فرمودند، ولی من همه اش در فکر همان داستان بودم. به هر تقدیر پس از گذشت نیم ساعت وانجام صحبت های مختلف، تصمیم به رفع مزاحمت گرفتیم ، قبل از خدا حافظی به ایشان گفتیم : آیا ما را دعا می کنید؟ به شوخی گفتند: یک کاری کنید که در معرض دعای من که مؤمنین را دعا می کنم، قرار گیرید. البته پس از آن فرمودند: نه، معمولاً به یاد شما هستیم و دعا هم می کنم. یک بار دیگر معانقه کردیم واز ایشان خدا حافظی نمودیم. وقتی از منزل خارج شدیم، حال و هوای دیگری داشتیم، حالِ کسی که در چشمه نور تنش را شسته و در سایه سار نخل ولایت به استراحت پرداخته است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]