تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):خداوند عزوجل کسی را که در میان جمع ، بدون ناسزاگویی شوخی کند، دوست دارد .
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826066620




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آثار گذشته/ میوه های مونده رو کی می خره؟


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > سادات اخوی، سید محمد  - درباره مردان خندان     از صبح تا ظهر می نشستم تا شاید کسی از راه برسد و میوه یا سبزی مغازه را ورانداز کند و پاکتی بردارد و دست آخر هم یکی- دو دانه از میوه ها را با انگشت هایش فشار دهد و دوباره بگذارد سر جایش. من هم مدام حرص می خوردم و نمی توانستم کسی را مجبور به خریدن کنم. حق داشتند؛ نه منطقه ام مناسب بود و نه می توانستم مانند میوه فروش های دیگر، پول زیاد بدهم و میوه «دستچین» برایم بیاورند. اطراف حرم را هم که خانه های ارزان پر کرده بودند و نمی توانستم از مردمی که برای خریدن خانه خودشان قرضهای فراوان کرده بودند، توقع داشته باشم به مغازه من بیایند و میوه ها را کامل و با پول مناسب بخرند.     ظهرها که برای نماز به حرم امام علی(ع) می رفتم و برمی گشتم؛ خیالم راحت بود که اگر دزدان حرفه ای و غیرحرفه ای همه بازار را تسخیر می کردند، محال بود سراغ مغازه درب و داغان و به هم ریخته من می آمدند. اگر هم می آمدند، دستشان را توی جیبشان می کردند و چیزی را محض صدقه(!) روی ترازوی بزرگ دکانم می گذاشتند.     نمی دانستم چه کنم. «زبیده» و بچه های قد و نیم قد من حق داشتند اگر از داشتن سرپرستی مانند من خجالت می کشیدند. عصرها که مغازه را کامل می بستم و به خانه برمی گشتم؛ از شمردن پول درآمد هر روز، خند مان می گرفت. زبیده، پولها را توی سینی مسی بزرگی می ریخت. همه پولی که به خانه می بردم، آنقدر کم بود که وسط سینی جمع می شد و حالت خنده داری می گرفت. خوب که می خندیدیم، همه به دنبال کار خودشان می رفتند و من می ماندم با خجالتی که به خاطر کمی پول داشتم.   یک روز که از حرم امام علی(ع) برمی گشتم، یکی از مغازه دارهای بازار بزرگ، مرا دید و به یاد روزهایی که در یک مدرسه درس می خواندیم، همراهم تا مغازه آمد و روزهای شاگردی مغازه پدرم را یادآوری کرد و از حال و روزم پرسید. من هم تا جایی که می شد آبرومندانه برایش گفت، گفتم و از شدت آبروداری من و نشستن و تماشای خریداران مغازه، ماجرا را فهمید و خیلی ساده گفت: - خب برادر!... حالا که درآمد درستی نداری، هزینه مغازه رو کم کن!... تو هر روز، کلی میوه و سبزی می آری که فروخته نمی شن و می ریزی شون دور... اینا رو یه کاری بکن!   ... فقط همین را گفت و رفت!   حرفش را فهمیده بودم، اما نمی توانستم کاری کنم. نه میوه ها و سبزی ها به فرمان من بودند؛ نه می توانستم از کسی خواهش کنم که هر روز به مغازه بیاید و سبزیها و کاهوها و میوه های پلاسیده را محض رضای خدا بخرد. می دانستم که اگر پیش آقا سید علی می رفتم، حتمی کاری می کرد؛ اما روی رفتن نداشتم و چند بار هم در راه بازگشت از حرم و نماز ظهر،او را دیده بودم، زبانم باز نشده بود.     یک روز که مردم از صبحش مدام آمده و رفته و با پرسیدن قیمت میوه ها مسیرشان را کج کرده بودند؛ دلم بدجوری گرفت. اگر به خانه می رفتم و درآمد آن روزم را توی سینی بزرگ مسی می ریختم؛ چند تا سکه می شد که به درد خریدن چیزی نمی خورد.   درمانده و از سر ناراحتی، مغازه را به همسایه ام سپردم و شکایت کنان به حرم امام علی(ع) رفتم. کمی بعد که از حرم برگشتم؛ سبکتر بودم، اما نمی توانستم به خانه بروم. پیش خودم فکر می کردم که چه انتظاری نابجایی از امام داشتم. شکایتم بوی این را داشت که انگار می خواستم امام بیاید و سبزیها و میوه های مانده و خراب دمِ غروب مغازه را بخرد!     مغازه های بازار داشتند تعطیل می کردند که رسیدم. همسایه کناری، عصبی از دیرآمدن من، سرش را بلند کرد و گفت: - خب برادر!... تو که می خواستی اینقدر دیر بیای، مغازه رو می بستی...! فروشی هم که نداری.     