واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: بررسي نظريه تدا اسكاچ پل در باره انقلاب اسلامي انقلاب سياسي يا انقلاب اجتماعي؟!
علي مهدوي
در تبيين علل وقوع انقلاب اسلامي ايران، برخي از نويسندگان بر اساس نظريههاي انقلاب و پاره اي ديگر بر اساس برداشتهاي علمي خويش به بررسي پرداختهاند. دقت در آثاري كه درباره انقلاب اسلامي ايران نگاشته شده، نشان ميدهد كه هر اثر به يك، تعدادي يا همه عوامل فرهنگي، جامعه شناختي، اقتصادي، روان شناختي و سياسي توجه يا تاكيد كرده است. البته شيوه استدلال و برداشتهاي افرادي كه در ظاهر بر عامل يا عواملي تاكيد ورزيده اند ممكن است متنوع و متفاوت باشد. در آثاري كه بر اهميت عوامل اجتماعي- اقتصادي تاكيد ميكنند، نقش اقتصاد سياسي يا ساختار اجتماعي؛ مانند نهادها و قشربندي اجتماعي، مورد تاكيد بيشتر قرار ميگيرد. در تحليلهاي روانشناختي، نقش فرايندهاي ذهني و رواني، توضيح رفتار انقلابيان و رژيمها مورد توجه واقع ميشود. تحليلهاي سياسي، بيشتر بر مواردي مانند عدم مشاركت سياسي تاكيد ميورزد. آثار مربوط به رهيافت فرهنگي بر عوامل فرهنگي - ارزشي و رهبري انقلاب پاي ميفشارد و سرانجام در رهيافت چند علتي به عوامل مختلف اقتصادي، سياسي و فرهنگي اشاره شده و بر يك علت خاص، به عنوان عامل تبيين انقلاب، كمتر تاكيد ميشود(1).
يكي از دستاوردهاي انقلاب اسلامي فرو شكستن قالبهاي فكري نظريه پردازي درمورد انقلابهاست. ازجمله نظريههاي مطرح در محافل علمي جهان، نظريه خانم تدا اسكاچ پل دركتاب "دولتها و انقلابهاي اجتماعي" است كه همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي درسال 1979م به چاپ رسيد. وي در اين كتاب با رد ارادي بودن وقوع انقلاب، تفسير انقلاب را تنها مبتني بر عوامل ساختاري و از پيش تعيين شده ميدانست و نقش انقلابيان در گسترش ايدئولوژي خود و موفقيت آنها در اين زمينه را انكار ميكرد. وي بر اين اعتقاد بود كه انقلابها ساخته نميشوند بلكه به وجود ميآيند. وي با تفكيك بين "انقلاب سياسي" و "انقلاب اجتماعي" بيان ميدارد كه يك انقلاب سياسي با تغيير حكومت، بدون تغيير در ساختارهاي اجتماعي همراه است. همچنين، منازعات طبقاتي و دهقاني نقشي در آن ندارد. انقلابهاي سياسي ساختار حكومت را تغيير ميدهند، ولي ساختار اجتماعي را تغيير نميدهند، و ضرورتاً نيز ناشي از تعارضات طبقاتي نيستند. اما يك انقلاب اجتماعي عبارت است از: انتقال سريع و اساسي دولت و ساختارهاي طبقاتي يك جامعه كه با اغتشاشات طبقاتي از پايين جامعه مثل دهقانان همراهي ميشود. علاوه بر اين، باعث دگرگوني هاي ريشه دار در ساختار طبقاتي و اجتماعي ميشوند. بنابراين تعاريف، انقلاب اسلامي ايران را بايد در زمرة انقلابهاي اجتماعي دانست(2).
شرايطي كه درنظر وي خبر از وقوع انقلاب ميدهند عبارتند از:
يك) بحران سياسي دولت: به عقيده اسكاچپل: "تمام كساني كه دربارة انقلاب مطالبي به رشته تحرير در آوردهاند، ميدانند كه انقلابهاي اجتماعي با بحرانهاي سياسي آشكار آغاز ميشود. بر همگان روشن است كه انقلابهاي اجتماعي از طريق درگيري احزاب سياسي و انجمنهاي با نفوذ شكل ميگيرد. هيچ كس نميتواند واقعيت جنبههاي سياسي انقلاب اجتماعي را انكار كند"(3).
دو) شورش از پايين: اسكاچ پل معتقد است كه عوامل بنيادين در تبيين صحيح شورشهاي روستايي عبارتند از:
الف) الگوهاي نهادي رابطه دهقانان با يكديگر، با ابزارهايشان و با زمين در روستا؛ ب) الگوي نهادي رابطه دهقانان با مالكين؛ ج) توانايي يا ناتواني دولت در فرونشاندن شورشها. در خصوص شورشها و اعتصابات شهري نيز، اسكاچ پل معتقد است كه شورشهايي كه در مناطق شهري صورت ميگيرد درانقلابهاي اجتماعي نقش مهمي داشتهاند، ولي در مقايسه با شورشهاي دهقاني از اهميت كمتري برخوردار هستند و در مقابل، اگر چه به شورشهاي روستايي نسبت به عوامل ديگر، كمتر توجه شده است، اين شورشها در كليه انقلابهاي اجتماعي كه در گذشته رخ داده، نقش مهمي داشتهاند.
سه) مشاركت نخبگان حاشيهاي: نخبگان به سبب ديدگاه ملي خود ميتوانند جنبشهاي محلي دهقاني را در سطح ملي سازمان دهند و با سقوط رژيم حاكم، از جمله دولت سازان رژيم جديد باشند. وي انقلابها را محصول اراده و فكر انسان ها نميداند، بلكه به صورتي جبرگرايانه آنها را معلول ساختارهاي عمدتاً بيرون از قدرت انسان ميداند. اسكاچپل ميگويد: "به نظر من انقلابهاي اجتماعي توسط نهضتهاي انقلابي حقيقي كه در آنها يك رهبري ايدئولوژي حمايت تودهاي را براي خلع يد از يك نظام موجود تحت عنوان يك جانشين جديد جلب كند، به نتيجه نرسيدهاند، به خوبي روشن است كه رهبران انقلابي معمولاً تا هنگام فروپاشي يا اصلاً حضور نداشتهاند و يا شخصيت سياسي حاشيهاي بودهاند و گروههاي مردمي
به ويژه دهقانان، از طريق شورش در دگرگونيهاي انقلابي براي رسيدن به آرمانهاي خاص و اهداف خود كه مورد حمايت رهبران انقلابي قرار گرفته، مشاركت نمودهاند(4).
به نظر اسكاچ پل، جمع اين سه شرط، خبر از آمدن انقلاب ميدهد. انقلاب ربطي به تصميم آگاهانه افراد يا گروهها ندارد و اين تلاقي تصادفي شروط مذكور است كه انقلابها را به دنبال خود ميآورد، انقلابها ساخته نميشوند، انقلابها ميآيند. به هر حال وي با رد ارادي بودن وقوع انقلاب، تفسير انقلاب اجتماعي را تنها مبتني بر عوامل ساختاري و از پيش تعيين شده ميداند. و در وقوع انقلاب نقش انقلابيون در گسترش ايدئولوژي خود را انكار ميكند.
اما اسكاچ پل در مقالهاي كه در سال1982 م. تحت عنوان "دولت تحصيلدار و اسلام شيعي در انقلاب ايران" ارائه كرد، با توجه به آشكار بودن نقش اراده،آگاهي، رهبر و انديشه در انقلاب اسلامي، نظريه مذكور را در تحليل انقلاب اسلامي نارسا دانست و نوشت:
"اگر در واقع بتوان گفت كه يك انقلاب در دنيا وجود داشته كه عمداً و آگاهانه توسط يك نهضت اجتماعي تودهاي ساخته شده است تا نظام پيشين را سرنگون سازد، به طور قطع آن انقلاب، انقلاب ايران عليه شاه است. انقلاب آنها صرفاً نيامد، بلكه به صورت آگاهانه و منطقي ساخته شد. اين انقلاب قابل توجه، همچنين مرا وادار ميسازد تا به درك خود در قبال نقش بالقوه و محتمل سيستمهاي عقايد و ادراكهاي فرهنگي در شكل بخشيدن به كنشهاي سياسي، عمق و وسعت بيشتري ببخشم. اين انقلاب مطمئناً شرايط يك "انقلاب اجتماعي" را دارا ميباشد. مع الوصف وقوع آن به ويژه در جهت وقايعي كه منجر به سقوط شاه شدند انتظارات مربوط به علل انقلابها را كه من قبلاً در تحقيق تطبيقي ـ تاريخيام در مورد انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين تكامل و توسعه بخشيدهام زير سئوال برد."(5)
البته به نظر وي موقعي كه در اثر نوسازي
شديد - اصلاحات ارضي، روند صنعتي كردن، مهاجرت گسترده به شهرها، توسعه نظام آموزش و پرورش جديد، حمله شاه عليه بازار مانند مداخله در تجارت و كنترل بر بازار، كنارنهادن روحانيان از فعاليت هاي مربوط به تعليم، تربيت و قضاوت و مانند آن، ياس و از خود بيگانگي اجتماعي پديد آمد و حكومت آسيب پذير شد، انقلاب اسلامي توسط مجموعهاي از شكلهاي فرهنگي و سازماني ريشهدار و تاريخي اسلامي شيعه و اسطوره بنيادين تشيع، حضرت امام حسين (ع) و مراسم اسلامي، شبكه مساجد، روحانيت و ... به گونهاي هشيارانه ساخته شد. ولي او در اينجا نيز به اقدامات ضد فرهنگي و ضد مذهبي رژيم پهلوي و وابستگياش به بلوك غرب بويژه آمريكا و رابطه دوستانه آن با اسرائيل، موضوعاتي كه همواره مورد حمله گروههاي مذهبي قرار ميگرفت، اشاره نكرده است.
از سوي ديگر در اين مقاله نيز نوعي جبرگرايي ديده ميشود و اصالتي براي انديشه، تفكر، اراده و رهبري در نظر گرفته نشده است. واضح است كه علت نارضايتيهاي عمومي از اقدامات رژيم شاه اين بود كه اساسا آنها اين اقدامات يا روند و نتايجشان را با انديشه هاي بنيادين موجود در ذهن خود يعني اصول و اعتقادات اسلامي بيگانه مييافتند، نه اينكه وقتي رژيم شاه در اثر نوسازي شديد تضعيف شد اين بيگانگي را حس نموده باشند(6).
منابع و پينوشتها در دفتر روزنامه موجود است.
شنبه|ا|15|ا|بهمن|ا|1390
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]