ناراحت از کنایه اش، تشکری کردم و وارد مغازه شدم تا سبدها را جا به جا کنم و مغازه را ببندم که صدای کسی از پشت سر، حواسم را جلب کرد: - سلام آقا عبدالرحمان!   سرم را که برگرداندم، آب دهانم خشک شد. آقا سید علی، ایستاده بود مقابل مغازه من و داشت به سبد کاهوهای پلاسیده و خشک شده نگاه می کرد. دستپاچه سلامی کردم و جلو رفتم تا دستش را ببوسم که دستش را عقب کشید و گفت: - داشتی تعطیل می کردی؟... مزاحم نمی شم... فقط یه مقدار خرید داشتم برادر! - امر می کردین براتون می آوردم منزل آقا! - نه برادر!... اگه می گفتم کاهو می خوام؛ شما متوجه نمی شدی و از کاهوهای تر و تازه می آوردی... من، ازین کاهوهای دور ریختنیت می خوام.     نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاورم... از کاهوهای دور ریختنی؟!... هر چه اصرار کردم تا بگوید که برای چه کاری می خواست؛ حرفی نزد و دست آخر هم خودش پاکتی برداشت و کاهوها را ریخت تویش و از زیر عبایش، اسکناس هایش را درآورد: - خب آقا عبدالرحمان!... این پاکت رو وزن کن و بگو چقدر می شه؟     نمی دانستم چه کنم. نمی دانستم که اگر حرفش را گوش می دادم از ادب بود یا گوش نمی دادم!... با شرمندگی پاکت را گرفتم و روی ترازو گذاشتم و وقتی وزن پاکت معلوم شد؛ پاکت را به دستش دادم. هنوز ایستاده بود! گفتم: - چیز دیگه ای هم می خواین آقا؟     لبخندی زد و گفت: - نه برادر!... پول کاهوها رو نگرفتی.      خنده ام گرفت و گفتم: - شرمنده می کنین... اینا ناقابلن... ببرین.     محکم و طوری که چانه نزنم، گفت: - اینطوری نمی شه آقا عبدالرحمان!... من هر روز از همینا می خوام... بگو که از فردا، نرم از جای دیگه بخرم....     نمی دانستم چه بگویم. نگاه مطمئن و مهربان آقا سید علی، به من فهماند که «باید» پول را می گرفتم... این را سالها بعد فهمیدم که یکی از شاگردانش به مغازه ام آمد و دنبال کاهوهای پلاسیده مغازه می گشت... می گفت استادش را دیده بوده که هر روز می آمده و از من کاهوی پلاسیده می خریده... بعد هم جلو رفته بوده و اعتراض کرده... آقا سید علی هم گفته بوده: - برای من که مهم نیست چه کاهویی بخورم؛ اما برای فروشنده مهمه که ضرر نکنه... من می خرم تا جلوی ضرر میوه فروش رو بگیرم....* فکر می کنم: 1 وظیفه مردان خانواده بسیار دشوار است و خدا نکند مردی در تأمین خواسته های اهل خانواده اش دچار مشکل شود. 2 همسر مرد فروشنده می توانست برخورد بهتری داشته باشد... طوری که دشواری مشکل ها برای همسرش آسان تر شود. 3 گاهی تنگناهایی پیش می آیند که ظاهرشان آدم را از هر راه نجاتی ناامید می کنند؛ یادم باشد بی طاقت نشوم و نگذارم که تنگناها، دزد اعتقادم بشوند.  4 اگر من به جای مرد فروشنده بودم، نمی توانستم زیاد دوام بیاورم و حتمی زبان به شکایت باز می کردم. 5 درست نمی دانم گره مرد فروشنده در کجای داستان واشد... شاید در زمانی که «با همه وجودش» از مولا امیرمؤمنان(ع) «خواست». 6 گاهی برای آزمایش طبع آدم خوب است؛ اما هر چه فکر می کنم تحمل خوردن کاهوهای پلاسیده را ندارم و آرزو می کنم خدا به من، مأموریت های این گونه نسپارد.   7 شاید مرد فروشنده هم دچار عذاب وجدان شده باشد که آیا پولی که بابت کاهوهای پلاسیده می گرفته حلال بوده یا نه. 8 گاهی فکر می کنم آیا بهتر نبود آقا سید علی،مأموریتش را فقط با«یک بار» خرید اجرا می کرد و هر روز، خودش را به دردسر نمی انداخت؟ 9  شاید برای مشتریان دیگر مغازه هم تمرین خوبی بود که تلاش می کردند و گاهی برای بزرگتر شدن روح خودشان، کار سید علی را می کردند. 10 در چنین مواقعی، برخورد مرد فروشنده هم مهم است؛ گاهی ممکن است برخورد طرف مقابل، جوری باشد که آزمون کسانی مانند آقا سید علی سخت تر شود. از کتاب«مردی که زیاد می فهمید»، سرگذشت زنده یاد سیدعلی آقای قاضی طباطبایی/ منتشر شده به وسیله انتشارات امیرکبیر




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 392]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن